صافی الیاسری- طلوع خون، موسیقی اشرفی است

با آنان بودم، ... هر چند که در آنجا نبودم... دستانم مانند دستانشان حامل جنازه شهید بهمن بود، ... بهمن عتیقی بعد از این‌که به علت اهمال و عدم رسیدگی به جسم مجروح وی در زمان مناسب و با ابزار مناسب و به دست پزشک مناسب و با درمان مناسب در یکی از بیمارستانهای عراق، آخرین ستاره شهدا تاکنون بوده‌است، جراحی از وی دریغ شد و هر چه از تپش زندگی در جسم جوانش بود، بیرون کشیده شد. بیمارستانها متهم هستند که عمداً و با دستورات سیاسی تهران اقدام به کشتن مجروحان کشتار وحشتناک اشرف می‌کنند. در ستون تشییع جنازه راه می‌رفتیم، مانند گروهی از رزمندگانی بود که قسم خورده‌بودند، شمشیر را گردنهایشان بیازمایند، اما اراده‌هایشان را به آن نسپارند! وگویا ما به سوی جاودانگی روان بودیم... شعارهای برادران اشرفی، پایداری را می‌ستود و صبر را ترنم می‌کرد... و تلاوت پیمان و محبت بود... و دعا... همزمان چشمانم از اشک برق می‌زد، مانند چشمان شهدا که درخشش آن از خون بود... روح انسان با عواطفم به آسمان پر می‌کشد، نه در حد مشارکت، بلکه در حد تقسیم درد و مصیبت، آری من مانند آنان بودم، ... بله مثل هر اشرفی دیگر، ... شرف افتخار به قربانی شدن رفیقانشان را به‌حکم گرایش به انسانیت با آنان تقسیم می‌کردم، ...
نمازها... ترنمها... خواندنها... دوبیتیها، هر نشانه‌ای که بخواهی در این ستون با شکوه وجود دارد، بیا، آن را با من بجای آور، در حالی که روی تو به سوی قبله حق است، به سوی شهیدی که هم‌چنان بر زمین، منتظر استراحت ابدیش می‌باشد، استراحتی که مقامات ظالم آن را بر خلاف همه شریعتهای آسمانی و زمینی، هم‌چنان بر او حرام کرده‌اند، هم‌چنان که زندگی را بر او حرام کردند و آن را از او با جور و کینه دزدیدند، با من آن را بجای آور... و به همه ساکنان زمین برسان و به آنان بگو... شما همگی این گناه را حمل می‌کنید، ... وگرنه چرا ساکت هستید؟ ؟
با من حرف آخری را بزن که پدر بر جسد دختر شهیدش خواند و آن را با صدای متواضع پیمان، دوست مبتکر اشرفی من، خواننده کرد، با ترانه کردی و فارسی خواند که عبارت از سناریوی ساخته شده بر پایه گفتگو بین این زن شهید و پدرش است که به سرعت تو را به یاد پیام پدر صبای شهید اشرفی می‌اندازد. صحبت بین فائزه شهید و پدر شهیدش است که دو سال پیش در کرمانشاه اعدام شد».
سایت عراق برای همه