آری، خبر تلخ است، سنگین است؛ خبر سنگینتر از تلخی است. منوچهر، دوست و یار بزرگوار مقاومت رخت به سرای باقی کشید و به ضیافت شهیدان اشرف شتافت تا در جمع پر از نور و صلابت و صداقت آنان, به همراه بهروز, ترانه های دلپذیر مقاومت را بازخوانی کند.
دوست نازنین و هنرمند بزرگوار مقاومت مردم ایران با تمام اخلاص و ارادتش به مسعود، ماههای متوالی با بیماری درمان ناپذیری که عارضش شده بود، دست و پنجه نرم کرد و چندین ماه درد و دردمندی را پشت سرگذاشت تا هر چه بیشتر در کنار سایر یاران باشد. حتی همه دردها و سختی های دوران بیماری, خصوصیات با ارزش او را تحت الشّعاع قرار نداد. همواره شوخ و ظریف و حریف مجلس و گرمابه و گلستان بود و سنگینی و وقار و متانت را به همراه همه خوش طبعی ها و خوش برخوردی هایش نثار همه می کرد. همنشینی با او بسیار گوارا بود. هیچکس از مصاحبتش آزرده خاطر نمی شد. همه را دوست می داشت و همه نیز دوستش می داشتند. با همه مخلصانه می نشست و وقتی برمی خاست رضایت در چهره همنشینانش به وضوح پیدا بود, همچون آب صاف و شفاف و با همراهان سازگار. اهل توقع نبود و بالانشینی را دوست نداشت و به مصداق کلام صائب, «چو آب, از سبکروحی, به جام و شیشه و سنگ و سفال, یکرنگ» بود. یکدنیا حلم و بردباری و اعتقاد را با خود داشت و همه را مثل خودش می دانست. طبعش با سنگدلی و بی مروّتی به شدّت ناسازگار بود و از این بابت از چند دهه پیش, یعنی از همان آغاز کار هنری, به تملّق و چاپلوسی آغشته نشد و به همین جهت, گر چه در رادیو ایران برای او, مانند سایرین, تبلیغ نمی کردند، امّا هر زمان که ترانه یی را اجرا می کرد باب طبع و خوشایند همه قشرها بود؛ چه پیر و چه جوان.
معتقد بود که در کار مردم باید عدالت و انصاف را مقدّم بر هر چیزی شمرد و مردم را با این خصایص آشنا کرد. باید به مردم در هر زمینه خصوصا در زمینه هنر, فرصت رشد و باروری داد و همه گونه امکانات در اختیار داوطلبان هر حرفه و هر رشته گذاشت تا بتوانند به حدّ کفایت رشد کنند. وقتی یک نسل از مردم ما در چنین شکل و وضعی رشد کنند و آن گونه که سزاوار است بارور شوند, خدمتگزار و مرشد نسل بعدی خواهند شد و این حرکت در هر نسلی مضاعف و شتابنده تر خواهد بود.
یادم هست در یکی از سفرهای نیویورک در یک هتل مستقر شده بودیم. پیش از برگزاری تظاهرات, یک روز وقتی به هتل برگشتیم دیدیم که در سالن انتظار هتل تعدادی از مهمانان خارجی, که به دعوت شورای ملی مقاومت از دانمارک و یکی دو کشور اروپایی دیگر آمده بودند, منتظر اتاقهایشان هستند. امّا دفتر پذیرش به حد کفایت اتاق خالی نداشت و شمار نفرات بیش از تعدادی بود که پیش بینی شده بود. به هر حال, مسئولان مربوطه در پی یافتن راه حل هر پیشنهادی را مطالعه می کردند. یکی از پیشنهادها مشترک شدن نفرات در اتاقهایشان با هم بود. این راه حل مورد استقبال واقع شد و منوچهر در ردیف اولین کسانی بود که به این پیشنهاد راٌی مثبت داد و اتاقش را در اختیار مهمانان خارجی گذاشت و خود مقیم اتاق دیگری شد و به سایرین نیز گفت: «یک شب هزار شب نمیشه، کمی مهربون تر می خوابیم».
زنده یاد منوچهر سخائی با این که جوانی را از سالهای پیش پشت سر گذاشته بود، امّا از بسیاری از جوانان زنده دل تر بود و با همه تجربه های تلخ و شیرین, که در دوران زندگی پرتلاطم خود آموخته بود, هرگز به رسم سالخوردگان بی ذوق و تمیز, ترشرویی و تلخ زبانی نمی کرد. باطنش از هر گونه غرض و مرض مبتلا به هنرمندان منفعت خواه خالی بود و هنر را ابزار مال اندوزی و پول در آوردن نکرد. با هنر برخوردی مسئولانه داشت و این را به اثبات رساند که اول, آوازه خوان و سپس, آواز.
آری، «هنوزم جای پاهاش مونده لب باغچه» و خاطره ها و ترانه هاش و همه خوبی هاش مونده لب «طاقچه» همه ایرانیان شیفته هنرمندان آزادمنش.
بی شک هم اکنون در جوار مسند قناری نغمه خوان مقاومت, زنده یاد مرضیه, نظاره گر تلاش بی وقفه سایر هنرمندان متعهّد مردم ایران است.
یاد و مرامش در تمامی افکار و ایده های پویندگان راه آزادی مستمر و پاینده باد.