از زیر پوست ما توفانها تواند برخاست
یک سال پیش در ماه آبان، جوانی آزادیخواه به جرم خواندن سرود زیبای آزادی برای میهنش بر سر دار رفت، سرو قامتی که حتی خیال شادی مرگش و هیجان شیطانی جنایت را بر قاتلش حرام ساخت و خود با دلاوری پایش را از صندلی کشید و سرش بردار آونگ شد، آونگی که هر دم وحشتی بود بر دل مزدوران شب چرا که جوانان سنندجی هریک بعد از شهادتش فریاد زدند : ما هم یک احسانیم
احسان جان، جلادان شب بیهوده گمان کردند که با زدن شاخه های سبز و جوان درخت آزادیخواهی، زمستان سیاه و تاریک را بر میهن اسیر ما تثبیت کرده اند، نمیدانید که از زیر پوست ما توفانها تواند برخاست،آنها هیچ چیز را فتح نکردند،تنها زمین لرزه ها را برانگیختند.