خاطره ای از زندان انفرادی روز خرداد و با الهام از سرود خرداد و به مناسبت همین روز . . .
خموش است و سکوت مرگباری
می تَنَد جرثومه منحوس و سنگینی
بروی بستری از مقطعی تاریک و ظلم آیین.
و هردَم قطره ای
از ذره های صامت لحظه
بسان حرکتی آرام و پیوسته
در این سلول در بسته
فرو ریزد, از دریای بی پایان آینده
بروی برکة پر گستر ماضی . . .
و من در این فضای خفته و
بیداد سر بسته
ودر کنج قفس
چون مرغ پر بسته
بگوش جان
و در این مسلخ دژخیم بی فرجام
به آهنگ شررناک تعالی جوی زیبا هستی گیتی
بدارم گوش.
فروغ چشمک برقی
صدای غرش رعدی
و آوای لطیف گام بارانی
هر چند دور
هر چند کور
از آن بی روزن روزن
بزیر سقف این سلول بد آهنگ
دراین لحظه بگوش آید
و بر پیوند من با نغمة هستی بیفزاید
نگاهم نقش می بندد
بروی سینة دیوار
که نقش گام دوران را
به تکرار خطوطی در صفی در هم
به سردی بر تن سردش پذیرااست
و پشت هر خطی روزی
چه گویم
جوری و سوزی
به تلخی, "رخ نهان کرده است"
زمان رفته از آثار گفتارش
بروی تیرة دیوار
به فریاد خطی خاموش
مشهود است
شگفتا
روز، روز چهارم خرداد خونین است.
خروشی پر توان از دور دست
از آن خروشان رود می آید
تمام ذره های جسم و جانم را بپیماید
همه سلول تن
در تنگ سلول قفس
با نغمه اش سیراب می گردد
و پژواکش بسان رعد می پیچد:
به هر سو و به هر مأوا
به هر دشت و به هر صحرا
به هر رود و به هر دریا
و در والای هر قله
که در ابر زلالی "رخ نهان کرده"
و در تیغ بلندی
درستیغ کوه
و دربرق امید ریزش باران
از آن صبحگاه خون افشان
و ز آن معراجگاه " خمسة ایمان" ...
صلای سرخشان
در شام رهپویان
فروزان اختری گردید
و نجوای سرود گرمشان
چون مشعلی گردید
که تا امروز و فرداها و پس فردا
همه ما را
و در هر راه و در هر جا
و حتی در درون وحشی سلول بی آزرم
به ناقوسش بر انگیزد
ومن در خلوت ظلمتگه بیداد دژخیمان
فروزنده به نور مشعل اندشه آنان
دوباره نغمة پیروزشان را
باز می خوانم
بجوش آیم
خروش آیم
سرود چهارم خرداد
جانم را بپیماید
بجوش آیم
بهوش آیم
و بر پوشالی دشمن
و بر پیروزی خلقم
یقین آرم
یقین آرم...
مهدی رضوی-زندان انفرادی دهه60،بازنویسی1388