این روزها با تعدادی جوان ایرانی برخورد داشتم که یک ترس مشترک در آنها بود, ترس از انتخاب رهبر برای مبارزه جویی خودشان. اغلب میگویند که ما آزادی میخواهیم ولی نمیخواهیم زیر چتر هیچکس برویم تا بعد این چتر روی سر خودمان خراب بشود. البته وقتی پرسیدم خب چه نوع حکومتی میخواهید جایگزین استبداد مذهبی کنید میگفتند دمکراسی از نوع آمریکایی (فکر کنم منظورشان انتخابات آزاد بود). وقتی گفتم خب دمکراسی آمریکایی هم احزاب دارد که رهبر دارند و بعد رئیس جمهور انتخاب میکنند. گفتند بله ما هم همین را میخواهیم. گفتم خب چگونه میخواهید به آن نقطه برسید؟ دیگر حرف جدی برای زدن نداشتند.
گفتم آیا برای مبارزه با این رژیم به سازمانیافتگی نیاز هست؟ طبعاً جوابی نداشتند. البته الان که ماجرای بهار عربی بیخ پیدا کرده و دیکتاتورهایی پیدا شده اند که حاضر نشده اند با تندباد تغییر خودشان را هماهنگ کنند و از سرکار بروند, موضوع سازمان دادن نیروهای مقاومت ملی به موضوع اصلی برای نه فقط انقلابیون خود آن کشورها بلکه تمام کشورهای غربی هم که از هول حلیم در دیگ افتاده اند, تبدیل شده است. پس طبعاً جوانان وطنم ایران هم باید به این امر مهم فکر کنند. (امری که رهبری مجاهدین 25 سال پیش در هنگام تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران به آن فکر کرده و عملی کرده بود.)
سؤال بعدی این بود که فرض کنیم این رژیم ضدبشری همین فردا سرنگون شد چه کسی امور مملکت را بدست خواهد گرفت تا شرایط آن انتخابات آزاد را که همه چشم انتظارش هستیم فراهم کند؟ طبعاً انتظار نداریم که روز بعد از سرنگونی انتخابات صورت بگیرد. پس باید که شرایط برگزاری انتخابات را فراهم کرد. در مصر یک حکومت نظامیان سرکار آمد تا تسهیلات این کار را فراهم کند. در تونس یک شورای موقت از همانها که قبلاً هم سرکار بودند که طبعاً زیاد مورد اعتماد هم نیستند و در عراق یک قیم آمریکایی و .... کدام مدلش را ما ایرانیها میخواهیم؟
اینجا است که جوان جویای آزادی اگر جدی باشد به فکر فرو میرود. من پیشنهادم این است که یک آلترناتیو دمکراتیک که مشروعیتش را از مقاومت و ایستادگی در قبال حکام ضدبشر کسب کرده برای یک دوران کوتاه (خودشان گفته اند حداکثر 6 ماه) سرکار بیاید و بساط انتخابات آزاد را فراهم کند. بعد مردم آزاده به کاندیداهای خودشان برای تشکیل یک مجلس موسسان رای بدهند. طبعاً من مایلم که در این رای گیری مذهب, نژاد, قومیت و یا تفکر ایدئولوژیک شرط نباشد. یعنی چه با خدا چه بی خدا, چه کلیمی و مسیحی و چه مسلمان و بهایی, و چه ایرانی عرب تبار و چه ترک و فارس و بلوچ و ... همه از حقوق مساوی در انتخاب شدن و انتخاب کردن برخوردار باشند. خب بعد این مجلس موسسان شالودة یک جمهوری جدید بر مبنای جدایی دین از دولت را خواهد ریخت. به محض تشکیل شدن این مجلس موسسان دولت موقت استعفا میدهد و مجلس موسسان یک دولت موقت دیگر را معرفی خواهد کرد که زمام امور را تا انتخابات مجلس قانونگذاری ملی بعد از تصویب اساسنامة جمهوری جدید توسط مجلس موسسان بدست خواهد گرفت.
من فکر میکنم که این پراتیکترین راه برای رسیدن به آزادی است. همین پراتیک بودن این راه هم هست که رژیم قرون وسطایی را برآن داشته که با تمام قوا علیه این راه عملی برای سرنگونی رژیم ضد بشری اش فعالیت کند و اذهان را نسبت به آن بدبین و با دروغپراکنی مخدوش و ناامید کند. این رژیم طبق دستورالعمل وزارت اطلاعات از دوران رفسنجانی و بخصوص در دوران خاتمی, یک سیاست 80-20 را اتخاذ کرده که اذهان را به شیوة ”پیشرفتة“ گوبلز مخدوش کند.
اگر به خاطر داشته باشید گوبلز رئیس تبلیغات هیتلر میگفت یک دروغ را آنقدر بزرگ بگو و تکرار کن تا همه باور کنند, آخوندها مدل پیشترفته تر این فلسفه را اشاعه میدهند. آنقدر دروغ بگو تا مردم از تشخیص حقیقت عاجز و سرخورده بشوند. آب را گل آلود کن و معمولا مردم از شنا کردن در آب گل آلود پرهیز میکنند. اگر کسی حاضر باشد در آب گل آلود شنا کند حتماً به ساحل حقیقت خواهد رسید ولی باید رنج این سفر را همان ابتدا بر خود هموار کند.
خمینی ضدبشر که با سوء استفاده از ضدیت مردم با سلطنت محمدرضاشاهی و بر سر دوراهی قرار دادن آنها در رفراندم کزایی در فروردین 1358 مُهر جمهوری اسلامی را بر قانون اساسی که قرار بود بعداً تدوین بشود, پای سند نانوشته چسباند, از آگاه شدن مردم به شدت میترسید. برای همین هم از همان فردای پاگذاشتن در تهران, خمینی بساط دار و درفش و جوخه های تیرباران را پهن کرد تا هم از رژیم گذشته هر کس را که میتوانست روابط ننگین رژیم سلطنتی با آخوندها را افشا کند زودتر و بدون محاکمه از بین ببرد و هم زهر چشمی بگیرد از مردم که هوای مخالفت با حکومت سفیانی اش را در سر نپرورانند.
اما مجاهدین از آن بیدهایی نبودند که با این بادها بلرزند و بعنوان نیروی پیشتاز و روشنفکر, مسؤلانه نقش آگاهی بخشی را بعهده گرفتند و البته بهای سنگینی هم با جان و مالشان پرداختند تا 30 خرداد 1360. در آن هنگامه که رژیم قرون وسطایی میرفت تا حکومتش را یک پایه کند و همه مدعیان را از صحنه بدر کرده بود مجاهدین, با درایت و شجاعت بی نظیر, تظاهرات 500 هزار نفرة 30 خرداد 1360 را سازمان دادند. و خیمنی که تا آنروز همة بگیر و ببندها را به مردم حزب اللهی در صحنه نسبت میداد مجبور شد نقاب از چهره بردارد و چهرة واقعی پیرکفتار خون آشام را به مردم بنمایاند و با دستور کشتار بی حد و مرز تظاهر کنندگان شخصاً به صحنه آمد.
از آنروز این رژیم یک هدف را فقط دنبال میکرد, با سرکوب بین مردم و نیروهای پیشتازشان فاصله اندازد و بعد این فاصله را با دجالیت و دروغ پرکند و اذهان را مخدوش کند.
پس برما و همة روشنفکران آزدایخواه و مسؤل این جامعه است تا در مقابل ترفندهای این رژیم و ماموران رنگارنگش بایستیم و جوانان وطن را نسبت به مسؤلیت تاریخیشان آگاه کنیم.
یک نکتة آخر هم بگویم واین افتتاحیه را تمام کنم. اینکه انسان با شعور و آگاه از انتخاب یک رهبر ذیصلاح نمیگریزد. برای تغییر جامعه باید به علم اجتماع مسلح و مسلط بود. مثل هر علم دیگری برای تشخیص درست از غلط به معلم نیاز است. انتخاب معلم ناشی از بی شعوری و دلیلی بر ناآگاهی نیست درست برعکس انتخاب یک معلم ذیصلاح از اوج آگاهی انسان صادق و مسؤل خبر میدهد که میخواهد اینبار بعد از یک صد سال که از خون جوانان وطن لاله روییده این خونها به ثمر بنشیند و نسیم آزادی همه جای ایران زمین را درنوردد. بیخود نیست که پاکبازترین (به گواهی تاریخ 30 سالة مقاومت) فرزندان این مرز و بوم در امجدیه در سال 1359 فریاد میزدند ”خلق جهان بداند مسعود معلم ماست“.
مسعود احمدی
به مناسب 4 خرداد 1390