در قلب صحرا، به دور از وطن، مجاهد ایرانی مهدی فتحی، بعد از درگیری طولانی با بیماری سرطانی که نیروهایش را تحلیل برد، چشمانش را برای همیشه بر هم گذاشت و پس از این که نیروهای نخست وزیر عراق نوری مالکی او را در اردوگاه اشرف بازداشت کردند و مانع درمانش در بیمارستانهای تخصصی گشتند.
مهدی فتحی 25 سال را در تبعید در اردوگاه اشرف در استان دیالی عراق با 3400 پناهندة ایرانی مخالف رژیم ولی فقیه گذراند و آرزوهای مشروع خود برای آزادی کشورش از دست فاشیسم دینی حاکم را بالاتر از هر هدف دنیوی قرار داد. وی امکان داشت در هر لحظه به سهولت این صحرا را ترک کرده و زندگی راحت و آرامی را در هر مکانی از این جهان داشتهباشد. ولی این انسان بر اصول و ارزشهائی زاده شده و رشد نمودهبود که او را وادار به برتری دادن مردمش بر خودش در همه چیز کرد. خاطرش آرام نگرفت تا آخوندهای ایران را ببیند که زوال مییابند، همانگونه که ابرهای سیاه کینه از آسمان ایران و منطقه زائل میگردند. از اینجا راه مقاومت تا پیروزی یا مرگ را برگزید. شاگرد مشتاق و مخلصی در مدرسة مبارز بزرگ ایران مسعود رجوی بود که به جلاد گفت “بیا. . . بیا. . . “. . . . .
در طول همة این مدت، مهدی شروع به باختن رنگ چهرة خود و نحیف شدن بسیار کرد. چهرة او نشان میدهد که وی روزهای آخرش در این دنیا را چگونه گذراندهاست. در ظهر روز جمعه 10 دسامبر 2010، روح پاکش پرواز کرد تا شاهدی بر دو حقیقت بسیار مهم باشد. اول این که مالکی مرتکب جنایت قتل جدیدی در زنجیرة جنایاتش شده که به دستور مستقیم آخوندهای تهران به حق اشرفیان بیگناه مرتکب میشود. . . . دوم اشاره به میزان شجاعت و صلابت ساکنان اشرف و میزان ایمان عمیق آنان به عدالت موضوع خودشان و میزان جدیت آنان در دفاع از آن میکند. گویا که آنان از طریق دوست مرحوم خودشان مهدی فتحی پیامی را به مردم کرة زمین رساندهاند، این پیام میگوید “در راه آزادی ملیونها انسان از زنجیر بندگی، سلام بر مرگ“.