محمد اسفندیاری - پاسخ یک اشرفی به آقای حسن یوسفی اشکوری و همگنان او

لعن‌الله امه قتلک و لعن‌الله امه ظلمتک و لعن‌الله امه سمعت بذالک فرضیت به

آقای حسن یوسفی اشکوری در نوشته‌یی ساده و روشن، با عنوان « اشرف ویج مجاهدین» در قبال واقعه قتل عام مجاهدان اشرف، بینابین قاتل و مقتول  ایستاده است، در مورد سه دهه سرکوب فاجعه‌بار مردم و مقاومت ایران ، با 120 هزار اعدام  سیاسی، هم ولایت فقیه و هم «قربانیان» را بالمناصفه سرزنش می‌کند و دست آخر خیرخواهانه خواستار تلاشی سازمان مجاهدین می‌شود.
شکی نیست که این منتهای خیرخواهی است. اما برای خامنه‌ای و مالکی. با این حال، نوشته ایشان شایان قدردانی است. زیرا نمونه قابل توجهی از رویکرد مرکزمدارانة جماعتی را به دست می‌دهد که در سه دهه اخیر، با ژست بی‌طرفی، به مطامع خونین هیولای سرکوب در ایران یاری رسانده‌اند.

آقای اشکوری، در مورد« برخورد مرگبار بین‌ مأموران دولت عراق با افراد ساکن کمپ اشرف»  می‌نویسد: «... این داستان چگونه آغاز شده و آغازگر این جد‌ال چه کسی بوده، و شمار تلفات مجاهدین چقدر است ... هنوز دقیقاً روشن نیست و هر طرف سخنی می‌گوید و دیگری را مسئول این حادثه می‌داند و طبعاً خود را محق و طرف مقابل را مقصر و پاسخگو می‌شناسد».
نوشتة بالا روز 27 فروردین منتشر شده است. دو روز قبل از این تاریخ، سازمان ملل متحد رسماً اعلام کرد که در حمله ارتش عراق به کمپ اشرف« 34 ایرانی تبعیدی» کشته‌ شده‌اند(خبرگزاری فرانسه 25 فروردین). متعاقباً ناوی پیلای کمیسرعالی حقوق بشر ملل متحد « حمله نیروهای امنیتی عراق را که باعث مرگ 34 مخالف رژیم تهران در کمپ شد، به شدت محکوم کرد».(خبرگزاری فرانسه26 فروردین)
با این حال، چرا آقای اشکوری شمار شهیدان را در پرده ابهام می‌پیچد؟ یک طرف که مقتول و قربانی است، از 34 کشته سخن می‌گوید. اسامی آن‌ها با بسیاری عکس و اسلاید و فیلم را هم در تمام عالم منتشر کرده است. طرف دیگر که قاتل و دژخیم است، تمام این اطلاعات را انکار می‌کند.
چرا آقای اشکوری در جانب قاتلان ایستاده است؟
وزارت خارجه آمریکا، که در جانبداری‌اش از دولت مالکی تردیدی نیست، یک روز پس از کشتار در اشرف اعلام کرد:«دولت و ارتش عراق باعث این بحران و از دست رفتن جان انسان‌ها شده‌اند».(تلویزیون سی‌ان‌ان 20 فروردین).
چرا آقای اشکوری با این عبارت که « هر طرف دیگری را مسئول می‌داند»، اوضاع را مغشوش جلوه می‌دهد؟
طرف جلاد و قاتل را گرفتن بسیار شنیع است. اما بسا شنیع‌تر و لئیمانه‌تر کار کسی است که جانب دژخیم را می‌گیرد اما با تظاهر به مرکزگرایی و بی‌طرفی.
آقای اشکوری این چه نکبتی است؟

رذالت مسلکی
قبل از این که بقیه مطالب را بنویسم، می‌خواهم تأکید کنم هیچ خصومتی با شخص آقای حسن یوسفی اشکوری ندارم. بنابراین در نوشته حاضر به سوابق وی  و مسیری که نامبرده در این سال‌ها طی کرده کاری ندارم.  موضوع این نوشته شخص او نیست. بلکه اندیشه و گرایشی است که در دوران حاکمیت فاشیسم مذهبی در ایران با یک چهره ظاهرالصلاح پیوسته مددکار حاکمان خونریز بوده است. گرایشی که مطابق نوشتة آقای اشکوری مقید به « اصل اساسی دینی» هم هست. اما وقتی افکار و مواضع‌اش را موشکافی ‌کنید، در می‌یابید که دین‌شان، خمینی گرایی و خمینی دینی است.
در این زمینه نوشته یاد شده سند ممتازی است:
«رفتار سیاسی این سازمان و دستگاه رهبری آن در طول سی سال اخیر نتیجه‌یی جز شوربختی و خشم و خشونت و قتل و ترور و تقویت استبداد .... به بار نیاورده و متأسفانه قربانیان این سیاست نادرست و نامعقول رهبران سازمان نیز اعضای جوان آن و خانواده‌هایشان بوده‌اند»....
« هرچند دیری است که حاکمان و رهبران سازمان هر کدام رفتارشان را با رفتار طرف مقابل ربط می‌دهد و خود را مبرا از هر اشتباهی معرفی می‌کند و دیگری را مقصر می‌شمارد، اما روشن است رفتار غلط و جنایتکارانه یکی دلیلی بر درستی رفتار دیگری نیست و جنایت یکی جنایت دیگری را توجیه نمی‌کند»
این نوشته چند سطری، با همه سادگی و اختصارش، فلسفه سیاسی جماعتی را ترسیم می‌کند که آقای اشکوری در زمره نمایندگان آن است. مهم‌ترین پایه‌های این تفکر از این قرار است :
ـ مقاومت در مقابل استبداد مذهبی نامشروع و ممنوع است.
ـ دیکتاتور و جلاد و قاتل طرفی است که ناگزیر از ارتکاب جنایت بوده و این عمل به او تحمیل شده است.
ـ مسبب ریخته شد‌ن خون شهیدان، نه رژیم حاکم، بلکه جنبشی است که آن‌ها را به مبارزه برانگیخته و متشکل و هدایت کرده است. پیشاروی آن‌ها این گفتة معروف معاویه است که پس از به شهادت رساندن عمار یاسر در جنگ صفین گفت: قاتل او علی است که او را به این نبرد آورد!
ـ انتخاب آزادانه و آگاهانه در مبارزه معنایی ندارد. رزم‌آوران و پایداری کنندگان «اسیران» مسلوب‌الاراده‌یی هستند که «در قید‌» و زنجیر سازمان و رهبری جنبش شده‌اند.
ـ  در نتیجه جرم بزرگ مقاومت کنندگان و رهبری آن‌ها طینت دوگانه‌یی دارد: از یک سو واداشتن جلاد به جنایت، از سوی دیگر واداشتن قربانی به فداکاری.
ـ جانب قربانی را گرفتن، در همه حال مرز سرخ است. در مورد قتل عام سال 67 بر اساس حکم خمینی باید گفت: « از نیروهای ملی و اسلامی کسی کشته نشده است». در مورد قتل عام اشرف توسط خامنه‌ای و مالکی باید گفت: «معلوم نیست مقصر و پاسخگو چه کسی است».
ـ رضایت حاکمان و ارتزاق سیاسی و اقتصادی ایجاب می‌کند که «خیرخواهانه و از موضع ملی و انسانی» پیوسته تقصیرات و جرائم قربانی و لزوم متلاشی شدن آن به عرض برسد.

این مرام ننگین، این رذالت مسلکی یا هر اسمی که درخور آن باشد، چارچوب کار و بار سفلگانی است که در سی سال گذشته چوب‌های زیر بغل رژیم جهنمی ولایت فقیه بوده‌اند. بدون آن‌ها و نقش شریرانه‌یی که ایفا کرده‌اند، خمینی و خامنه‌ای هرگز تا این حد در سرکوب و کشتار دست باز پیدا نمی‌کردند.

رویکرد این جماعت در قبال استبداد حاکم، پیوسته با ترس و جبن و خفت عجین است. اما انگیزه آن‌ها فراتر از ترس، هم‌جنسی و قرابت ماهوی با رژیم ولایت است. هرقدر هم که مثل همین آقای اشکوری در نوشته‌هایشان سنگ دمکراسی و حقوق بشر را به سینه بزنند، سربزنگاه‌های اساسی چسبیدگی‌شان به همین نظام پلید را آشکار می‌کنند.عمیق‌تر اگر بنگریم، آنها در حقیقت نمایندگان و مدافعان سرمایه‌داری تبهکاری هستند که در امعاء و احشاء همین رژیم رشد کرد. در جنگ هشت ساله خمینی و در قتل عام سی هزار زندانی مجاهد و مبارز وفاداری خود را مهر کرد،  سپس با رانت‌خوار و خونخواری پروار شد.
با تمام سگ‌دعواها و جدال‌های فیمابین‌، همگی آن‌ها در خصومت و کین‌توزی علیه مجاهدین اشتراک منافع دارند. زیرا در سیمای مجاهدین آینده‌یی را می‌بینند که از بنیاد با منافع تعفن‌بارشان تعارض دارد.
از این رو اشرف ، آن شهر «ا توپیک و رویایی و نمادین» که « تمام آرمان‌ها و خواست‌ها و ارزش‌های آرمانی سازمان‌دهندگان و طراحان آن» یعنی  مردم ایران را بازنمایی کرده است، مایه هراس شب و روز آن‌هاست.

آرزوی مشترک جانیان و فرومایگان
تصمیم حمله به اشرف پس از قیام بزرگ 25 بهمن 89 در ذهن خامنه‌ای قطعیت یافت.
در نهم بهمن، آقای مسعود رجوی رهبر مقاومت در پیامی به جوانان ایران، با تأکید بر اهمیت قیام‌های اوج گرفته در خاورمیانه و شمال آفریقا، آن‌ها را به قیام فراخواند:«آتش قیام، دیگر بار می‌تواند و باید از زیر خاکستر خیانت شعله بکشد».
به یاد داریم که قیام 25 بهمن سراپای رژیم را لرزاند. احمد خاتمی امام جمعه تهران، جنس این قیام را « جنس اغتشاشات روز عاشورا»[قیامی برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه] دانست.  هم‌هنگام، فرماندهان نهادهای امنیتی و اطلاعاتی، در جمع‌بندی شواهد و اطلاعات خود، از جمله نتایج بازجویی از دستگیرشدگان، به این نتیجه رسیدند که مجاهدین در برانگیختن این قیام و سازمان‌ دادن هسته‌های اولیه آن نقش جدی داشته‌اند. در مهم‌ترین گزارش رسمی علنی رژیم دراین باره، که توسط مجلس تهیه شده و در روز 11 اسفند در صحن علنی قرائت گردید، بر « نقش اساسی منافقین» تأکید شده بود.
این مهم‌ترین انگیزه ولی فقیه برای ترغیب مالکی به حمله بود. پیشرفت‌های بین‌المللی مقاومت ایران نیز از عوامل تشدید کننده بود. زیرا رژیم آن را نشانه حذف احتمالی نام‌گذاری تروریستی علیه مجاهدین در وزارت خارجه آمریکا ارزیابی کرده است.
اشغال بخشی از اشرف با استقرار ستون‌های زرهی در آن و سپس انجام یورش خونین 19 فروردین با بهانه‌های دولت مالکی در خصوص اعمال حاکمیت ملی عراق قابل توجیه نیست. به خصوص که پس از واگذاری کنترل امنیتی اشرف به دولت عراق از سوی آمریکا، همه‌ الزام‌های کنترل این قرارگاه از جمله ایجاد مرکز پلیس و مستقر کردن یک گردان ارتش و یک گردان ضد شورش در داخل قرارگاه و برقراری ممنوعیت کامل هر نوع رفت و آمدی به آن، اعمال شده بود.
پس آنچه انجام شد، بسیار بیشتر از حاکمیت ملی مدنظر دولت عراق بود. اما خامنه‌ای هدف دیگری در سر می‌پروراند که به روشنی عبارت است از کشتار تمام ساکنان اشرف یا واداشتن آن‌ها به تسلیم و در نتیجه متلاشی کردن مجاهدین.
درست بر سر همین خواست سرکوبگرانه توصیه و درخواست آقای حسن یوسفی اشکوری را مشاهده می‌کنیم:« خیرخواهانه و از موضع ملی و انسانی عرض می‌کنم که در حال حاضر بهترین تصمیم سازمان می‌تواند این باشد که ... حداقل چند هزار نفر انسان اسیر در اشرف را از قید سازمانی رها سازد و اختیارشان را به خودشان وانهد».
می‌بینیم که «حداقل» خواست آقای اشکوری، همان هدف حداکثری خامنه‌ای و مالکی است.
ما از ایشان انتظار نداریم که حماسه پایداری قهرمانان ملت ایران در اشرف را اندکی فهم کنند. اما آیا از شخص سرد و گرم روزگار چشیده‌یی مثل او نباید انتظار داشت که کمی عقل و منطق به خرج بدهد که چگونه افرادی « اسیر»  در « قید» سازمان به چنین فداکاری پرشکوهی قیام می‌کنند و چگونه با دست خالی به مصاف زرهپوش‌ها و هاموی‌های دست‌نشاندگان خامنه‌ای برمی‌خیزند؟

هم‌نوایی و هم‌زبانی
آقای اشکوری با تغیر و پرخاش، به مجاهدین خرده می‌گیرد که چرا «منتقدان را به مزدوری برای رژیم و دیگر اتهام‌های نخ‌نما». متهم می‌کنید؟
جای خوشوقتی است که ایشان نسبت به رژیم و مزدوری برای آن دافعه نشان می‌دهد. این حقیقتاً گامی به پیش است؛ هرآینه که ایشان و همگنان در تمام مواضع و حرکات و سکنات، هرگونه نزدیکی به این رژیم را باطل و ضدمردمی و نابخشودنی تلقی کنند.
حال، اگر رژیم و مزدوری رژیم بد است، آقای محترم چرا تولیدات وزرات اطلاعات همین رژیم را مصرف می‌کنی؟ این ادعا که مجاهدین منتقدان خود را مزدور وزارت اطلاعات می‌نامند، ساخته و پرداختة تمام عیار همان وزارت بدنام است. مصرف آن از قضا در بردن مزدوران و جاسوسانی است که یک بار سردژخیم همین وزارت در کابینة رفیق شفیق حضرت عالی شمار آن‌ها را «هزاران کارمند رسمی و صدها هزار خبرچین. مخبر، همکار در سراسر کشور و در سراسر دنیا» و «صدها هزار پرسنل رسمی و غیررسمی» و «هزاران کارشناس مقتدر اطلاعاتی»اعلام کرد. [آخوند یونسی ـ  5شهریور 1379 ]
اگر رژیم بد است، چرا در نوشته خود تهمت‌های ابداعی همین رژیم علیه مجاهدین را بازتولید می‌کنید؟ این که مجاهدین «بر ضد کشور و میهن خود عمل کرده‌اند»، این که «در حال حاضر با دولت‌های خارجی و نهادهای امنیتی آنان علیه ایران همکاری اطلاعاتی می‌‌کنند»، این که «خشونت‌گرا» و « فرقه‌»‌اند، تماماً اباطیل وزارت اطلاعات و بخش لاینفک سرکوب مجاهدین و مردم ایران است.
نسبت دادن این افترائات چه سنخیتی با جلوه‌فروشی‌های آقای اشکوری و همگنان درباره دمکراسی و حقوق بشر دارد؟
اگر آن‌ها به این ادعاهای ناسازگون پایبند بودند، ضرورتاً باید حداقل حقوق شهروندی ـ از جمله حق دفاع از خود و اصل برائت ـ  را برای مجاهدین به رسمیت می‌شناختند. در این صورت بدون مراجعه به یک دادگاه صالحه و استناد به احکام آن هرگز چنین تهمت‌‌هایی را نسبت به مجاهدین به کار نمی‌بردند.
کارزار شیطان‌سازی و تهمت زنی و انتشار بی‌دریغ جعل و دروغ علیه مخالفان از منش‌های ویژة حکومت ولایت فقیه است. این منش در مسقط‌الرأس سیاسی آقای اشکوری و هم‌خطان او در آن‌ها رسوخ کرده و از آن جدایی‌ناپذیرند.
راستی که هزار بار لعنت به خمینی که امثال اشکوری را این چنین به لجنزار دروغ و افترا و ارتجاع کشاند.