باران همچنان می بارید و بر چتر هامان که به سختی می پوشاندمان آهنگ استمرار می نواخت. و ما کماکان "ایستاده بر پاهامان" فریاد اعتراض خلقمان بر قتل عام قهرمانان مظلوم اشرف را بر "بام دنیا"بلند کرده بودیم. در مقابلمان دیوارهای کاخی به رنگ برف بین ما و گوش هایی نه چندان شنوا و چشمهایی نه چندان بینا، فاصله انداخته بود. چشمهایی که شاید از نگریستن بر دستان خود شرمگین باشد...
فریاد درون بسوی زمین برگرداندم و به تاریخی که با قدمهامان در حال نگاشتنش بودیم. تاریخی نه به قول مهدی اخوان ثالث "دبیری گیج و گول و کوردل" که مذهب دفترش را با "گوادلوپ" و "اکتبر سورپرایز" و " کیک وکلت مک فارلین" و "لیست سیاه مادلین" پر کند. تاریخی که بی شک حرف آخر را از مسیر رنج و شکنج خلق ها، بر پیروزی محتوم آنان رقم زده، می زند، و خواهد زد.
پای بر زمین کوبیدم و با او همسخن شده و درد درون با زمین و زمان اینگونه نگاشتم:
ای زمین
ای شرمگین
برخیز و لب گشای
دیگر سکوت
زخم جگر را فزون کند
سوز درون را دگر آشکار کن
دیگر بگو
آیا دلت
خونین و زخم دار
بر گلبنان پر پر ما در جفای جور
چون دیده بان عدل
بر سر حکام این جهان
بانگ هلا
سر می دهد؟
ای آسمان بگو
آیا کنون
گلبرگ های نینوا
گلگون و صف به صف
تا عرش کبریا
بال بسویت
گشوده اند؟
ای آسمان !
اینک ببار و
ز عمقت همی بنال
فصل بهار است و
شقایق شکفته است
از گل بگو
گلهای پرپر له گشته از جفا
برگو چرا
گلهای پر طراوت اشرف به تیغ ظلم
اینگونه پر شقاوت و مظلوم و بی دفاع
پر کشیده اند؟
این دست خون بریز
از آستین که آمد برون و زد
تیری بر گلوی فائزه و
جان صبا و تن پر شور آسیه؟؟؟
ای آسمان ببار
بر این شهر شرمسار
ای آسمان بنال
بر این دشت شوره زار
ای آسمان بگری
بر این سوگ نو بهار...
مهدی رضوی – اواخر فروردین نود-واشینگتن