ما در آنجا ارتش را با تجهیزات کامل دیدیم و من میخواستم به سمت میدان التحریر بیایم که یکی از افسران به من گفت که برگرد من به وی گفتم که دارم برای تظاهرات مسالمتآمیز میروم و مجدداً گفت برگرد و من گفتم که نمیتوانم برگردم و با سلاحش به سینه من زد و گفت آیا میخواهی شهید شوی؟ من به وی گفتم بله میخواهم شهید شوم. در اینجا قسم میخورم که در دست این افسر یک چاقو بود که میخواست مرا با آن بزند که با همان چاقو به کتفم زد که باعث جراحت عمیقی شد و یکی از دوستان نویسندهام مرا از صحنه خارج کرده و به بیمارستان رساندند.
احسان الطائیی میگوید: من در همان ابتدا کارت روزنامهنگاری ام را به آنها نشان دادم و گفتم که روزنامهنگار هستم و آن افسر به من گفت که تو روزنامهنگار هستی و میخواهی بعداً بروی شهادت بدهی؟ من گفتم چه شهادتی؟ من به همراه همکارانم آمدهایم که در تظاهرات شرکت کنیم و این حق ماست و وی بما گفت که شما هیچ حقی ندارید... سپس وی شروع به زدن من بهصورت خشنی نمود...