بهار و نوروز؛ دشمن ملا
زمستان رفت و نوروز از ره آمد
بهار شاد و پیروز از ره آمد
شکوفه خنده زد بر شاخ گیلاس
به صد رنگ دل افروز از ره آمد
به جنگ دشمنان عید و شادی
دوباره حاجی فیروز از ره آمد
دل آخوند از نوروز خون است
چرا باز عید نوروز از ره آمد؟
چرا بلبل چنین مست است و خندان؟
چرا قمری بدآموز از ره آمد؟
برای حد زدن بر بلبل مست
بازم آخوند پفیوز از ره آمد
به خونخواهی بلبل لشگر گل
به کف شمشیر و نیمسوز از ره آمد
که تا آتش زند بر ریش ملا
نگار آتش افروز از ره آمد
ندارد چاره ای ملای پفیوز
بجز مردن در این ایام نوروز
بود نوروز ملا روضه خوانی
که بر منبر کند جفتک پرانی
پریشان می شود از نام نوروز
بود او دشمن شور و جوانی
کلید شادیش در اشکم اوست
بود استاد سور و سورچرانی
به عمر خود نبوئیده ست یک گل
نبرده بو ز عشق و مهربانی
تنفر دارد از آواز بلبل
تم دلخواه ملا نوحه خوانی
اگر دیدی تو ملا در خیابان
بزن توی سرش آنسان که دانی
اگر تو کم نمایی روی ملا
کند ملت همیشه قدردانی
نماید چاره ی آخوند پفیوز
نگهبان بهار و میر نوروز