محمد قرائی - حسرت نبرم به خواب آن مرداب

                                                                     حسرت نبرم به خواب آن مرداب    کارام درون دشت شب خفته است
                         دریایم ونیست باکم از توفان          دریا همه عمرخوابش آشفته است

شعربالارا از ازاستاد محمدعلی معصومی قرض گرفتم که درروزوداع با مجاهد ولامقام رضاشیرمحمدی با چشمانی اشکبار قرائت کرد.
شعررا هرشاعری سروده است زبان حال اشرفیان است. دریایم ونیست باکم ازتوفان...
مجاهدان بی سلاح اشرف یک باردیگربه عهد وپیمانی که بارهبری وخلقشان بسته بودند به اعلا درجه وفاکردند.
یک باردیگربرتنهای بی سپرشان تیربارید وتبرنشست. یکباردیگرخاک پاک اشرف به خون اشرفیان رنگین گشت.
یکباردیگر گماشته ولی فقیه تهران چهره پلید وآدمکشش را باکشتن رشید ترین فرزندان مردم ایران درانظارجهانیان به نمایش گذاشت. به رغم این همه شقاوت وجنایت ، اشرف ایستاد وجهانی را به حمایت ازخویش وادارساخت.
این بارجهان تاحدودی خبردارشد که برمردم وفرزندان قهرمانش دراشرف چه ها گذشت!
مشاهده اجساد پهلوانان اشرفی درکنارهم جگرهرانسانی را آتش میزند. وبی اختیارتوراوامیدارد که فریاد بزنی مرگ برقاتلان شهیدان بخون خفته اشرفی. لعن ونفرین برمماشاتگران که با سکوت خویش آتش بیارمعرکه شدند.
شرم برآنهایی که هنوزهم اصراربرماندن نام سازمان مجاهدین درلیست آخوند خواسته دارند.
دیدن چهره های مصمم، برافروخته  شهیدان جمعه خونین – 19 فروردین1390- چه درلحظه وداع وچه پس از جان به جان آفرین تسلیم کردنشان تعهد آور،تکاندهنده ودرعین حال انگیزاننده است.
راستی چه کسی میتواند چشمان معصوم مجاهد خلق صبا هفت برادران را ببیند وبرعزم وجزم مجاهدان بی بدیل اشرف درود نفرستد. بارها وبارها حرفهای صبا را که به سختی ازحنجره اش بالامی آمد وبا تمام وجودش میگفت :" ما تاآخرایستاده ایم" را دیده وشنیده ام. نمیدانم چرا وقتی چهره صبارا می بینم بی اختیاربیاد ندا درایران می افتم که اوهم باچشمان باز ما راوداع گفت. مدتی بعد یک سناتورامریکایی گفت ندا باچشمان باز دنیا را پشت سرگذاشت شرم برما که با چشمان بسته نظاره گراین جنایاتیم(نقل به مضمون).
 نمیدانم اوباما ووزیرخارجه اش ویدئوی حمله وشهادت صبا ویارانش را دیده اند واگردیده اند سیاست بند وبست به آنها اجازه خواهد داد چشمانشان را بیش ازپیش به جنایات مالکی- خامنه ای بازکنند یاخیر؟!
 سالهای قبل افتخارمصاحبت وآشنانی با رضا هفت برادران درنقطه ای ازجهان نصیبم شد.پس ازتحویل دادن اجساد شهیدان که صباهم درمیانشان بود رضا راپیشاپیش تابوت صبادیدم.لحظاتی دلم گرفت وبعضم ترکید، آخر منهم پدرم!
دردل فریاد زدم مرگ برخامنه ای – لعنت برخمینی. شعاری که امروزدرسرتاسرجهان ورد زبان بسیاری ازایرانیان شده است.
 به صبا وهمه صباهای اشرفی قول دادم که هرچه در توان دارم درراستای آرمان آنها که رهایی خلق ومیهن درزنجیراست کوشاباشم.
تپیدن های دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گرشود این ناله ها فریاد میگردد
زبیداد فزون آهنگری گمنام وزحمتکش
علم دارعلم چون کاوه حداد میگردد.

محمد قرایی- سوئد
فروردین1390