حالا دیگر راحت شدهای خانم جاهد، خاله شهلا، مامان! یا هر چیز دیگری که زندانیان با آن نام صدایت میکردند. بند 2 پایین امروز صحنه مراسم عزاداری است. امروزهیچکس حوصلهی هیچچیز را در زندان ندارد. دیشب تا صبح خواب به چشمان کسی نیامده که شاید، در لحظه آخر هم که شده، مادری، پدری، رضایت دهد خون به ناحق ریختهشدهی دخترش را و تو بعد از 8 سال با خیال راحت برگردی به بند و هر چهارشنبه که میآید، تنت نلرزد که شاید نامت در میان اعدامیها باشد. چند چهارشنبه گذشت بر تو در این 8 سال...؟
" عروس اوین" با آن دامنهای شیک و صندلهای پاشنهدار و موهای بلند.. .راحت شدی بعد از 8 سال.. شنیدم که گریه و التماس کردهای.. باورم نمیشد، شهلا با آن همه غرور، به کسی التماس کرده باشد. زندگی را دوست داشتی آخر.. چیزی نفهمیده بودی از این زندگی نکبتی، که برای عشق به مردی نابود شد. از من اگر بپرسند میگویم تو عاشقترین زندگان بودهای در تمام این سالها.. هنوز هم ناصر را دوست داشتی.. مردی که جوانیات را نابود کرد...
دلم نمیخواهد دیگر پایم را در هواخوری بند بگذارم. حالا حتی در ساعت آمار هم، اگر جای سوزن انداختن توی حیاط نباشد. جای تو وسط حیاط، زیر تور والیبال. تا همیشه این روزگار خالی است که بنشینی روی صندلیات و موهای بلندت را شانه کنی.
خاله شهلا، با من مهربان بودی در مدت زندانی بودنم. چند بار آمدی دم در بند و صدایم کردی و سلام فامیلهایتان را رساندی برایم.. حالم خوش نیست امروز.. حس میکنم چیزی از این زندگی کم شده است. چیزی از زیباییهای این دنیا کم شده است.
خانم جاهد. بخواب آرام. بعد از 8 سال، امشب را آرام بخواب. دیگر کابوس طناب دار، نیمه شب از خواب بیدارت نمیکند. یادت باشد به رسم زندانیانی که آزاد میشوند از دیوارهای اوین "به شکوفه ها، به باران، برسان سلام ما را.