صافی الیاسری - نامه‌ای خونین از زمین کشتار

آیا انسان می‌تواند به صرف این‌که لباس خاکی به تن کرده و یک سرباز و یا پلیس شده است احساسات انسانی خود را از دست بدهد؟ ومثل یک حیوان وحشی جنگل بگردد و تهاجم کند و دفتر تمدن و تجدد را زیر چکمه های یک فرمان له کند؟
این نامه قلب را می‌فشرد و قبل از این‌که به دادگاههای زمین عرضه شود به دادگاههای آسمان ارائه شده است. در مقابل چشم هر وجدانی است که هنوز از انسانیت چیزی در او باقیمانده است. به‌طوری‌که هرپدری آن را بخواندفریادش به آسمان بلند می‌شود که آخر این چه ظلمی است و این چه بیرحمی و رذالتی است؟ هرکلمه ای در آن خون چکان است همان‌طورکه صباخون چکان شد. هم‌چنان روایات و حکایات اشرف و اشرفی ها است که موی سر نوزاد تازه بدنیا آمده را سپید می‌کند. این نامه کتاب مقاومت و ایستادگی و فداکاری است که حدو مرز و انتهایی بر آن نیست.
کتاب رنج در راه آزادی، کتاب آزادگان عالم وایدئولوژی خون و شکنجه ودرد. برای صبا متأثر نیستم که او بسوی خالقش شتافت. شهیدی شاکی و فروتن که انتقام ازقاتلش گرفته می‌شود. قاتلی که ممکن است خدا مهلتش بدهد اما هرگز از آن نخواهد گذشت. مرتبت او را از بین برد و قاتل را به قتل بشارت داد و این‌که روزحسابرسی او سخت خواهد بود روزی که مال و فرزند بر او سودی نبخشد. بله به‌خاطر صبا متأثر نیستم زیرا آگاهم که اسم او در کتاب جاودانگی ثبت شده است. او سفرکرد اما هرگز نرفته است زیرا در یاد و چشمان ایرانیان باقی است. و این حیاتی جاودانه‌تر است واما اسم قاتلش در دفتری سیاه ثبت شد که تا ابد بر او لعن و نفرین خواهد شد. صبحگاهان شب تیره مدعی او می‌شود. و انتقام حق او را به‌دست انسان می‌گیرد. و به قصاص خدا در روزی که هیچ شفیعی بر او نیست نائل خواهد شد. بله برای صبا متأثر نیستم. اما من به‌شدت دردمند از غم پدری هستم که این نامه را ازسرزمین درد و اندوه بعد از این‌که گردن گل زیبا صبا با افتخار و درعنفوان جوانی بدون این‌که کاری ا ز دستش برآید در مقابل دیدگانش خم شد. ای آقای من هر چه که صبرنمودی، هر عذابی که تحمل کردی و هر ظلم و جوری که کشیدی خدا با توست. نمی‌دانم آیا این کلماتم برای تسکین تو فایده ای دارد و یا حتی اندکی تسلی بخش باشد؟ می‌دانم که اجرو پاداش تو با خداست پاداشی که معاد لی بر آن نیست. و اگر که اسم جاودانان ثبت شود اسم صبا همردیف اسم تو ثبت خواهد شد. عذر می‌خواهم که قلم وزبان عاجزاست. اشک است که سخن می‌گوید. و آقای من اشک صادقانه‌ترین کلمه ای است که می‌تواند گواه وضعیت من باشد. و اما نامه:
من رضا هفت برادران، پدر صبا هستم، دلم می‌خواهد این نامه را همه ارگانها و افرادی که دست‌اندرکار حقوق‌بشر هستند بخوانند، و بگویند سهم صبا از حقوق‌بشر، یا حقوق انسان کجاست؟
روز شنبه بیستم فروردین سال ۱۳۹۰، حدود ساعت پنج و نیم بامداد، در حالی‌که، در بیمارستانی که دو سرباز مثل یک زندانی مواظب من بودند، به‌دنبال درخواست اهدای خون از این و آن بودم، تا زندگی صبا را نجات دهم، سرباز سوم رسید و گفت دخترت مرد! به شتاب به داخل بخش مراقبتها ویژه بیمارستان برگشتم رنگ صبا سفید شده بود، و همه علائم روی صفحه خاموش شده بودند، و اثری از حیات نبود. این نقطه پایان یک تلاش ۱۴ساعته بود، از وقتی که صبا در یورش وحشیانه نیروهای مالکی به کمپ پناهندگان بی‌سلاح اشرف قسمت بالای پایش مورد اصابت قرار گرفت و شاهرگ و استخوان اصلی‌اش شکست، من تمام سعی‌ام را کردم که ذره‌ای احساس انسانی در جلادانی که مالکی به‌عنوان دکتر و محافظ بر ما گماشته برانگیزم تا شاید صبا زنده بماند، اما به‌زودی متوجه شدم که آنها یک تونل جهنمی‌درست کرده‌اند تا هر کس را که در صحنه نتوانسته‌اند به قتل برسانند در این تونل تحت نام درمان او را زجرکش و تمام کش کنند.
از بیمارستان موسوم به عراق جدید در اشرف تا جاده اصلی که به بعقوبه می‌رود حدود دو کیلومتر راه است، در این مسیر در هفت نقطه ما را متوقف کردند. در آخرین نقطه به سرگرد عراقی که ستون را بی‌دلیل متوقف کرده بود و می‌خواست نفرات همراه بیماران را به اشرف برگرداند تذکر دادم وضع صبا وخیم است و باید فوری اجازه حرکت دهید، زیر لبی به نفر کنار دستی‌اش گفت، چه خوب ماهم می‌خواهیم اینها بمیرند. بعد از دو ساعت بجاده اصلی رسیدیم. این اولین منزل وقت‌کشی بود، بعد ما را به بیمارستان بعقوبه بردند در حالی که دکتر عمر خالد رئیس بیمارستان مستقر در اشرف می‌دانست که عمل مورد احتیاج صبا فقط در بغداد میسر است. اعزام به بعقوبه بخش دیگری از سناریو اتلاف وقت بود.
در بعقوبه وقتی پزشکان گفتند صبا باید فوری به بغداد اعزام شود، این کلمه فوری، دستاویز ایجاد صحنه دیگری از شقاوت جلادان مالکی شد. همان افسر عراقی که به او رائد یاسر می‌گفتند، نزد من آمد و برای نجات جان صبا گفت از مجاهدین جدا شو همین الآن بهترین امکانات را برای درمانش فراهم می‌کنم. و بعد تو و او را به بهترین کشورها مثل فرانسه یا هرجا که تو بخواهی می‌فرستم.
یاد اوین و بازجوییهای سال ۶۰ افتادم.
صبا هم از کودکی با در و دیوار زندان آشنا بود. با صدای شکنجه می‌خوابید و با صدای شکنجه بیدار می‌شد.
سرانجام پس از گذران دوران کودکی در رنج بسیار، از ایران خارج شدیم. و به اشرف آمدیم و بعد از مدتی صبا را با خواهرش به آلمان فرستادیم، جایی که همه گونه امکانات درس و زندگی را در اختیار داشت. اما گویی همین صدای شکنجه در طول زندگیش همواره در گوشش بود. این صدا به‌زودی تبدیل به صدای شکنجه تمام ملت ایران توسط رژیم ولایت‌فقیه شد و صبا را برای رهایی میهن، به تلاش وا داشت.
سرانجام صبا اشرف را انتخاب کرد. جایی که عاشقان آزادی ایران پناه گرفته‌اند.
و حالا صبای تیر خورده با من بعد از این‌که نصف روز برای مداوا از اشرف تا بعقوبه ما را سردوانده‌اند و درحالی که هر لحظه در اثر خونریزی داخلی مثل شمع در جلوی چشمانم آب می‌شود، باید بار دیگر، هردویمان آزمایش پس می‌دادیم، اما پاسخ ما را امام حسین با هیهات مناالذله از پیش داده بود. به افسر عراقی گفتم ما در عراق توقع امکانی بیش از آن‌چه مردم عراق دارند نداریم، و تو هم بهتر است آن امکانات را که‌داری برای خودت استفاده کنی و فقط ما را سریع به بغداد برسانی.
همین پاسخ کافی بود که دشمن زجرکش کردن صبا را با اتلاف وقت بیشتر دنبال کند، تا حدی که بعد از نزدیک ۱۴ساعت خونریزی داخلی در ساعت ۲۱شب او را به اتاق عمل رساندند، و در شرایطی که من اجازه تحرک نداشتم از من می‌خواستند که خون برایش تهیه کنم. نتیجه این تونل شکنجه چیزی جز شهادت صبا نبود، و داغ چهره معصومش که ساعتها در بیهوشی نفس نفس می‌زد، تا ابد بر دل من حک شد. جانیان حتی پیکرش را هم به من نمی‌دادند، و آن را وسیله چند روز کشمکش و جنگ روانی و عذاب دادن من و خواهرش کردند.
آیا صدای صبا را کسی شنید؟ سهم صبا از حقوق انسانی و حقوق‌بشر کجاست؟ سهم خواهران و برادران صبا در شهر اشرف چطور؟
راستی آیا در پشت عباراتی مثل “کنوانسیون چهارم ژنو حقوق پناهندگی اصل آر.تو.پی حقوق‌بشر ”و... وجدانهای بیداری هم هست که بپرسد چرا؟ چرا مالکی به دستور رژیم آخوندهای حاکم بر ایران، خون مجاهدین را می‌ریزد، و از کسی صدایی در نمی‌آید؟ آیا صدای صبا را نشنیدید؟ او در آخرین پیامش گفت: تا آخر ایستاده‌ایم تا آخر می‌ایستیم.
بله ما در هرصورت راهمان را با ایستادگی بر سر اصولمان باز می‌کنیم، اما شما... ؟
رضا هفت برادران (پدر صبا) - ساعت 8 صبح روز شنبه 16آوریل 2011 -
ثبت کن ای تاریخ
ثبت کن این روز را تا فردا حکم کند و محکوم کند و انتقام بگیرد. و این را نه فقط یک نامه بلکه یک سند محکومیت بشمار»