پرویز مصباحی -توحید و تئوری بی نظمی

(یک روشنایی علمی - فرهنگی بر تاریکنای بن بست انسان و بحران هویت!)
فهرست مطالب :
1 – مقدمه : اوضاع کنونی جهان و بن بست آن
2 - نگاهی فشرده به تئوری بی نظمی
3 - دیالک تیک کامل
4 - "قانون توجه"، ( آتراکتور) !
5 - "قانون لطف" ، (انتخاب اصلح) !
6 - تعالی معنوی : آتراکتور انسان!
7 - "عدل و قسط" : آتراکتور تاریخ !
8 - ضرورت هویت یابی در دنیای امروز !
9 - ملاک هویت تکاملی و اصیل چیست؟
10 - پرتوی از توحید !
11 - "تقدیر" ( حرکت خطی!)
12 - "بداء" (بی نظمی)!
13- یک چشم انداز بدیع توحیدی !
14 - قرائت متفاوتی از"پایان تاریخ"، ( "آخر الزمان" ) !

  توحید و "تئوری بی نظمی"!

(یک روشنایی علمی - فرهنگی بر تاریک نای بن بست تاریخ و بحران هویت!)

مقدمه :
اوضاع کنونی جهان و بن بست آن!

  در روزگاری به سر می بریم که کابوس یک بن بست همه جانبه هر روز بیش از بیش شبح هولناک خود را روی دنیا می گستراند. بن بستی که در ملموس ترین نماد مادی اش، به صورت هیولای بحران مالی و اقتصادی جلوه گر شده است. در کنفرانس بین المللی اخیر داووس (سویس) – ژانویه 2009 – اعلام شد که بحران اقتصادی کنونی جهان در 60 ساله اخیر بی سابقه بوده و چشم انداز امیدوار کننده ای برای غلبه برآن به چشم نمی خورد. نظریه پردازان و مشوقان رها کردن بی قید و بند سرمایه و جهانی کردن آن، شرمگینانه ایده های کنترل نسبی دولت بر آن را مطرح می کنند، و البته فراموش نمی کنند که   هنوز دیر زمانی از شکست کامل کنترل مطلق دولتی در بلوک کمونیستی و سوسیالیستی نمی گذرد. کم نیستند اندیشمندانی که به این واقعیت نزدیک می شوند که بن بست کنونی غرب، قبل از آن که اقتصادی باشد، یک بن بست فرهنگی – ایدئولوژیک است و نوع انسان در عصر فرامدرن و میکروالکترونیک، از بحران هویت رنج می برد. بحران کنونی ناشی از بن بست انسانی – اجتماعی است و لذا راه حلی از این سنخ را طلب می کند. سرمایه ، تکنولوژی و علم تولید، حرف خود را زده اند و دیگر انتظار معجزه ای از آن ها نمی رود. مشکل در  روابط و مناسبات حاکم بر جوامع گوناگون بشری و روبط بین انسان های یک جامعه است و لذا راه حل برون رفت از بن بست نیز باید از این سنخ یعنی انسانی – اجتماعی باشد.  
   دو دکترین اصلی دنیای معاصر، کمونیسم و نئولیبرالیسم، امتحان خود را پس داده و با کارنامه ای از شکست و بن و بست ، عدم کارآمدی خود را برای فلاج بشریت به نمایش گذاشته اند. افراطی ترین احزاب کمونیست، امروزه پس از فروپاشی شوروی، خود را به سوسیال دموکراسی و دیگر نحله های نزدیک به سرمایه داری تقلیل داده اند. تئوری پردازان نئولیبرالیسم نیز در حال پس گرفتن وعده "پایان تاریخ" بهشت گونه خود می باشند! نگاه ها دارد به طرف شرق بر می گردد؛ آیا در این سو – آن چنان که "گراهام فولر" نظریه پرداز معاصر آمریکایی معتقد است – می توان پاسخی یافت؟
   ایمان و یقین وحیانی که دین سنتی به بشریت برای رستگاری نهایی در آخرالزمان (پایان تاریخ) می دهد، اگر چه برای مومناش رضایت مندی ایجاد می کند، اما به دلیل عدم رغبت اش به هماوایی با علم و مدرنیته ، تن ندادن به نقد و بده و بستان مستمر ( فیدبک )  با تاریخ و اجتماع معاصر خود؛ پاسخ گوی نسل های جوان و آگاه امروز، برای نجات از مغاک تاریک از خود بیگانگی و بی هویتی نیست. دره عمیقی که متولیان دین سنتی از یک سو و آته ایست های جنجالی از سوی دیگر بین علم و دین برقرار و آن را ذاتی دین نشان می دهند، به این تزلزل و رویگردانی ها دامن می زند. دست آوردهای علمی جدید انسان، برخلاف این نوع هو و جنجال ها، با متانت و صبوری به پر کردن این دره مشغول است. دست یابی به تئوری های مدرن راهنمای عمل، چشم اندازی روشن در فراروی انسان برای گشودن بن بست اش در این مرحله از تاریخ می گشاید.
   بحث حاضر، نگاهی دارد به جدید ترین تئوری های علمی در این رابطه  و در کانون آن، تئوری "بی نظمی" را در کادر توحید مورد مداقه قرار خواهد داد.

 
نگاهی فشرده به تئوری بی نظمی

نظریه‌ بی نظمی چیست؟

   "نظریه‌ بی نظمی" به مطالعه‌ی سیستم‌های دینامیکی بی نظم می‌پردازد. سیستم‌های بی نظم، سیستم‌های دینامیکی‌ای غیرخطی هستند که نسبت به شرایط اولیه‌شان بسیار حساس‌اند. تغییری اندک در شرایط اولیه‌ چنین سیستم‌هایی باعث تغییرات بسیار در آینده آنها می شود. این پدیده در تئوری بی نظمی به " اثر پروانه‌ای" مشهور است.
   رفتار سیستم‌های بی نظم به ظاهر تصادفی می‌نماید. با این‌حال هیچ لزومی به وجود عنصر تصادف در ایجاد رفتار بی نظمی نیست و سیستم‌های دینامیکی‌ معین (deterministic) نیز می‌توانند رفتار بی نظمی از خود نشان دهند.
تاریخچه کوتاهی از تئوری بی نظمی :

   در سال 1890 "اسکار دوم" پادشاه سوئد یک مسابقه ریاضی را به جریان انداخت که از دانشمندان آان زمان میخواست تا براساس فرمول چند مجهولی نیوتون، حد استحکام منظومه شمسی را اندازه بگیرند. "هنری پوینکر" دانشمند ریاضی دان فرانسوی در آن زمان سعی کرد این مشکل را در وحله اول به طور عمومی حل نماید. ولی او در انتهای تحقیقات خودش به این نتیجه رسید که امکان این وجود ندارد که درجه استحکام منظومه شمسی را اندازه گرفت و آنرا ثابت کرد. زیراکه این منظومه، یک سیستم دینا میکی  غیر خطی است و هر یک از اجزا ی آن بر روی یکدیگر تاّ ثیر متقا بل دارند و به همین دلیل اندازه گیری آن غیر ممکن میباشد.اوبدون آن که خودش بداند تئوری بی نظمیً را کشف کرد. تئوری ای که در اواخر دهه هشتاد طرز تفکر و بینش جدیدی در مورد دنیای پیرامون ما  به وجود آورد و باعث چرخش عظیمی در نگرش دانشمندان به قلمروهای طبیعی نظیر فیزیک ، بیولوژی و هواشناسی  و پروسه های دینامیکی شد .
   در سال 1920 تا 1930 دو ریاضی دان فرانسوی به نامهای "پیر کاتو" Pier Kato و "گاستون یولیا" Gaston julia  بر روی موضوعی که امروزه به عنوان "مجموعه یولیا" Julia set  شناخته می شود، کار می کردند. اما چون کامپیوتر نداشتند - و بدون کامپیوتر بررسی این مجموعه، بسیار دشوار و پیچیده بود -  نتوانستند در پایان تحقیقات شان نتیجه خاصی را بدست آورند. در همان زمان"پیر کاتو" بر روی دست آوردهای هنری پوینکر "متد ایتراتیو" iterativ را بکار برد و بدین ترتیب، گام بزرگی در حل مسائل بغرنج طبیعی ریاضی و هر چه ساده ترکردن آنها برداشت.
   در دهه 60 قرن بیستم،  "استفان اسمال"  Stefan Small نتیجه کار "پوینکر" Henri Poincaré را از زاویه "ایتراسیون" Iteration نگاه کرد. وی بدین طریق ثابت کرد که موضوع چند مجهولی نیوتون را میشود درک کرد ، و از اینرو، می توان آنرا نیز تجزیه و تحلیل نمود.
   در همین زمان " ادوارد لورنس"که به عنوان هواشناس در آمریکا کار میکرد متوجه شد که یک معاد له دیفرنسیال ساده به بی نظمی منتهی میشود.
این کشف در سالهای 70 موجب به وجود آمدن تحقیقات زیادی در زمینه های مختلف علمی شد. در سال 80 "ماندل بروت" Mandel Brot  ریاضی دان آمریکایی لهستانی الاصل با لا خره توا نست با کمک کامپیوتر خود و توانائئ گرا فیکی آ ن، مجموعه ا ی را (که بعدا آنرا مجموعه "ماند لبروت" نام نهادند) حل کند . او توانست مجموعه ریاضی را به صورت تصویری به نمایش در بیاورد که این خود باعث  موج جد یدی از کارهای گرافیک کامپیوتری بر اساس مجموعه های ریاضی گردید.


   با دقیق شدن دانشمندان بوسیله کامپیوتر بر روی تئوری بی نظمی بخصوص محققانی که بر روی سیستمها ی دینامیکی  پیچیده کار می کردند، درها ی جدیدی برای تحلیل دقیق تر این سیستم ها بر روی اندیشمندان باز شد. باز شدن این زوایا تاثیر بلا فصل خودش را مستقیما بر روی علوم دیگر از قبیل پزشکی . فیزیک و  نیز فلسفه گذاشت.
در این علوم، از توا نایی های تئوری بی نظمی برای حل مواردی که بیش از ا ین پیچیده و یا بدون راه حل می نمود، استفاده کردند و به موفقیتهایی نایل آمدند. 

نمونه

   همان گونه که گفته شد، نقطه قوت تئوری بی نظمی دراین است که به ما درکی بهتر و شناختی عمیق تر از سیستمهای دینامیکی می دهد. این تئوری به سئوالاتی پاسخ میدهد که تا کنون بدون پاسخ می نمودند. به عنوان مثال  در دهه 60 بسیاری از محققان  و دا نشمندان در زمینه هوا شنا سی با این سوال موا جه بود ند که چرا ما میتوا نیم خسوف و کسوفی که  10 سال آ ینده به و جود خواهد آمد را با د قت کا ملی پیشگو یی کنیم ولی نمی توانیم دقیقا بگوییم که در چها ر روز آ ینده وضع هوا چگونه خواهد بود! علم هوا شناسی ما فقط به ما ا طلا عات د قیقی در مورد امروز  فردا  و تا حدودی پس فردا ا را ئه می د هد ، ولی دیگر از روز چهارم، گفته های ما به حدس و گمان شبیه است و هیچ پایه علمی ندارد. حال آن که هر دوی این موضوعات ، در چهارچوب علم فیزیک و در محدوده سیستمهای دینامیکی بررسی میشوند؛ ولی نتیجه گیری در مورد آینده این سیستمها یکی خارج از دسترسی علمی انسان است و دیگری در قالب همان چهارچوب می گنجد . بحث بسیاری از دانشمندان هم روی این سوال متمرکز است که اختلاف این دو سیستم در کجاست که در مقابل یکی، دستگاههای محاسبه ای ما ناتوان، و در مورد دیگری، دقیق و بدون خطاست. این سواًل به ما کمک میکند تا دریابیم که چگونه جواب این گونه پرسشهای علمی در تئوری بی نظمی نهفته است.


اصول اولیه تئوری بی نظمی
    الف  ـ  همه سیستمهای دینامیکی غیرخطی دارای "آتراکتور" Attractor هستند.
    ب   ـ  این سیستمها ازنظم به بی نظمی ، و ازبی نظمی، به نظم میرسند.
    پ   ـ این سیستمها بعد از گذار از آتراکتورها سه گانه به "فراکتال ها"  Fractal میرسند.
    ت   ـ  آتراکتورها  نقطه تعادل سیستم های دینامیکی را به نمایش میگذارند.

 

تعریف عمومی آتراکتورها

   از آن جا که بحث آتراکتورها بحث مرکزی تئوری بی نظمی است ، در این جا با زبانی ساده و دور از فرمولهای ریاضی، آنرا کمی باز می کنیم:
معنی ساده اتراکتور "نقطه جذب" می باشد. نقطه جذب از زاویه فیزیکی یعنی نقطه یا محدوده ای که یک سیستم دینامیکی بعد از گذار از مراحل اولیه خودش بالاجبار به سمت آن میرود و در آن جذب میشود.
فیزیک دانان اصطلاحّا به آن "قفس طلایی" سیستم های دینامیکی میگویند.
اتراکتورها به چهار دسته تقسیم میشوند: آتراکتور نقطه ای ، آتراکتور سیکلی یا دایره ای ، آتراکتور توروس یا حلقه ای ، و در دست آخر، آتراکتور عجیب و غریب یا "فراکتالها".
چگونه به این آتراکتورها دسترسی پیدا میکنیم ؟ جواب در افزایش سرعت وپیچیدگی سیستم های دینامیکی میباشد . بدین صورت که اگر سرعت یک سیستم دینامیکی را افزایش دهیم آتراکتورها یکی بعد از دیگری نمایان میشوند. البته آتراکتورها زمانی بوجود می آیند که سیستم با افزایش سرعت خود ، خودش را از حالت تعادل یا نظم به فاز عدم تعادل یا بی نظمی رسانده باشد. بعد از فاز بی نظمی ، نظم جدیدی که به وجود می آید، در آتراکتور جدید متبلور میشود.

تعریف ریاضی آتراکتورها و انواع آن
آتراکتورها اشکالی در محدوده فازی سیستم ها میباشند.

منظور ریاضی دانان از این تعریف چیست؟
محدوده فازی، دارای مختصات جغرافیایی به صورت طول و عرض نمی باشند ، بلکه بیشتر تعریف موقعیت یک سیستم در مرحله خاصی میباشد.
همه سیستم های دینامیکی موجود این جهان بالاجبار به سمت نقطه یا محدوده ای حرکت میکنند که برای آنها تعیین شده . آتراکتور، نقطه یا فضایی است که یک سیستم دینامیکی در آن به  تعادل و آرامش میرسد.

در این جا کمی به آتراکتور چهارمی می پردازیم:
آتراکتور عجیب و غریب

   با افزایش سرعت در سیستم های دینامیکی و گذار سیستم از آتراکتور توروس حا لتی بوجود می آید که این حا لت نه نظم کافی دارد که بتوان آنرا تشخیص داد و نه بی نظم است . به همین دلیل نیز دانشمندان ، چون نمی توانستند نظم درونی این آتراکتورها را تشخیص دهند، آنرا "آتراکتور عجیب و غریب" نام نهادند. همانطور که در عکس دیده میشود، این آتراکتور محدوده ای دارد که مشخصه نظم آن است؛ ولی در داخل این محدوده، نقاطی که در کنار هم قرار می گیرند بی نظم هستند.
 


فایکن بام در سال 1970 به ابتکار جالبی دست زد و عددهای بدست آمده از طریق متد ایتراتیو را بر روی محور ایکس قرار داد که نمودار فوق به وجود می آید. دیاگرام فوق به نام خود این دانشمند در تئوری بی نظمی ثبت شده است.

 
از قرار گرفتن نقاط در کنار هم، نمودار بالا به دست می آید. برای این که ببینیم نمودار فوق چه اطلاعات جدیدی به ما میدهد ، به عکس پایین -  که ساده شده عکس بالاست - نگاه می اندازیم.

 

    چنان که ملاحظه می کنید، سیستم از نقطه  صفر شروع به حرکت میکند وتا نقطه 3  یک رشد عادی افزایش یابنده دارد. دراین نقطه، سیستم به یک جهش دست میزند و یک دو شقه گی را ایجاد میکند. دانشمندان به این نقطه "بی فوکوراسیون" Bifurcation می گویند. بعد از اینکه سیستم در دو جهت به تکامل خودش ادامه میدهد، در نقطه 3.4 مجددآ به یک انشعاب دیگرمیرسد واز این نقطه به بعد سیستم در چهاروجه به تکامل خودش ادامه میدهد. این پروسه بازهم ادامه پیدا میکند و سیستم درنقطه 3.5 بازهم جهش میکند و در 8 جهت به حرکت ادامه میدهد. بعد از این جهش - که آخرین جهش است - سیستم وارد فازبی نظمی می شود. دراینجا دانشمندان فکرمیکردند که این کاملا منطقی است که بی نظمی ادامه پیدا کند؛ ولی با تعجب مشاهده کردند که خطوط سفیدی پیدا میشود که حاکی از یک نظم میباشد. از اینرو است که دانشمندان اعلام می کنند :  در بطن بی نظمی، نظم نهفته است. آنها میگویند در حاشیه بی نظمی ، نظمی بسیارظریف نهفته است که آنرا میتوان بوسیله دیاگرام فایگن بام به خوبی به اثبات رساند.
با بزرگ کردن بخشی از درون نظم با تعجب شکل کلی را میبینیم 

 


بکار گیری عدد مختلط

   "فایگن بام" بعد از آن که به این واقعیت بزرگ پی برد که در بطن بی نظمی، نظم نهفته است، در صدد برآمد که فرمهای دیگری از این نظم را پیدا کنند. او به کمک عدد پیچیده ی ریاضی، توانست اولین فرم این نظم را که بعدأ بعنوان  "مردک سیبی " شناخته شد، بدست آورد. این شکل که بیشتر شبیه یک نقاشی است، هیچ چیز نیست جز اعداد یک مجموعه ریاضی که از محدوده یک دایره خارج نمیشوند. وقتی که اعداد این مجموعه را به صورت نقطه در کنار هم قرار دهیم ، به مردک سیبی میرسیم. این نمودار دارای دو ویژگی اصلی میباشد:
 اول این که مساحت آن محدود، ولی محیط آن نامحدود میباشد.
 دوم این که  ابعاد آن ابعاد معمولی نیست ودارای ابعاد شکسته میباشد.(ابعاد متافیزیکی)
 سوم این که هر بخش  آن را اگر بزرگ کنیم، بازهم شکل کل را می بینیم.(وحدت عظیم)


 


 
فراکتالها

   مفهوم فراکتالها (یا فراکتالهای هندسی) در سالهای 1970 اولین بار از سوی ریاضی دانی به نام "ماندل بروت" به کار گرفته شد .
موضوع بحث، فراکتالهای هندسی اشکال ساده ای مثل خط ، دایره ، مکعب و یا کروی نیست ؛ بلکه بیشتر به اشکال پیچیده موجود در طبیعت می پردازند. فرم هایی مثل یک کوه ، لبه یک ساحل و یا برگ یک درخت .

   اگر بخواهیم به کوتاهی اشاره کنیم باید بگوییم که در فراکتالها با اشکالی مواجهیم با مساحتی محدود، ولی محیطی نا محدود .
برای اندازه گیری ابعاد فراکتالها طبق روال ریاضیدانان باید از قواعد ریاضی  استفاده کرد. متخصصین با اندازه گیری ابعاد فراکتالها به نتیجه بسیار جالبی میرسند. به این معنا که فراکتالها دارای ابعاد شکسته میباشند. یعنی ابعاد این فرمها مانند فرمهای معمولی که ما میشناسیم، نیستند، بلکه آنها دارای ابعادی مانند 1.2 ، 1.4 ، 1.6 ، می باشند و نه یک بعدی ، دو بعدی و سه بعدی.
  یک فراکتال دارای مشخصات فوق میباشد.


   نکته مهم دیگر این که ، همگونی - یا وحدت جزء با کل - یکی از ویژگی های اصلی فراکتالها میباشد . به این معنا که  اگر بخش کوچکی را از کل فراکتال جدا کنیم و آن جزء را به اندازه کل بزرگ نماییم ،  تمامی شکل کل را در جزء  می بینیم، بدون این که تغییری در آن داده شده باشد. این موضوع را در مثال  "مردک سیبی" نیز مشاهده کردیم.
   بدین ترتیب، اگر از قله یک کوه عکس بگیریم و قسمتی از عکس را بزرگ کنیم، مجددا قله کوه را مشاهده می کنیم . بر خلاف این پدیده، اگر قسمتی از یک توپ والیبال را بزرگ کنیم، به سطح میرسیم و نه به یک توپ .
   فراکتالها به ما کمک میکنند که اشکال پیچیده طبیعت را به وسیله فرمولهای ریاضی تشریح کنیم ، و به کمک گرافیک کامپیوتری، اشکال غیر متعارف را به نمایش بگذاریم .
    در رابطه با این مبحث، ترجمه مقاله ای تحت عنوان "بی نظمی علمی" – که در مجله علمی GEO، به چاپ رسیده -  از نظرتان می گذرد:
بی نظمی علمی
   به عنوان یک بنای عظیم و آگاهی حقیقی، به نظر می رسد که علوم طبیعی در مرکز جهان غیر مادی ما قرار دارند. یک بنای فکری مافوق تصور با پایه های محکم از دیدگاههای مستحکم علمی در ساختار ماده و سازماندهی موجودات زنده . اما این احساس افتخار برای دانشمندان یک احساس گول زننده و اشتباه است  . این بنای عظیم در حال تغییر ، تحول و تکوین است. بدین صورت که حتی این تحول یک تحول خطی با فرم ثابت نمی باشد. زیرا دانش علمی به صورت غیر قابل پیش بینی و به صورتی جهش وار تغییر میکند.
هر از گاهی، یک تجربه علمی جدید، زیر بنای جهان بینی ما را که به صورت عادت در آمده ،  به لرزه در می آورد؛ ما در حال حاضر در میان چنین انقلابی قرار داریم که در فراسوی علوم کلاسیک مثل فیزیک ، شیمی و بیولوژی عمل می کند. این انقلاب، ریاضی دانها را به درون خودش می کشد و جامعه شناسان ، اقتصاد دانها و همچنین محققین محیط زیست را به تعجب وا می دارد. دانشمندان دنیای آکادمی به سرعت متوجه شدند که این انقلاب جدید، حتی نامی که از سوی همه مورد قبول باشد، هم برای خودش ندارد. اطلاق واژه تحقیقاتی ”بی نظمی” به این تئوری، شاید زیاد ساده و سطحی باشد و کلمه ”غیر خطی” زیاد تر از حد، انتزاعی.  علوم ساختاری و تئوری سیستمهای پیچیده باید هنوز خودشان را در بازار تعاریف جا بیاندازند.ریشه های تصور جدید جهان که در حال فرم گرفتن می باشد، در فیزیک قرار دارد. این علوم در اوایل قرن بیستم با تئوری نسبیت انیشتاین و تئوری کوانتم  تئوری تصویر جهان - که از زمان نیوتن اعتلا یافته بود – را به میزان قابل ملاحظه ای تغییر داده و تکمیل کرده است. این انقلاب آشکار نمود که نگرش کنونی انسانها نسبت به زمان و مکان و مسئله علت و معلول کفایت این را نمیکند که تمامی پدیده های طبیعی جهان ما را به صورت متناسبی تعریف کند..  با جهان ماکرو و جهان میکرو ، فضا و اتم ، ما می توانیم فقط به صورت غیر مستقیم به وسیله ابزارها و به کمک وسائل سنجشی بسیار دقیق و پیچیده، ارتباط بر قرار کنیم. از این رو باید نگرش ما به جهان، سریعاً تغییر کند، وقتی که از دنیای پیرامون خودمان به دنیای ابعاد ماکرو و میکرو وارد می شویم .
 اما یک قلمرو محدود دیگر در دنیای واقعی وجود دارد که برای شناخت آن باید حد و مرزهای کلاسیک را در نوردیم، و آن دنیای پیچیدگی است. به محض ورود به این جهان جدید با ابعادی که دارد، باید ما سریعاً توانائی های درک مجردات خود را به کار بیاندازیم. توانائی که در ”تنوع پدیده ها”، سادگی و قانونمندی را به ما نشان بدهد و ارتباط قانونمند رابطور بنیادی برای ما روشن و واضح نماید. و آن،  این امکان را برای ما فراهم می کند که بتوانیم بر روی جهانی که در وحله اول برای ما کاملاً نا شناخته است، زندگی کنیم. این توانایی در وحله اول، جهان را برای ما قابل بررسی میکند. حقیقتا که اصطلاحاتی مثل پیچیدگی و قابل بررسی بودن، اگر چه ضد یکدیگر، ولی با هم گره خورده اند. این ها، دلایل جالبی هستند برای جهانی که تابع قوانین طبیعی است. قوانین طبیعی، همچنین هدایت کننده پروسه ها ئی هستند که به پیچیدگی ختم می شوند. تا جایی که به تحقیقات امروزی بر می گردد، قانونمندیهای درونی سیستمها ی پیچیده به صورت تعجب آوری ساده می باشند.راز تنوع در اصطلاحی به نام ” غیر خطی” - که نشان دهنده خصوصیات سیستمهای پیچیده می باشد - قرار دارد. عمل و عکس العمل بین اجزاء تشکیل دهنده این نوع سیستمها به صورت غیر خطی می باشد. اگر چه سیستم از مجموعه اجزایش تشکیل شده، اما کل این سیستم چیزی بالاتر از جمع عناصر تشکیل دهنده آن است و حرکت غیر خطی خودش را نیز در ارتباط با سیسمتم های غیر خطی بارز می کند. یک مکانیزم تولیدی غیر خطی  این خصوصیت را دارد که ماوراء همه مرزها رشد می کند و از پویائی بی نهایت برخوردار است. اگر از دیدگاه ریاضی به آن نگاه کنیم معنی اش این است  که این مکانیزم، در یک زمان محدود به موقعیتی نا محدود می رسد.

در روشنایی های مباحث علمی فوق،  بهتر می توان به شناخت بن بست اصلی حاکم بر جامعه بشری و نیز خود انسان و مناسبات او انداخت. اما پیش از آن به اسلوبی درخور، واقعی  وبی تناقض برای این شناسایی  یک چنین پدیده های پیچیده ای نیاز داریم.

دیالک تیک کامل !

   جهان (مادی) مجموعه ای از پدیده ها، روند ها و اندازه هاست. پدیده آن چیزی است که تاثیر گزار و تاثیر پذیر بوده  و با قلمرو خود، فیدبک یا کنش و واکنش داشته باشد. پدیده ها از سادگی به پیچیدگی تحول و تکامل می یابند.  مفهوم پیچیدگی،  افزایش کمی ، کیفی و ارتباطات درونی یک پدیده یا سیستم می باشد. برای شناختن و تبیین فلسفی جهان پیچیده هستی با میلیون ها پدیده ها و روندهای کوچک و بزرگ در آن، به کارگیری ابزار مناسب (برای دادن چارچوب به ذهن)  ضروری است. این ضرورت، برخاسته از نیاز بشریت برای کاهش تضاد ها در جهان و افزایش وحدت در زندگی  فردی و اجتماعی است. کار منطق کشف ارتباطات درست بین پدیده ها و سنجش نتیجه هاست. این ابزار (منطق) را اول بار ارسطو تدوین کرد که قرن ها به حوزه شناخت ،علم و فلسفه خدمت کرد. اما زمانی که در اثر تکامل اجتماعی و پیشرفت علم و فلسفه و گشوده شدن رازهای بیشتری از جهان و پیچیده شدن مداوم، منطق ارسطویی دیگر پاسخگو نبود، منطق دیالک تیک به مثابه "متد شناخت پدیده ها به طور کلی" به کمک فیلسوفان شتافت. این متد، یک پدیده را ، نه در حالت ایستا، بلکه در حال حرکت درک میکند. یعنی هر  پدیده، دارای گذشته، حال و آینده بوده، واقعیت وجودی آن در هر لحظه، از سه بعد تشکیل شده  و اجزائی از گذشته، حال و آینده موجودیت آن را تعریف می کند. اگر چه از یونان باستان نیز اصولی از این منطق مورد اشاره و استفاده قرار می گرفت، اما تدوین اصول دیالک تیک به صورت کنونی آن، مرهون هگل فیلسوف آلمانی در آغاز قرن نوزدهم می باشد. این اصول به قرار زیر است :
1- قانون تبدیل کمیت به  کیفیت و برعکس،
2- قانون عملکرد تضادها،
3- قانون نفی نفی،
  هگل، دیالک تیک را در خدمت تبیین جهان "ایده" (ماورای ماده) قرار داد. او به "نیروی محرک تحول" اعتقاد داشت، که به نوعی، همان خدا را تداعی می کند. مطابق نظر هگل، تاریخ بشری به وسیله "روح" ، مطابق قوانین دیالک تیک تحول و تکامل می یابد.
معنایش این است که اسلوب دیالک تیک و فلسفه هستی، هر کدام دو حوزه متفاوت هستند. این که ما نگرش توحیدی یا ماتریالیستی به هستی داشته باشیم، موضوعی جدا از متد دیالک تیک است. اگر منطق دیالک تیک (آن چنان که مارکسیت ها  مدعی اند) می خواهد به عنوان یک "علم" و "متد علمی" به رسمیت شناخته شود، فقط مجاز است در حیطه محدودی که قابل تجربه و نقد و اثبات است عمل کند و مجاز به قضاوت در باره کل هستی و قلمروهایی که در حیطه ابزار و شناخت علمی قرار ندارند، نیست. برای  تبیین کل هستی فقط قوانین متافیزیکی و فلسفی کارایی خواهند داشت. زیرا شناخت علمی ، در صدد کشف اجزای یک پدیده، و ارتباطات اجزا ، در جهت تغییر آن برای حل یک تضاد مشخص است.  علم به بخشی از هستی ناظر است و متافیزیک به همه آن . متافیزیک نوعی از معرفت است که به کل جهان و از جمله به جهان مادی تعلق دارد. تفاوت قوانین علمی و متافیزیکی با مسایل علمی در این است که امور متافیزیکی و به طور کلی غیرعلمی از نفی و اثبات تجربی تاثیر نمی پذیرند. در حالیکه قوانین علمی مشمول نقد و نقض تجربی می شوند. علمی که از احکام و عوارض وجود مطلق بحث می کند متافیزیک نامیده می شود. ثمربخشی متافیزیک از طریق علم است و آن مادر است که این فرزند را میزاید. تبیین فلسفی در صدد یافتن جهت و هدف روند پدیده هاست.


مارکس و انگلس بی توجه به این حقیقت ، اصول متافیزکی حاکم برهستی نظیر سمت تکاملی هستی و تاریخ و هدف داری پدیده ها را با متد دیالک تیک آمیختند و نام غیر واقعی "فلسفه علمی" را بر آن نهادند. مارکس همه چیز را در خود دیالک تیک خلاصه نمود و هیچ عنصر ذهنی یا متافیزیکی خارج از آن را به رسمیت نشناخت. او در کتاب معروف خود کاپیتال نوشت که " راز و رمز[ ایده آلیستی]، از سوی هگل بر دیالکتیک تحمیل میگردد... دیالکتیک در نزد او بر روی سر قرار دارد. برای کشف هسته عقلانی آن، باید آن را بر روی پا قرار داد". انگلس نیز همین نظر را به صورت زیر تکرار نمود : "سیستم هگل روی سر ایستاده بود ما آنرا روی پا قرار دادیم". از نظر مارکس پدیده ها و روندهای جهان کیفیتا متفاوتند ولی همه آنها در این امر شریک و یگانه اند که مادی هستند. برای ماتریالیسم دیالکتیک وحدت جهان در مادی بودن آن است. تغییرات و تنوع پدیده های مادی از حرکت ماده در زمان و مکان ناشی می شود، به همین دلیل، وحدت جهان که به علت مادی بودن آن است، در وحدت ماده، حرکت، مکان و زمان تجلی می کند. مارکس دیالک تیک مادی اش را این طوری برای تبیین پدیده های هستی به کار می گیرد که : کشمکش تضادهای درونی پدیده، موجب موجودیت و حرکت آن شده، در لحظه معینی، پدیده سابق یک تحول کیفی را پشت سر گذشته، به نوع جدیدی مبدل میگردد. شرایط جدید اما خود در معرض نفی شدن از طریق تحولات بعدی ناشی از ادامه تقابل تضادهای شکل گرفته در درون آن است. از نظر او همه چیز در درون خود دیالک تیک نهفته است و این قانون عام تحت تاثیر هیچ اصل و قدرتی ما فوق خودش قرار نمی گیرد و قانونی بالاتر از آن در طبیعت وجود ندارد و هیچ قدرت مافوق طبیعی نمی تواند آن را  تعییر داده یا نفی و انکار نماید.
  در ادامه این بحث در کاپیتال، از ماهیت " نقد کننده و انقلابی" دیالکتیک سخن میرود. صفت " نقد کننده " گی دیالکتیک در آنجاست که موجودیت این لحظه، همواره در حال تحول به موجودیت آتی بوده، و قانون دیالکتیک، مداوماً بر " نقد" این لحظه توسط عامل پیشرو، بمنظور تغییر آن به وضعیت کامل تری پافشاری میکند، که این همان جنبه " انقلابی" دیالکتیک را هم در بر میگیرد. به این اعتبار، آن تحولی " انقلابی" است، یعنی تحت تسلط جبر تابعیت جامعه از قوانین عام دیالکتیک قرار دارد، که جهت تکاملی پدیده را بازتاب دهد. بعبارت دیگر، تحول جدیدی که با قانون عام دیالکتیک قابل توضیح نباشد، بهیچوجه نمیتواند " انقلابی" یعنی پیشرو محسوب گردد. (سایت کاپیتال) . انگلس نیز می گوید : " دیالک تیک روند بلاانقطاع ظهور و زوال ، اعتلاء بی نهایت از دانی به عالی و بازتاب این روند در تفکر است"
در تبعیت از همین احکام است که  "آفانا سیف" اندیشمند مارکسیست می گوید : "تضادهای درونی سرچشمه تکامل اند" .
   "جنبه انقلابی" دیالک تیک؛ "عامل پیشرو"، "تغییر به وضعیت کامل تر" و "جهت تکاملی پدیده"، "اعتلاء بی نهایت از دانی به عالی" ، "سرچشمه تکامل" و ... جملگی واقعیت داشته و پرشکوه هستند؛  به شرطی که در زیر یک چتر واقعی و فراگیرتری از اصول (یعنی اصول متافیزیکی ناظر بر کل هستی) تبیین شوند و نه این که در کادر یک متد و به عنوان "علم" عرضه گردند، علمی که از قضاوت در قلمروهای کلی و جهان شمول معذور است.  چون که فقط قوانین متافیزیکی هستند که  زمینه استوار و بستر عام ،همه جریانات و حوادث جهانند. پیداست که بستر رودخانه، با تغییرات جهت آب تغییر جهت نمی دهد. اصلا تغییر جهت در مورد بستر رودخانه معنی ندارد. جاده هم وسیله همه رقم رفت و آمد را تسهیل می کند، اما نقشی در تغییر جهت وسایل نقلیه ندارد.
   وقتی جهان پرازماده است و سمت و جهتی از بیرون برای آن تعیین نمی شود، "نیروی محرک تحول" از کجاست؟ چه رجحانی بین هر طرف که ماده حرکت کند، وجود دارد؟ در این حرکت کور، تکامل چه معنایی می تواند داشته باشد؟ در بحث پیرامون اصل تضاد، سوال مهم این است که پدیده ( آ ) که از در اثر تضاد درونی به سمت حالت ( ب ) – که از ( آ ) متکامل تراست – می رود، چرا فقط به موضع ( ب ) می رود و از موضع نامشخص و احتمالا غیر تکاملی ( س ) سر در نمی آورد؟  اندیشمندان از این پدیده تحت عنوان "تضمن مقصود" یاد کرده اند که گویی ماده در حرکت جهت دار و تکاملی خود، "مقصود"ی را مد نظر دارد، بدون این که قادر به تبیین فلسفی آن باشند. واقعیت این است که  سمت و هدف حرکت در درون آن تعیین نمی شود، بلکه سمت و هدف آن از بیرون مشخص می گردد. مشاهده سرگذشت کهشکان ها و سیارات گرفته تا انواع نباتات و حیوانات و قبایل و اقوام و جوامع و تمدن ها نشان می دهد که جملگی پس از  مدتی تحول، از حرکت طولی می ایستند و به حرکت دورانی و تکرار مکرر و فقدان تغییر و تحول اعتلایی دچار می شوند. این واقعیت ثابت  می کند که عامل درونی حرکت آن ها باز ایستاده است. و این حقیقت را به اثبات می رساند که عامل حرکت شان عاملی بیرونی بوده که یک چنین سرنوشتی را برای آنان رقم زده است. نقش تضاد در تغییر و تحول نقش غیر مستقیم است ؛ ‏یعنی اثر تضاد فقط تخریب وابطال و از میان بردن حالت قبلی و آزاد کردن ماده است، اما اینکه ماده برای اینکه پس از آزاد شدن حالت جدید به خود بگیرد خواه ناخواه نیازمند به عامل دیگری است . چون، هم نگاهش باید به هدفی باشد و هم عاملی باید او را به طرف آن هدایت کند. (واللذی قدر فهدی).  به قول شاعر :
               خشک چوبی، خشک سیمی، خشک پوست                از کــجــا مــی آیــد ایــن آواز دوسـت؟
پس تضاد را نمی‏توان عامل اصلی و اساسی و انحصاری حرکت و تحول دانست و معرفی کرد. در حرکت و سمت گیری براده های آهن به این طرف و آن طرف کاغذ، این آهنربای زیر کاغذ است که حرکت و سمت برای براده ها تعیین می کند و نه تضادهای درونی آن ها.  این که اندیشمندان اسلامی می‏گویند:  لو لا التضاد ما صح الفیض عن المبدا الجواد (اگر تضاد نبود فیض ادامه نمی‏یافت‏) اشاره به فرعی و وسیله بودن تضاد در برابر عامل خارجی است که در بینش توحیدی از ناحیه باریتعالی نشات می گیرد.
ویلیام جیمز فیلسوف و روانشناس آمریکایی می گوید : "دنیای مرئی قسمتی است از جهان روحانی تر ، که این دنیا معنا و مفهوم خود را از آن کسب می کند، یگانگی و پیوند با آن جهان عالی تر مایه جوش تازه ای در زندگی است و اظمینان و سلامت و حالت صلح د ررابطه با دیگران و وفور محبت عشق آمیز به دیگران را به خود می آورد" . (دائره المعارف آمریکانا)
   اینک بیش از دو قرن از تدوین متد دیالک تیک می گذرد و  پیشرفت های بزرگ بشریت در عرصه های علمی و نظری بیش از پیش نارسایی و نقصان موجود در منطق دیالک تیک را بارز تر می کند:
- مطلق بودن زمان که هزاران سال جزو اصول اساسی علم و فلسفه بود، توسط انیشتاین زیر علامت سوال قرار گرفت.
- فرضیه کوانتوم نشان داد که قانون علیت در درون ذرات اتم معتبر نیست و قانون احتمالات بر آن حاکم است.
- زیگموند فروید ثابت کرد که غیر از آگاهی، عنصر دیگری (ضمیر ناخودآگاه)، رفتار انسان ها را هدایت می کند.
- فلسفه هرمنوتیک نشان داد که زبان امری نسبی است و مفاهیمی که انسان بیان می کند، در طول تاریخ معنی شان تغییر می کند.
- تئوری بی نظمی نشان داد که بدون "آتراکتور" ها، سمت گیری حرکت های غیر مترقبه پدیده ها قابل تبیین نیست.
    به دلیل همین غیر قابل توجیه بودن حرکت زایی دیالک تیک و تضاد است که  عموم تئوریسین های مارکسیست، برای آوردن مصادیق علمی و زمینی، عموما به سراغ پهنه اجتماعی و تاریخ می روند و از بازگو کردن مثال های  ملموس و علمی در سایر پهنه های جهان و طبیعت و ماده بی جان، اکراه دارند. آن ها به جز پهنه جامعه و تضاد بین طبقات متخاصم، قادر نبوده اند که در پدیده های مادی، نه وجود دو عنصر را شناسایی کنند و نه واقعیت تضاد بین آن ها را مشخص سازند. در واقع آن ها ناخواسته در دامن منطق قیاس ارسطویی افتاده اند، و به طور ذهنی، تمامی قلمروهای جهان مادی را با عملکرد تضاد در جامعه قیاس می کنند. این شیوه، پیش از آن که پا در تجربه علمی داشته باشد، اساسا نوعی بازی با کلمات و عبارات ذهنی را تداعی می کند!
    واقعیت این است – و پیشرفت های علمی نیز روز به روز بیشتر بر آن صحه می گذارند – که اصل "فیدبک" و کنش و واکنش درونی بین پدیده ها و سیستم ها، گویا تر از اصل تضاد، حرکت و تحول و تکامل درونی را تبیین می کند. در این جا، پدیده و حرکت و تکامل آن، با عنصر ذهنی تضادهای درونی اش تعریف نمی شود، بلکه پدیده به آن چیزی اطلاق می شود که تاثیرگذار و تاثیر پذیر است.  پدیده ها با هم تفاوت دارند؛ اما الزاما متضاد نیستند. دو پدیده که در قلمروی قرار گرفته اند، هر یک در کنش و واکنش مستمر - و به اصطلاح عامیانه : بده و بستان -  با هم قرار دارند. محصول تکاملی آن ها دوباره به درون پدیده بازگشته و با تصحیح نقاط ناقص، این بار به سکوی بالاتری از کیفیت ارتقا می یاید. تضاد شرط حرکت است؛ اما مکانیسم حرکت فیدبک ها و کنش واکنش های یک پدیده هستند و سمت حرکت نیز وحدت است.  در این تاثیر متقابل و بازخورد نتیجه توسط سیستم، هر دو پدیده در حرکتی مارپیچ و باریک شونده، به همگرایی (توحید) بیشتری رسیده و در یک نقطه ، به عالی ترین نقطه وحدت خود، جهش می کنند و مظهر تکامل یافتگی نوع خود می گردند.

 

"قانون توجه"، ( آتراکتور) !

  در یک جمع بندی کلی، عامل حرکت رو به پیش و رو به قله در یک پدیده، عامل و هدفی خارج از خود پدیده است که هر پدیده با نگاه به آن و مد نظر قرار دادن قله تکاملی مربوطه به نوع و قلمرو خود، به آن سمت راه می افتد. "الذی اعطی کل شی‏ء خلقه ثم هدی". " به هر موجودی آنچه لازمه آفرینش او بود عطا کرده ، سپس هدایت اش کرده است". (سوره طه – آیه 50) .
  در بینش توحیدی، هر پدیده در جهت آتراکتور نوع خود سمت گیری و حرکت می کند و کل پدیده ها نیز درسمت کلی آفرینش سیر می کنند.
   از آن جا که کل هستی رو به سمت خدا دارد "وجهت وجهی للذی فطرالسموات و الارض..."، در پدیده های محصور در هستی نیز همین روی آوری - "توجه" - به سمت آتراکتورهای مرحله ای خود وجود دارد. می توان سمت گیری و روی آوری پدیده ها به سمت آتراکتور ها را "قانون توجه" نامید.  فرهنگ "اقرب الموارد" ، این لغت را "روی آوردن و قصد کردن بسوی چیزی یا کسی" معنی کرده و فرهنگ "غیاث اللغات" ، "موضعی که به طرف آن رو کرده شود" معنی کرده است . این معانی به روشنی از یک طرف با مفهوم علمی آتراکتور و از طرف دیگر با مفهوم فلسفی و دینی "وجهت..." منطبق می باشند. سخن امام صادق ( ع ) را به یاد بیاوریم که : "خدا جهت را آفرید" . "هوالذی حیث الحیث" (کافی – 227 ). هم چنان که پیش از این اشاره شد،  اندیشمندان شیعه حتی "صمد" از صفات  آفریدگار را "سرور مورد نیاز" برای حرکت پدیده ها معنی کرده اند. در تحقیقات آن ها، واژه "مصمود" به معنی "مقصود" به کار می رود. شیخ کلینی با نمونه آوردن از اشعار مشهور در صدر اسلام، "صمدوا لها" را : " به سوی او متوجه گردند"، معنی کرده است . جمع بندی این آیات و روایات مستحکم ، فوق العاده بدیع و انقلابی، نشان می دهد که پدیده ها برای حرکت "متوجه" یک مقصود  شده و رو به سوی یک "مصمود"  سمت گیری می کنند که دقیقا مفهوم علمی "آتراکتور" را تداعی می کند. گم کردن این آتراکتور ("مصمود")، باعث واماندن پدیده از حرکت و محو او در روند تکامل می گردد. این، همان قرائت زیبای امام صادق از آیه : "کل شی هالک الا وجهه" که "وجه" را "راهی که به سوی خداوند رهسپار شوند"، معنی کرده و هر پدیده ای را که این سمت گیری را نداشته باشد را محکوم به نابودی دانسته است (کافی - 307)
   با یک چنین درک و دریافت توحیدی از مفهوم علمی آتراکتور- "قانون توجه" - بهتر می توان سمت و سوی هدف دار پدیده ها را تبیین نمود:

"قانون لطف" ، (انتخاب اصلح) !

   برای کلیه جانداران، "بودن" ،  وجود و زنده ماندن، هدف و قله ای است که در سمت اش حرکت می کنند. مکانیسم علمی این روند تحت عنوان "تنازع بقا" و "انتخاب اصلح"، توسط دانشمند انگلیسی "چارلز داروین" توضیح داده شده است . (بگذریم از این که او نیز مانند ماتریالیست ها از فقدان یک تبیین فلسفی واقعگرا رنج می برد) . به اعتقاد داروین، تنازع بقا هنگامی رخ می دهد که موجود در اثر کثرت سرسام آور تولید مثل و تکثیر، با عدم تعادل در وسایل زیستی رو به رو می گردد. هر ارگانیسم جان دار برای حفظ موجودیت خود و اجتناب از انهدام، با نبردی دشوار مواجه می شود. تکامل انواع ، حاصل این نبرد است. زیرا هر ارگانیسم زنده طی این پروسه طولانی و سخت، با کاهش تغییرات نامطلوب و محو پاره ای از اعضای موجود به صورت تدریجی به نوع دیگری تبدیل می شود. داروین حفظ تغییرات مفید و جلوگیری از تغییرات زیان بخش را "انتخاب طبیعی" یا "بقای اصلح" نامیده است. اندیشمندان اسلامی "قانون لطف" را معادل قانون "انتخاب اصلح" در تکامل توحیدی قلمداد کرده اند. این قانون در صدر اسلام توسط  شیعیان "اعتزالی" مطرح گردید  ، و به طور کلی، مورد قبول عموم دانشمندان شیعه قرار گرفت.  قانون لطف (انتخاب اصلح)  از فروع اصل "عدل" (از اصول پنجگانه مذهب تشیع) تعریف شده  و به عنوان یک "تکلیف‏" و یک "وظیفه‏" برای خداوند لازم و واجب شمرده شده است. فیلسوف بزرگ شیعی،  "ملا عبدالرزاق لاهیجی" معتقد است : "لطف, بر خداوند واجب است". ( سایت تبیان) .  بدین ترتیب، این نگرش انقلابی و توحیدی، ضمن این که روند علمی و طبیعی تکامل را مورد تایید قرار می دهد، روح و عامل اصلی این فرآیند تحولی را در بیرون آن، یعنی زیر چتر محتوم و الزامی توحید – و به همین دلیل نیز-  تحت عنوان "وظیفه خدا" جستجو می نماید. طبعا این جداسازی عامل درونی و بیرونی به صورت مکانیکی نیست، بلکه هدف اصلی از به کار بردن این تعبیر، مرزبندی بین نگرش ماتریالیستی و نگرش توحیدی بر پدیده هاست. در نگرش توحیدی کلیه تحولات جهان هستی بر اساس قوانین علمی (و نیز چتر فراگیر تر قوانین متافیزیکی) صورت می پذیرند، اما بر همه تحولات روح هدایت حاکم است. قرآن از این پدیده با تعبیر زیبای "وحی" یاد می کند. "و اوحی فی کل سماء امرها" . خدا به هر چیز که در کل هستی است، امرش را وحی کرد. (فصلت – آیه 12). به عنوان نمونه ، قرآن توضیح می دهد که چگونه تولید عسل و پروسه آن – که نقطه اوج تکامل این نوع زنبور زرد رنگ  است – به او وحی شده و به او گفته شده که راه های پروردگارت را برو. "قل اوحی الی النحل.... فاسلکی سبل ربک" (سوره نحل – آیه 68 ). بر این اساس، مجددا باید تاکید نمود که هدایت یافتگی پدیده از بیرون خودش، فصل افتراق نگرش توحیدی به کل هستی با سایر نگرش های غیر توحیدی و ماتریالیستی است. مولوی می گوید:
ما چونائیم و نوا در ما ز توست          ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
باد ما و بود ما از داد توست              هستی ما جمله از ایجاد توست
    به طور خلاصه ، با توجه به معنی "قانون توجه" و "قانون لطف"، می توان نتیجه گیری کرد که هر پدیده، تحت کنترل این دو قانون به پیش رانده می شود و تکامل می یابد. قوانینی که تنها ریشه در توحید دارند و با دیالک تیک  ناقص و ذهنی مادی قابل تبیین و تفسیر نمی باشند.    
بدین ترتیب، برای همه انواع پدیده ها می توان آتراکتور یا نقطه جاذب و هدف بیرونی شناسایی نمود. بر همین اساس  برای ما قابل فهم می شود که چرا در یک گیاه، ساقه ها هر چه بیشتر به سمت نور قد می کشند و ریشه ها، به عکس آن،  از قانون جاذبه زمین تبعیت کرده و بیشتر و بیشتر به درون خاک فرو می روند.
مثلا در گیاهان، "هارمونی" نقش آتراکتور را بازی می کند. کلمه "هارمونی" (Harmony) ریشه در فرهنگ یونانی داشته و در محاوره یا فلسفه، به جای “تناسب “ به کار برده می شود. از این نظر، تعریف هارمونی : "چیدمان مطبوع اجزاء یک کل" است.  یعنی” هماهنگی و وحدت"ی که بیانگر توافق و یگانگی اجزای تشکیل دهنده یک واحد است. با این تعریف مشخص می شود که یک گل رز با سمت گیری به چه آتراکتوری اجزایش چیده شده  و به این تناسب مطبوع در اندازه و شکل گلبرگ ها، طیف رنگ های سحرانگیز و بوی دلنواز خود رسیده است.
تعالی معنوی : آتراکتور انسان!
  در انسان که کامل ترین و پیچیده ترین جانداران است ، موضوع پیچیده تر می شود. چون که انسان دارای فکر و شعور است و به همین دلیل است که "اشرف موجودات" نامیده شده است. وجه تمایز انسان از بقیه جانوران در این است که می تواند بیندیشد. یعنی واقعیات را فعالانه در مغز خود منعکس نموده ، بر آن ها تأثیر بگذارد، هدفی برای خود برگزیند و برای رسیدن به آن فعالیت کند. اندیشمندان از قدیم، دو آتراکتور حفظ خود و بقای نسل را به عنوان آتراکتور انسان معرفی کرده اند که ریشه در اصل بودن و تنازغ بقا کل جانداران دارد. این آتراکتور در مسیر تحول تاریخی، دیگر به صورت ساده و زمخت حیوانی خود فاقد موضوعیت و جامعیت لازم بوده و  اینک در دو آتراکتور فرهنگی و اجتماعی شده "فردیت" و "جنسیت" تعریف می شود. امروزه، تلاش انسان ها برای دست یابی به ثروت و کامجویی جنسی، شکل متحول و مدرن شده همان آتراکتورها در پهنه جامعه است. اما انسان فقط با این شناسنامه های مادی تعریف نمی شود و کمال جویی ذاتی انسان، آتراکتورهای دیگری را فراروی او قرار می دهد. اگر هر آن چه را که تاکنون در باره آتراکتور انسان برشمردیم - و روی مخرج مشترک او با سایر جانداران تاکید کردیم - را "آتراکتور مادی" بنامیم، در آن صورت باید کمال جویی انسان در زمینه علم و معرفت و عرفان و عشق را "آتراکتور معنوی" او بدانیم. در واقع پیکان تکامل انسان از این پس در همین آتراکتور معنوی قرار داده شده است که وجه خداگونه او را به نمایش می گذارد. آتراکتوری که درهای علم و معرفت را به روی بشر می گشاید و زمینه ساز عروج به مقامات و سکوهای بالاتری از عشق و عرفان و واصل شدن او می گردد. به قول سعدی :
                رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند                   بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
   مکتب تشیع ، آتراکتور مادی و لذت جویی در زندگی برای انسان را کاملا به رسمیت  می شناسد، اما خواهان تعادل در آن بوده و  شرط لطمه نزدن به منافع دیگران و جامعه را در آن لحاظ کرده است. با این حال، همواره تکامل انسانی را در گرو اصل قرار دادن آتراکتیو معنوی قرار داده است. امام جعفر صادق ( ع ) در حدیثی جالب، حرکت بین این دو آتراکتور را تبیین کرده است؛ بدین توصیف که انسان با تبعیت مطلق از غرایز ممکن است به مرتبت مادون تر از حیوان سقوط کند ، و به عکس، ممکن است با جهت گیری آتراکتور معنوی، در موضعی برتر از ملایک قرار گیرد. دو موهبت : آگاهی و اراده که در انسان ودیعه نهاده شده، راهگشای سمت گیری و انتخاب او بین دو سر طیف حضیض سقوط حیوانی یا عروج خداگونگی است. 
"عدل و قسط" : آتراکتور تاریخ !
   آتراکتور تاریخ و تکامل جوامع، جامعه بی طبقه با محتوای عدل و قسط است. هم دیدگاه ماتریالیستی از تاریخ و هم دیدگاه توحیدی، ورود بشریت به این جامعه آباد و آزاد و برابر و فاقد طبقات استثمارگر را بشارت داده اند. البته مانند هر حیطه دیگر هستی، ماتریالیسم دیالک تیک از تبیین واقع گرایانه سمت گیری و صعود رویدادهای کور تاریخ به یک قله هدف مند و منتج شدن تکامل ابزار تولید و نبرد طبقات حاکم و محکوم در جامعه، به  یک جامعه بی طبقه در چشم انداز تاریخ عاجز است و انبوهی از اندیشمندان دیالک تیسین، نارسایی تحلیل مارکسیستی در این رابطه را متذکر شده اند. اما نگرش توحیدی در این زمینه نیز، با تاکید بر نقشی از بیرون به عنوان "نیروی محرک تحول"، حقیقت "جامعه بی طبقه توحیدی" را بشارت داده است.
     هر دین و مکتبی سعی کرده است براساس هدف ها و ارزش هایی که ارائه کرده، تصویری از جامعه آرمانی خودش ترسیم  نماید. مثلا مکتب مارکسیسم ، جامعه کمونیستی را در چشم انداز تاریخ نوید داده است. تئوریسین های مارکسیست، بین جامعه سوسیالیستی و جامعه کمونیستی تمایز قایلند و اولی را دوره گذار بین سرمایه داری به سمت کمونیسم توصیف می کنند. به همی دلیل نیز در این بحث فشرده فقط روی ویژگی های جامعه کمونیستی مترکز می شویم.
   در یک نگاه کلی، متضاد هر آن چه که به عنوان مضار یک جامعه کاپیتالیستی و مبتنی بر استثمار و روبنای آن شمرده شده، جزو ویژگی های جامعه کمونیستی توصیف گردیده است. از جمله این که : وسایل تولید به مالکیت عمومی جامعه در می آید و دیگر در انحصار اشخاص به خصوصی نیست. برا ساس پیشرفت سریع دانش و فن، به کار گرفتن تکنیک های مدرن و کارآمد و تسلط هر چه بیشتر انسان بر طبیعت،  تولید جمعی به طور مداوم  افزایش می یابد. توزیع در این جامعه، براساس فرمول معروف : "از هر کس طبق استعدادش، به هر کس طبق نیازش"، صورت می گیرد. چون که مالکیت واحد بر سیستم تولیدی جامعه حاکم است،  جامعه فاقد طبقه خواهد شد. در جامعه کمونیستی ، در هم آمیختگی بین کار بدنی و کار فکری و فعالیت ویژه روشنفکری و فعالیت مستقیم تولیدی به وجود می آید و سطح فرهنگی و معلومات فنی و علمی همگان به سطح بالائی می رسد به نحوی  که در آن کار فکری امتیازی محسوب نشده  و در انحصارکسی نیست . بدین ترتیب ، تساوی اجتماعی کامل بین همه اعضای جامعه برقرار می شود. دولت از بین می رود. یعنی دولت به معنای تسلط یک طبقه بر طبقات دیگر و نیز سایر مناسبات قضایی و حقوقی و سیاسی مربوط به آن زایل خواهد شد، اما ادارات ، سازمان ها و دستگاه های اداره کننده امور از بین نمی روند، بلکه اداره آن ها به عهده خود مردم خواهد افتاد. مقولات اخلاقی در این جامعه اهمیت بیشتری یافته و جای عمده ای را می گیرند و هنر به اوج شکوفایی می رسد. . سطح عالی آگاهی ایدئولوژیک  و فرهنگی و عشق به کار، انضباط، خدمت به مصالح جامعه، انسان دوستی، جمع گرایی از خصائل ذاتی انسان جامعه نوین آینده خواهد بود. کار در جامعه اجباری نبوه و براساس درک یک وظیفه اجتماعی خواهد بود؛ به این معنی که به علت  تغییر خصلت کار و سطح تجهیز فنی آن و در پرتو عالی بودن سطح آگاهی، یکنوع نیاز درونی پدید می آید که هر فرد، داوطلبانه و طبق ذوق و تمایل خود و برای رفاه جامعه کار می کند. همه شرایط و امکانات برای نیل به حد اعلای جمال جسمی و کمال روحی و رشد و شکوفایی استعداد ها و خلاقیت ها فراهم می شود. روابط خانوادگی نیز از محاسبات مادی برکنار مانده  و کاملا بر بنیاد عشق و مدارای متقابل استوار می گردد. جوهر این پیشگویی ها – که هیچ کدام نیز در جوامع کنونی مبتنی بر سوسیالیسم تحقق نیافته و حتی بعضا روند معکوس نیز داشته است! -  این است که به دلیل حل شدن کامل مسایل اقتصادی و معیشتی در جامعه در حد اعلای  خود، بشریت به اخلاقیات و معنویات هر چه بیشتر روی خواهد آورد.  پیش بینی های خوش آیند اندیشمندان مارکسیست در باره جامعه ایده آل کمونیستی از همان خلاء یی رنج می برد که کل این مکتب درپهنه های دیگر شناخت شناسی، فلسفی و اجتماعی رنج می برد. به این معنا که چگونه از برهوت یک دیالک تیک ناقص و بی سمت و سو و فاقد آتراکتیو تکاملی، تاریخ یه یک چنین قله مادی و معنوی صعود خواهد کرد؟
  درمورد جامعه ایده آل اسلامی (شیعی) در چشم انداز تاریخ ، که  در میان اقوال اندیشمندان ، بزرگان مذهبی و مفسران و مصلحین مسلمان به آن اشاره گردیده ، به مشخصاتی مشابه جامعه کمونیستی دست می یابیم. برخی اندیشمندان و نحله های فکری مثل شادروان دکتر علی شریعتی  که در عصر درخشش مارکسیسم در دنیا، به رویکردی رقابتی گرفتار آمدند، حتی جامعه قسط را معادل تعریف مارکسیستی از آن توصیف کرده و به نوعی عدالت اقتصادی را در آن برجسته نمودند. صرف نظر از این تاثیرات عصری در ایدئولوگ های اسلامی، واقعیت این است که در اقوال و گفتار امامان شیعه در 14 قرن قبل، بشارت های شگفت انگیزی پیرامون پیرامون جامعه آرمانی داده شده که عموما تحت عنوان "جامعه امام زمان" سمبلیزه گشته است:
    در این جامعه، عدل و قسط همه جا را پر خواهد کرد؛ همان گونه که ظلم و بی عدالتی قبلا پر کرده بود. "یملأ الله الارض به قسطاً و عدلاً کما مُلئَتْ ظُلماً و جوراً". (پیامبر).  اموال به تساوی میان مردم تقسیم خواهد شد. (پیامبر) . قسط بالسویه اعمال شده و عدل در میان مردم برقرار خواهد شد.  "قسّم بالسّویّة و عدل فی الرّعیّة" (امام باقر) .  در توزیع، خصوصیات اجتماعی و  اخلاقی مردم مد نظر قرار نخواهد گرفت . (امام باقر) . مالکیت بزرگ وسایل تولید ("قطایع") از بین می رود. (امام صادق) . مردم به رفاه و نعمت‌هایی دست می‌یابند که پیش از آن در هیچ دوره‌ای دست نیافته بودند. (پیامبر) .  زمین روییدنی های خود را به کمال می رویاند. (پیامبر) . در زمین، جای خرابی باقی نمیماند، مگر این‌که آباد و عمران گردد. (امام باقر) . عقل بشر شکوفا خواهد شد. (حضرت علی) . علم و دانش ده ها برابر نسبت به زمان های قبل رشد خواهد کرد. (امام صادق).  زمین آن‌چه را که در اعماق خویش دارد و همه امکانات و برکات خویش را در اختیار انسان می گذارد. (حضرت علی). تمامی ذخائر و معادن  زمین اکتشاف خواهند شد (پیامبر). عمران و آبادی تمام دنیا را فراخواهد گرفت (امام باقر) ، انسان از رنج طلب و ظلم (در راه دستیابی به نیازهای زندگی) آسوده می شود  و بار سنگین (گذران زندگی) از شانه‏هایش برداشته می شود.(حضرت علی).  تولید و ثروت آن چنان بالاست که اصلا ترم هایی مثل مالبات ها و پرداخت های مذهبی بی معنی می شود. (امام باقر).  رفاقت و دوستی خالصانه در جامعه رایج میگردد و جیب من و جیب تو وجود نخواهد داشت. (امام صادق). استقرار این جامعه، بدون همگرایی و یکسانی توحیدی در همه نقاط جهان میسر نخواهد شد. "ولا یبقی ارض الا نودی فیها شهادة ان لا اله الا الله" (حضرت علی). اخلاق مردم کامل می شود. (امام باقر). کینه ها از دل بیرون می رود (حضرت علی) . دروغ و دروغ گویی محو می شود. (روایات)  احساس بی نیازی قلوب مردم را پر می کند (پیامبر. کتاب "سنن ابوداوود"). تمامی آحاد مردم در فهم ایدئولوژیک کاملا خودکفا می شوند [به متولیان دینی نیاز نخواهند داشت!] (روایات). امنیت اجتماعی و سراسری به طور کامل برقرار خواهد شد. (حضرت علی). آخرین دولت سرکار خواهد آمد. [سمبل زوال دولت] دولتنا آخر الدول.(امام باقر).
   دولت در متداول ترین تعریف خود، حافظ منافع یک طبقه مسلط محسوب می شود؛ در نتیجه، در جامعه آرمانی تشیع انقلابی و توحیدی، که رفاه مادی در حد اعلاست و اساسا بی نیازی همه جانبه صفت عمومی جامعه  گشته و علم  و آگاهی و فضیلت و  اخلاق و معنویات در تمامی زمینه ها حرف اول را می زند،  دولت به این مفهوم معنایی نخواهد داشت. آن چه که خواهد بود اگر چه می توان مسامحتا آن را دولت نامید؛ یک "دولت کریمه" است. یعنی نظامی که تمامی ارزش های والا را در خود دارد و منظومه ای از خوبی هاست.
    آن چه که چشم انداز این دولت را با سایر دولت های آرمانی و از جمله کمونیسم متمایز می کند، وجود آتراکتور برای حرکت تاریخ  و سمت تکامل اجتماعی در بینش توحیدی است. وجود یک چنین آتراکتور جهت دار متکاملی، به انسان شور و امید و نقش آفرینی و تاثیرگذاری در تحولات می دمد و او را پوچ و عبث، بی سمت و سو و چشم انداز، در برهوت تضادهای بی سمت و سو و کور رها نمی کند. آن جه که اسلام انقلابی برای چشم انداز این جهانی تاریخ برگشوده جامعه مبتنی بر عدل و قسط است. در فرهنگ اسلامی (و برگرفته از کتاب  "المنجد")، عدل به معنی تساوی، همتایی ، داد و انصاف، و قسط به معنای : بهره و حصه است. عدل مفهومی فراگیر تر در تمامی پهنه های اجتماعی و فردی دارد و قسط، عمدتا، بخش اقتصادی آن را شامل می شود. به عبارت دیگر، قسط، زیر محور عدل محسوب شده و به مفهوم عدالت در پهنه اقتصادیات (عدالت اقتصادی) می باشد. در این نگرش، کل هستی بر پایه عدل استوار است. به فرموده پیامبر: «بالعَدل قامَتَ السَّموات و الارض ». (عوالی اللئالی ج4 ص 103)  بنابر این در هر بخش و در جزء  جزء آن نیز باید قانون عدل برقرار باشد. "شَهدَ الَلَهُ اَنهَّ و لَاالَهَ الَّا هُوَ وَ المَلائکَهُ وَ اُولُوالعلم قَائمَاً بالقسط " (آل عمران – آیه 18).   خداوند و نیروهای خدایی همواره بر پا دارنده و قیام کننده به قسط و عدل اند. واژه  "قیام" نشان دهنده تحولی مستمر در زمینه همگرایی عادلانه است تا زمانی که عدل، کلیه  نظامات، سنن ،  تشکیلات و روابط و مناسبات بین موجودات جهان را در بر گیرد . قرآن، به روشنی، همین وظیفه الاهی را روی دوش انسان نیز نهاده است : "لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط‏". (حدید – آیه 25).  یعنی خود مردم نیز باید برای برپایی جامعه مبتنی بر قسط قیام کنند. در این جا نیز "قانون توجه" و "قانون لطف" حضور خود را به خوبی نشان می دهند؛ در جایی که هم خدا و هم اشرف مخلوقات او به موازات هم اقامه قسط می نمایند.
   کنش و واکنش بین پدیده ها در قلمرو اجتماعی و به ویژه در کلی ترین  کنش و واکنش ها در حیطه تاریخ، یعنی کشاکش بین طبقات ، سرانجام در سمت وحدت گرایانه خود (در چارچوب وحدت و یگانگی حاکم برکل هستی)، به جامعه آرمانی عدل و قسط و به عبارت آشناتر: "جامعه بی طبقه توحیدی"، منجر خواهد گردید. اگر چه این ترم، بیشتر جنبه اقتصادی جامعه آرمانی اسلام را برجسته می کند و لذا جامع نیست؛ اما به علت شناخته شدگی و متداول بودن در ادبیات تشیع انقلابی، مسامحتا روی آن تاکید می شود.. به هر حال، به دلیل اهمیت "عدل" در تفکر شیعی، جایگاه دوم در اصول مذهب - بلافاصله بعد از "توحید" – را به خود اختصاص داده  و آن را تکمیل کرده است. از همین روست که برخی اندیشمندان اسلامی، حتی نبوت را بدون اصل عدل فاقد موضوعیت می دانند. در واقع، در جامعه آرمانی ما، عدل هم چون هوا، تمام تار و پود انسان و جامعه – و از جمله بخش مادی و اقتصادی آن را - در می نوردد، و به تعبیر علی علیه السلام، حتی احساس نیاز مادی فروکش می کند. به تعبیر زیبایی از پیامبر اسلام، که از او در باره چگونگی فراگیر شدن عدل در سراسر جهان سوال می کنند، می گوید : "عدل وارد خانه ها خواهد شد، از همان راهی که گرما و سرما وارد می شود". به عبارت دیگر، عدل فقط تبدیل به احسن کردن یک سیستم (مثلا نظام اقتصادی) نیست، جهش کل جهان مادی (و از جمله جوامع) به یک سطح عالی تری از پیشرفت، وفور، استغنا و برابری و عدل و داد در تمامی پهنه هاست. به خاطر همین آتراکتور متعالی عدل در کل هستی است که بینش توحیدی جوابی برای ادامه تکامل انسانی بعد از وصول به جامعه بی طبقه توحیدی دارد. یعنی برخلاف نظر لنین که وقتی از او می پرسند: بعد از استقرار جامعه کمونیستی چه خواهد شد؟ پاسخ می دهد : "نه می دانیم و نه می توانیم بدانیم" ؛  در چارچوب نگرش توحیدی، روی حرکت معنوی انسان به سمت خدا و جهانی دیگر تاکید شده است . اگر چه  برای این مرحله نیز می توان منظومه ای از اقوال ائمه را مدون کرد – اما مهم تر از آن، وجود یک راه طولانی و علامت گذاری شده به این سمت در بینش توحیدی است. یعنی با توجه به "قانون توجه" (انی وجهت وجهی ...) و لزوم و وجوب آتراکتور در هر مرحله، به طور منطقی و فلسفی، تکامل معنوی انسان رها شده از نیازها و دلهره های مادی، در جهت و سمت یگانه هستی و به طرف خدا ادامه خواهد یافت. شاید در قیاسی قابل فهم، بتوان به جدول مندلیف اشاره کرد که در زمان خود، هنوز برخی از عناصر، کشف ناشده مانده بود؛ اما از آن جا که چارچوب جدول از پایه قوی و استراتزیک بناشده بود، او موفق شد، مشخصات این عناصر– بدون این که بشر رویت و شناختی از آن داشته باشد – را به درستی در جدول اش بگنجاند. از همین روست که ما در نگاه دینی – فلسفی مان، ایمان داریم که در حد فاصل جامعه آرمانی مان تا ملاقات با خدا، تکامل مان ادامه خواهد داشت. "یا ایهالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه" (سوره انشقاق – آیه 6). جامعه عدل و قسط نیز فیدبک هایی با دنیای پیرامون خود خواهد داشت و آتراکتور های متناسب خودش را. این بینش، انسان موحد را از افتادن به دام پوچی و  احساس خلاء نسبت به چشم انداز پایان تاریخ، باز می دارد و همواره موتور امید و شورزندگی و نیاز به معنویت و تغییر مداوم و تعالی را در انسان زنده نگاه می دارد. همین محتوا و همین چشم انداز پرشور است که هویت واقعی انسان را به او باز می گرداند. خوب است اندکی روی مقوله هویت که انسان امروز از به هم ریختگی آن رنج می برد، متمرکز شویم :
ضرورت هویت یابی در دنیای امروز !
  هویت در معنی لغوی ساده آن "تشخص" است. فرهنگ دهخدا به نقل از کتاب "کشاف اصطلاحات الفنون"، می گوید: "هویت، گاه بر ماهیت با تشخص اطلاق می گردد". ریشه این لغت عربی، به ضمیر غایب "هو" بر می گردد و در فرهنگ اسلامی و عرفانی، این لغت بار توحیدی داشته است. منبع فوق الذکر آن را برای تعریف "انسان کامل" به کار برده که: "هویت حق تعالی عین اوست".    مفهوم عام هویت به معنای "بیان" و یا "نمایش" ماهیت شی یا پدیده در ذهن آدمی است. بنابراین هویت هر فرد آن چیزی است که او را شبیه خودش و متفاوت با دیگران می‌کند. آن چیزی که فرد توسط آن، خودش را می‌شناسد و تعریف می‌کند و آن چیزی که توسط آن، خودش را پذیرفته شده و شناخته شده از طرف دیگران احساس می‌کند. هویت‏ها معانی کلیدی هستند که ذهنیت افراد را شکل می‌دهند، مردم به دیگران می‌گویند که چه کسی هستند و مهم تر این که به خودشان نیز می‌گویند که چه کسی هستند. هویت یابی این است که انسان برای پرسشهای بنیادی معطوف به کیستی و چیستی خود پاسخی مناسب و قانع کننده پیدا کند. بدین ترتیب، هویت، شناسنامه درونی، درون ذهنی و شخصیتی و ماهوی هرکس محسوب می شود.
    روان شناسان معنای هویت را به ویژگیهای شخصیتی واحساسی فرد نسبت می دهند. روان شناسان اجتماعی وجامعه شناسان معتقدند که احساس هویت بواسطه دیالکتیک میان فرد وجامعه ساخته می شود."مانوئل کاستلز" از اساتید دانشگاه برکلی آمریکا ، هویت را فرایند ساخته شدن معنا بر پایه یک ویژگی فرهنگی یا یک دسته ویژگی های فرهنگی که بر دیگر منابع معنا برتری دارند،تعریف می کند.   ما در این بحث، مسامحتا و برای سهولت و تلخیص، هویت ذهنی، فکری و فرهنگی را"هویت ایدئولوژیکی" می نامیم.
 اندیشمندان می گویند که هویت و خودآگاهی، ذاتی و طبیعی انسان نبوده و ماهیت فرهنگی و تاریخی دارد و طی پروسه زندگی به دست می آید. بنابراین، هویت ایدئولوژیک هرکس،  قابل تغییر در شرایط معین است. هویت یابی، دست یابی به ارزش هایی است که  با هدف معنا بخشیدن به زندگی صورت می گیرد. بنابراین، هویت هرگز ثابت نیست، بلکه متطور و متحول یا «دینامیک» است. همین ویژگی، صاحبان قدرت را برای تغییر هویت جامعه و آحاد انسانی وسوسه می کند. از همین رو، بین هویت، فرهنگ و قدرت در یک جامعه رابطه تنگاتنگی وجود دارد و منابع اقتدار طبقاتی و صاحبان قدرت، همواره برای استفاده ابزاری از آن – یعنی هویت زدایی و جایگزینی هویت های تحمیلی - تلاش کرده اند. دو اندیشمند بزرگ غربی بیش از دیگران روی این هویت زدایی متمرکز شده اند. کارل مارکس آن را"از خود بیگانگی" تعریف کرده که توسط سرمایه صورت می گیرد. امیل دورکهیم (1858-1917) جامعه شناس و فیلسوف اجتماعی فرانسوی از اصطلاح "آنومی" استفاده کرده و آن را محصول "جامعه صنعتی" می داند. او شقوق مختلفی از آنومی را در کتاب های مختلف خود تعریف کرده؛ اما تعریف محوری او این است که جامعه و فرد، ارزش های قبلی (هویت) خود را از دست داده و مجبور به تن دادن به ارزش ها(هویت) جدیدی است که به آن اعتقاد ندارد. سرعت شتابان صنعتی شدن و منافع متضاد طبقات و گروه های اجتماعی، باعث شده که چارچوب ارزش ها فروبپاشد و جامعه هیچ وقت به تعادل لازم نرسد و در این خلاء ارزشی، هیچ کس در جای خودش نیست.
   هم اینک نیز، تحولات دنیای جدید، تقسیم کار بین المللی، جهانی شدن، فروپاشی بلوک شرق، مهاجرت های بی سابقه و همه این ها باعث شده که دنیا از اختلال در هویت، تزلزل ارزشی؛ گم شدگی ایدئولوژیکی و فقدان معنا برای زندگی رنج ببرد.  هویت ها صبغه تقلبی ، عاریتی، لرزان و بی خاصیت پیدا کرده اند. برخی، بنیادگرایی اسلامی – که بخشی از جوانان غربی را نیز تحت تاثیر قرار داده – را یک نوع هویت یابی در برابر هویت وارداتی غربی تلقی می کنند که از منظرما، یک کجراهه می باشد و غرب نیز با برجسته کردن وجه تروریستی آن، از آن بهره برداری تبلیغی می نماید.  در روایت دورکیهمی از هویت باختگی، دنیای صنعتی، مسایل و نیازهایی برای بشریت به ارمغان آورده که انسان پاسخ و شفایی برای خود نمی یابد. در یک کلام می توان گفت که معنای زندگی خود را گم کرده است.  در فرهنگ اسلامی، معنایابی یک اصل مهم هستی شناسی و تعالی انسانی و سقوط نکردن در حضیض پوچی و بی هویتی است. یک مسلمان اندیشه ورز، اولین دغدغه ذهنی اش این است که هستی و خود او بیهوده آفریده نشده و برای هر چیزی، هدف و معنایی وجود دارد. "الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَیَ جُنُوبهمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فی خَلْق السَّمَاوَات وَالأَرْض رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطلاً سُبْحَانَکَ فَقنَا عَذَابَ النَّار". (آل عمران – آیه 191) .  "آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته ، یاد می کنند (یعنی این سوال در هیچ حالتی دست از سرشان بر نمی دارد) و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند، می گویند : ای پروردگار ما ، این جهان را بیهوده و بی معنا نیافریده ای ، تو منزهی (از کار پوچ و بی هدف) ، ما را از عذاب آتش (پوچی و بی هویتی ) بازدار". تمدن غرب، حرف هایش را در تمامی زمینه ها زده و برگ هایش را رو کرده است. باید دید که چه  بینشی هویت اصیل انسانی را به او برمی گرداند؟
ملاک هویت تکاملی و اصیل چیست؟                
  هویت هرکس از ایدئولوژی او می آید. در این حقیقت، اندیشمندان اتفاق نظر دارند.  هرمکتبی یا دستگاه فکری براساس بینشی که نسیت به پدیده های جهان دارد دارای یک سیستم ارزشی نسبت به اعمال و رفتار انسان می‌باشد. ایدئولوژی عبارت است از سیستمی از ایده ها که قویا از ارزش ها الهام گرفته اند و جهت یابی مشخصی را به انسان نشان می دهند. طبعا،  آن هویتی اصیل تر است که از یک مکتب و ایدئولوژی تکاملی تر برآمده باشد. به عبارت دیگر، هر ایدئولوژی که مجموعه کاراتر و والاتری از ارزش ها را پیشنهاد کند ، و در عمل، بند بیشتری از پای بشریت بگشاید و جهت تکاملی تری در هستی را پیش پای بشریت بگذارد، هویتی اصیل تر و جامع تر و کامل تری برای حاملش رقم می زند. مکاتب مادی – چه در کسوت مارکسیسم و چه نو لیبرالیسم – به دلیل نگاه یک بعدی و ماده گرایانه به هستی و حذف روح و معنویت از سیستم ارزشی و اعتقادی شان،  تا هم اکنون ناکارآمدی خود را به اثبات رسانده اند. حتی آن دسته ادیان آسمانی و ابراهیمی که به نسبتی، یک بعدی شده اند، در عرصه این رقابت جا ندارند. یهودیت با انتقال برخی صفات نکوهیده انسانی به خدای شخص وار خود، به میزان زیادی مادیت در زندگی را اصل قرار داده و همین زیادت طلبی مادی، در مقاطع مختلف تاریخی، کار به دست پیروان مال اندوز موسی داده است. مسیحیت نیز با قرائتی که از آن باقی مانده، حساب دنیا را از آخرت جدا کرده و کناره گیری و مسولیت گریزی اجتماعی را توصیه می کند. امری که تحت عنوان "رهبانیت" در آیین مسیحی (رسیدن به خدا از طریق دورشدن از جامعه) توسط قرآن نفی شده است. قرآن کسانی را که زندگی دنیوی خویش را ضایع می کنند را زیانکار ترین انسان ها می نامد. ( الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فی الْحَیاة الدُّنْیا). اما، معنویتی که تشیع انقلابی و توحیدی به بشریت توصیه می کند، پایش روی زمین است. یعنی صاحب یک چنین هویتی، ضمن وفاداری به جنبه مادی زندگی ، تکامل تاریخ و مسئولیت پذیری در جامعه، آتراکتیو اصلی اش را نیل به معنویت قرار می دهد. یعنی به همان شدت که در انقلاب اجتماعی نقش ایفا می کند، در عرصه مادیات درجا نمی زند و ضمن بهره گیری از مواهب مادی، تکامل خودش را در سمت گیری معنوی می یابد. 

پرتوی از توحید !

    توحید به معنای وحدت و یک پارچگی همه هستی و همریشگی و خویشاوندی بین تمامی اجزای آن است که تحت سیطره آفریدگار یگانه – الله -  قرار دارند. کل جهان هستی مجموعه  یک پارچه ای است که از کوچک ترین ذرات ماده تا بزرگ ترین کرات و کهکشان ها را در بر می گیرد و هم چون تنی واحد  رابطه  ارگانیکی بین همه آن ها برقرار است. به تعبیر قرآن ، تمامی موجودات و پدیده ها از "نفس واحده" خلق شده  اند. ("یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده" -نساء – آیه یک )
) هیچ نوع خلاء ای در هستی وجود ندارد : "الله الصمد" ( امام هفتم : "الصمد الذی لاجوف له". صمد کسی است که تو خالی نیست - المسند الامام الکاظم – جلد دوم صفحه 47) و در انتهای زنجیره تکاملی آفرینش، انسان به عنوان زیباترین و برترین موجود "احسن الخالقین"  قرار گرفته است. از زاویه دیگر،  توحید، هدف روندهای موجود در جهان مادی است. روندها صفت های دینامیکی پدیده ها هستند. در نتیجه لازمه اش این است که پدیده ها حاوی جوهره "کمی" از وحدت باشند، تا بتوانند در پروسه تکاملی، آن را افزایش داده و  به کیفیت های نوین دست یابند. "والذی قدر فهدی» (سوره اعلی- آیه 3) . یعنی در ذات هر پدیده در جهان ، "قدر" و مقداری از چیزی گذاشته شده که قابلیت و پتانسیل سمت گیری و هدایت دارد . در ادبیات اسلامی از این مقوله به عنوان "هدایت تکوینی" نام برده می شود؛ در برابر "هدایت تشریعی" که ویژه انسان است . "وَ جَعَلْناهُمْ أَئمَّةً یَهْدُونَ بأَمْرنا" (سوره انبیا – آیه 73) 
   در میان فلسفه های بشری و نگرش ادیان توحیدی به معمای هستی و راز آفرینش، اسلام ( و به خصوص تشیع) ژرف ترین نظریه ها را در باره کل هستی و آغاز و پایان روند های آفرینش داده اند که همواره قرابت و هم سویی شگفت آوری با نظریه های علمی در باره پیدایش و سر انجام جهان مادی داشته است. باورهای دینی و توحیدی ما به  تئوری هایی مثل انباشته بودن جهان از انرژی و از بین نرفتن آن، نمودش در ظروف مختلف پدیده ها ، تغییر حالت ها و تبدیل انرژی ها به یک دیگر و نیز نقطه آغازین انفجار اولیه در هستی و فراروییدن همه موجودات طی میلیاردها سال از آن تخم اولیه آفرینش و انقباض و انبساط  هستی و قوانین اصلی  حاکم بر تکامل مادی هستی ، انسان و تاریخ خوشامد می گوید و بر آن ها راه می گشاید. آن قلمرو هستی که ما و کائنات نیز جزو آن هستیم، از یک نقطه شروع شده و طی میلیارد ها سال انبساط و تکامل یافته است. ( "ان السموات و الارض رتقا ففتقناهما" . آسمان ها و زمین ابتدا بسته بودند ، سپس بازشان کردیم - سوره انبیاء ) بنا بر پذیرفته ترین تعریف علمی : " تکامل ، یک تغییر مداوم و پیش رونده به وسیله نیروهای ذاتی درونی ، برحسب قوانین است" ( کتاب "فرهنگ فلسفه"). آفرینش هر لحظه دست اندر کار زایش نوی است "کل یوم هو فی شان"، و برای هر پدیده ای نیز سر رسید معینی "اجل مسمی"  وجود دارد. برمبنای حرکت درونی ذاتی و قوانین بیرونی موثر در آن، از دل هر پدیده زایل شده، پدیده تازه ای متولد می شود؛  تا خودش در سر رسید معین، مهد زایش های نوین باشد. ( یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی" . بیرون می آورد زنده را از درون مرده و مرده را از درون زنده - یونس – آیه 31) .) پدیده ها به یک دیگر تبدیل می شوند ( "و اذا بدلنا آیه مکان آیه" . تبدیل می کنیم پدیده ای را به پدیده دیگر - نحل – آیه 101))، زایل گشته، و در کالبد پدیده ای دیگر، به حیات خود ادامه می دهند؛ اما فراتر و محاط تر از همه این وجود و عدم های ظاهری، آن جوهره و خمیره هستی و خدای یگانه و "هوالله احد" همواره باقی و نامیرای جاویدان است. " لم یزل و لایزال" .  آن که همیشه بوده و همیشه باشد ( حضرت علی (ع) - اصول کافی – 293))
   امام جعفر صادق علیه السلام در حدیثی شگرف، این قانون مندی حاکم بر ذات هستی مادی و رابطه اش با ذات متعالی  فراگیر پروردگار را چنین بازگو می نماید : "هر چیزی به جز پروردگار جهانیان نابود شود ؛ یا دگرگون گردد؛ یا نوعی تغییر و زوال بر او راه یابد؛ یا از رنگی به رنگی و از شکلی به شکلی و از صفتی به صفتی دیگر عوض شود؛ و از زیادی به کمی و از کمی به زیادی گراید، اما تنها اوست که همیشه در یک حالت بوده و خواهد بود؛ او اول و پیش از هر چیزی و آخر برای همیشه است" ( اصول کافی – 251)
   او "مطلق" است و آفریده هایش "نسبی" ، و از این رو، قوانین شناخته شده در قلمرو جهان مادی در باره او صدق نمی کند و با ابزاهای زمینی قابل شناسایی و دسترسی نیست. با قوانین فیزیک و  ریاضی حاکم بر "زمان" و "مکان" نمی توان او را توصیف کرد و باز شناخت . "او، سرآغاز هستی بدون چگونگی و انجام هستی بدون مکان است" ( امام محمد باقر (ع) : "کان اولا بلا کیف و یکون آخرا بلا این".- اصول کافی - 199)) ؛ "مکان نتواند او را در برگیرد و زمان نتواند او را همراهی نماید...هستی او بر زمان پیشی گرفته و وجود او بر عدم سبقت داشته و ازلیت او جلوتر از آغاز عالم وجود بوده است " (: حضرت علی (ع) : "لاتحویه الاماکن و لا تضمنه الاوقات...سبق الاوقات کونه و العدم وجوده و الابتدا ازله" - اصول کافی – 299). کهولت و "آنتروپی" او را فرا نمی گیرد. (امام محمد باقر (ع) : "لا یهزم لطول البقا" . پیری به وجود او راه نیابد. - اصول کافی – 199) همواره "ثابت" و همیشه " موجود" است. ( امام صادق (ع) : "هو الله الثابت و الموجود" . او خدای ثابت و موجود است.- اصول کافی – 221) این همه گوناگونی بی  شمار مظاهر هستی به وحدت ریشه ها و مبادی ختم می شود؛ "همه پایان ها نزد او قطع می گردد و او نهایت و پایان هر چیزی است". ( امام صادق (ع) : "انقطعت الغایات عنده فهو منتهی کل غایه" - اصول کافی – 201)) قوانین دیالک تیک و تضاد  برای جهان نسبی هاست و بر وجود مطلق او قابل انطباق نیست. ( حضرت علی (ع) : "و بمضادته بین الاشیاء و عرف ان لا ضد له" . بین اشیاء تضاد برقرار ساخت؛ و دانسته می شود که او را ضدی نباشد.- اصول کافی – 29914) 
    در گردونه پرشکوه هستی، تمامی پدیده ها بر اساس قوانین معین و مشخصی در حرکت بوده و تابع و تسلیم این قوانین هستند و کلیه پدیده ها و سیارت  راهی جز حرکت در مدار تعیین شده ندارند. ( امام صادق (ع) : "قد اضطرا لیس لهما مکان الا مکانهما" . سیارات اجبارا راهی جز پیمودن مدار تعیین شده ندارند. - اصول کافی – 167) به خاطر همین نظم حیرت انگیز است که  کهکشان ها و ستارگان و خورشید های غول پیکر، یک دیگر را - و از جمله میلیارد ها سال است که زمین ما را - تهدید نمی کنند. ( امام صادق (ع) : "لما السماء مرفوعه و الارض موضوعه لم لا یسقط السماء علی الارض" . چگونه است که  آسمان افراشته شده و زمین نهاده شده و چرا آسمان بر زمین فرو نمی ریزد؟ - اصول کافی – 167) . حال آن که مطابق نظریه دانشمندان، به عنوان مثال، حتی اگر کم ترین تغییری در سرعت ثابت نور (که از پیدایش خلقت تا کنون سیصد هزار کیلومتر در ثانیه بوده  است) ایجاد شود، کل هستی دگرگونه خواهد شد.
   
"تقدیر" ( حرکت خطی!)

مطابق نظرگاه توحیدی، کلیه پدیده ها و موجودات هستی بر اساس قوانین ثابت و محکم  به حرکت تکاملی خود ادامه می دهند. "آفرینش او قضایی استوار، دانشی محکم و فرمانی ثابت می باشد" . (
( حضرت علی (ع) : قضا مبرم و علم محکم و امر متقن - اصول کافی – 291) معنای تقدیر  "از نظر فلاسفه بمعنای مشخص و معین شدن حوادث وجودی و تعیین و اندازه ٔ آن در عالم قضاء الهی و تدوین در لوح محفوظ بوسیله ٔ قلم قدرت می باشد" . (فرهنگ علوم عقلی – تالیف سجادی). این حرکت خطی و جبری در فرهنگ توحیدی تحت عنوان "اطاعت اجباری" کلیه پدیده ها از خالق یگانه هستی، نمایانده می شوند. "له اسلم من فی السموات و الارض طوعا و کرها و الیه یرجعون" . هر آن چه درآسمان ها و زمین هست به جانب او سر سپرده و تسلیم شده اند و خواه ناخواه به جانب او باز می گردند.  (آل عمران – 82) این قوانین، از بیرون و درون، پدیده ها را در بر گرفته اند و آن ها را در مداری معین به سرآمد خود هدایت می کنند. "الذی قدر فهدی" . (اعلی – آیه 3).  یک معنای "صمد" در سوره توحید، پر و بی خلاء بودن ذات هستی تفسیر گردیده است. امام محمد باقر علیه السلام، به هنگام بحث در باره "توحید" تعبیر عمیق تر و بدیع تری از واژه  "صمد" ارائه کرده  و آن را پرشدن هر چیزی از توحید وهدایت یافتگی توصیف می نماید : "ثم اجراه علی خلقه" . سپس [ توحید] را میان آفریدگانش جاری ساخت. مرحوم کلینی در کتاب معروف خود : "اصول کافی"، این تعبیر امام از توحید (به مثابه قوانین جاری در درون پدیده ها ) را بهترین تفسیر برای واژه "صمد" معرفی می کند. در تعبیر امام هفتم از قوانین ثابت و لایتغیر در هستی، سرنوشت حرکت های خطی، به مثابه نامه ای امضا شده است که برای اجرا صادر شده و بازگشتی برای آن نخواهد بود. " اذا قضی امضاه ، فذالک الذی لامرد له".  هرگاه خدا حکم دهد، امضا کند و آن برگشت ناپذیر است. (اصول کافی – 323))
قوانین پایه ای و ثابت هستی، در فرهنگ قرآنی با عنوان "تقدیر" و "قدر" گذاری معرفی می شوند. "قد جعل الله لکل شی‏ء قدرا". همانا خدا برای هر چیز اندازه‏ای قرار داده است. (طلاق – آیه 4)
   علامه طباطبایی قدر را "هندسه و حد وجودی هر چیز" معنی کرده است. الهام بخش او، حدیثی از امام رضا علیه السلام است که فرموده است : "  قدر به معنای هندسه هر چیز، یعنی طول و عرض و بقاء آن‏است"  ( "المجالس" . صفحه 238) قدر به معنی اندازه دادن و مشخص کردن کار هر پدیده، روند و نتیجه و فرآیند آن و در یک کلام به معنی "قانونمند" نمودن هر پدیده است. این چنین است که مثلا از تخم هر گیاه، همان گیاه مشخص بیرون می آید. ما هرگز شاهد آن نخواهیم بود که از تخم گیلاس، یوزپلنگ پدید آید! بر اساس این قدر گذاری ها و قانون مند کردن های تغییر ناپذیر است که میلیارد ها سال است که هستی با ریتمی مشخص و بی تهدید، در حرکت و طپش و شناوری است و به تعبیر جالب امام صادق، آسمان و زمین به هم نمی ریزد. تمامی  پدیده ها و رخ داد های درون هستی و اجزای آن، با ضد خود شناخته می شوند. وضعیت کنونی هر پدیده گزینشی بین، وضعیت کنونی و معکوس آن است. ما اگر الان زنده ایم، به خاطر این است که بین حالت زندگی و مرگ، برای ما زندگی مقدر شده است. در فرهنگ توحیدی، از این گزینش تحت عنوان "قضاء" نام برده می شود. قاضی هم از همین ریشه است ؛ چون که میان دو طرف دعوا حکم می‏ کند و به کار آنها فیصله می ‏بخشد . هر دو حالت، قانون مند است ؛ کلیه پدیده ها و روندها "قدر" گذاری شده  و قوانین ثابت و حرکت خطی بر آن ها حاکم است؛ اما به حکم قضای الاهی، یکی از بروزها برای ما گزینش شده است. تقدیر (قانون مندی های خلل ناپذیر و لایتغیر)، در کادر اختیارت ذات مطلق باریتعالی است و به کلی از اختیار پدیده های نسبی (و از جمله انسان) خارج است. " فلن تجد لسنت الله تبدیلا و لن تجد لسنت الله تحویلا "  (سوره فاطر – آیه 43).  اما "قضا" ( گزینش بین دو وجه متضاد یک پدیده) از مطلقیت قدر برخوردار نیست و قابل تغییر یافتن و تغییر دادن در دنیای نسبی هاست.  به تعبیر علامه طباطبایی : بسیار می‏شود که خدا چیزی را تقدیر می‏کند ولی دنبال تقدیر، قضایش را نمی‏راند. مانند قدری که بعضی از علل و شرایط خارج آن را اقتضا داشته، ولی به‏خاطر مزاحمت مانعی، آن اقتضا باطل می‏شود. (تفسیر المیزان جلد 19). در تعریف درخشانی از حضرت علی، ما تاثیر آگاهی و اختیار انسانی را در تغییر مسیر "قضاء" ها می  بینیم: به روایت کتاب توحید: "روزی امیر المؤمنین از کنار دیواری مشرف به خرابی به کنار دیواری‏ دیگر رفت، شخصی از آن جناب پرسید: یا امیر المؤمنین آیا از قضای خدا می گریزی می‏گریزی؟ فرمود: آری از قضای خدا به سوی قدر خدای تعالی  می‏گریزم".  (کتاب توحید صدوق . جلد هشتم – صفحه 369)
. در واقع ریزش دیوار در کادر قوانین خطی  صد در صد صورت خواهد گرفت، اما گریز از مرگ در زیر آن، در کادر قوانینی  صورت می گیرد -  که اگر چه بازهم از طرف خداست - اما، زمینه را برای اعمال اختیار و اراده انسان باز گذاشته است. در واقع کسانی که از قانون قضا و قدر، محتوم و غیر قابل تغییر بودن سرنوشت انسان و عجز و تسلیم در برابر آن را نتیجه گیری می کنند، در واقع قوانین دو حوزه را با هم مخدوش می نمایند. قوانین خطی در حیطه اختیار بشر نیست  (جبر)  اما انسان که دارای قوه شعور و آگاهی است، این قدرت و اراده را دارد که در تمام پهنه های جهان مادی، بین دو شق مثبت و منفی یکی را گزینش نماید. (اختیار). هر کس در زیر دیوار مهیب در حال خرابی بنشیند، یقینا آسیب خواهد دید. اما اگر کسی فکر و هوشیاری خود را به کار انداخته و متوجه تهدید شود، از خطر آسیب برکنار خواهد ماند. سیل های موسمی هر بار می توانند یک دهکده را با خود بشویند و ببرند،(قوانین خطی، تقدیر و جبر) ؛  اما انسان های آگاه با درست کردن دیوارهای سیل برگردان، خود را از آسیب آن مصون می دارند. (قضا و اختیار)
شایان اشاره است که بحث قضا و قدر یک بحث بسیار قدیمی در جهان دین و فلسفه به خصوص در حوزه اسلام است و از صدر اسلام تا کنون در جریان بوده است. این بحث، آبشخور بحث قدیمی "جبر" و "اختیار" است که هنوز بشریت کنجکاو جواب قطعی – به ویژه در حیطه فلسفه - برای آن نیافته است. در تاریخ فلسفه اسلامی دو گرایش قوی  و به ظاهر متضاد یعنی : تقدیر و جبرگرایی (اشاعره) و اختیار گرایی (معتزله)، هنوز هم بر اذهان بسیاری سنگینی می کند.  هیچ کدام از معتقدان یکی از این دو نظریه، قادر نیستند در حین اعتقاد به توحید و  اصول ثابت حاکم بر جهان هستی ،  رویدادهای غیرمترقبه در هستی "قضاء های نا متعارف" (بی نظمی) را توضیح دهند. اما تشیع و امامان دانشمند آن، با زدن پلی بین این دو نظرگاه و تکیه دادن آن به قانون علیت، نظریه توحیدی – انقلابی "بداء"، را مطرح کرده اند. آن ها بدین ترتیب دستگاه نظری جامع و شگرفی را در کادر توحید ارائه داده اند که چشم انداز بسیار با شکوهی را پیش پای بشریت به ویژه در قلمرو تکامل اجتماعی و تاریخی می گشاید.

"بداء" (بی نظمی !)

   در مطالعه تاریخ دینی، مسلمانان با رخدادهایی مواجه می شدند که مغایر با سرنوشت به ظاهر رقم زده شده برای آن ها بود و بسیار غیر منتظره می نمود. این پدیده، با درک و دریافت "تقدیر"ی (حرکت خطی) از هستی – که ظاهرا همه سرنوشت ها و روندها از ابتدا تا انتها به صورت بسته بندی شده و تغییر ناپذیر است – تناقضی آشکار داشت. مطابق آیات قرآن و احادیث امامان تشیع، ریشه این تفکر، به نظریه "تورات" ی در باره  آفرینش برمی گردد که مطابق آن، کارهستی توسط خدا را تمام شده و پرونده آفرینش و تغییرات و انقلابات را بسته شده می دانست. در کتاب مقدس یهودیان "توارت"  پس از ذکر مراحل شش گانه آفرینش، آمده است: " آسمان ها و زمین و همه لشکر آن ها تمام شد و در روز هفتم، خدا از همه کار خود که ساخته بود، فارغ شد و آرام گرفت". (کتاب تورات – سفر پیدایش) از جمله نتیجه گیری های مهم آن ها از این آیات در قلمرو تاریخ، این بود که خداوند، رسالت پیامبری را در موسای نبی و تا آخر تاریخ مختومه اعلام کرده است و دین جدید (اسلام) فاقد اصالت توحیدی است. مطابق این دیدگاه، سایر پدیده های به ظاهر غیر مترقبه در پهنه های مختلف هستی و از جمله طبیعت و تاریخ ، قابل توضیح نبود. قرآن با این تفکر به مقابله برخاست و اعلام کرد که "دست خدا بسته نیست"، و قانون های دیگری در کار است که به صورت رخ دادها و روندهای غیر مترقبه، بارز می گردند. "قالت یهود یدالله مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء".  "یهود گفتند دست خداوند بسته است. بسته باد دست های آنان. بلکه دو دست خداوند باز است و هر طور که بخواهد عمل می کند». (سوره مائده – آیه 64) و به تعبیر دیگر برخلاف کسانی که فکر می کنند پرونده تغییرات در هستی بسته شده، پرونده تحولات باز بوده و چیزهایی در هستی کم و زیاد می شود.("یزید فی الخق ما یشاء" .  او  آن چه بخواهد، در آفرینش می افزاید. - سوره فاطر – آیه 1)
 این – به ظاهر – بی نظمی در هستی، در اندیشه امامان تشیع جایگاه والایی دارد، به نحوی که باور به توحید بدون آن، ناقص تلقی می گردد. امامان ما این پدیده بی نظمی را با قانون "بداء" توضیح داده اند. فرهنگ دهخدا (به نقل از منتهی الارب) بداء را "آشکار شدن رایی که قبلا نبوده" معنی کرده است. و به نقل از ("تعریفات جرجانی") نوشته است : "بداء یعنی ظهور امری یا رایی بعد از خفاء آن" . همین تفسیر می افزاید "متکلمان اغلب می گویند انتساب بداء به این معنی [ این که خدا از امر مقرری انصراف حاصل کند] به ذات حق  کفر است و از طرفی در شرایع، این گونه امور دیده شده است". عبارت آخری بسیار قابل تعمق است؛ و به وضوح نشان می دهد که بسیاری از اندیشمندان اسلامی ، در دنیای واقعیات با پدیده بی نظمی روبه رو بوده اند، اما قادر به کشف رابطه آن با قانون مندی های ثابت هستی نبوده اند؛ و از همین رو، نگران آن بوده اند که تایید بی نظمی، به نفی مقدرات و قوانین ثابت هستی و زیر علامت سوال بردن قدرت قادر متعال  راه ببرد (کفر). امام رضا علیه السلام در تعبیری عامه فهم  پیرامون جهل و حیرت مردم از تغییرات غیر مترقبه در روال عادی امور هستی، می گوید : "اذا اراد الله امرا سلب العباد عقولهم فانفذ امره و تمت ارادته فاذا انفذ امره رد الی کل ذی عقل عقله فیقول کیف ذا؟ ومن این ذا؟" . هر گاه خدا چیزی را بخواهد ، عقلهای بندگان را از آن ها سلب می‏کند و حکم خود را اجرا می‏کند و خواسته خود را به پایان می‏رساند . همین که حکم خود را اجرا کرد، عقل هر صاحب عقل را به او برمی گرداند؛ آنگاه او مرتب می‏گوید: چگونه شد که این کار شد؟ از کجا این کار صورت گرفت؟ (تحف العقول صفحه 442). مولوی با اشاره به همین موضوع سروده است:
چون قضا آید نماند فهم و رای                   کس نمی‏داند قضا را جز خدای
چون قضا آید فروپوشد بصر                     تا نداند عقل ما پا را زسر
زان امام المتقین داد این خبر                     گفت اذا جاء القضا عمی البصر
چون قضا بگذشت‏خود را می‏خورد               پرده بدریده گریبان می‏درد
   شیخ صدوق در کتاب اش: "توحید" ، بداء را "ظهور و آشکار شدن امری" معنا کرده است. (کتاب توحید - صفحات 334 و 335)
 "سایت تبیان" با عطف به تفسیر صدوق از بداء،  آن را "تغییر در قضا" و "قضیه ای که به سبب تغییر شرایط متحوّل خواهد شد"  نامیده است . در این بررسی،  وجود دو قلمرو "مقررات تغییر ناپذیر الاهی" و مقرراتی که "حتمی و تغییر ناپذیر نمی باشند و مقدر شده است که در صورت حدوث عواملی تغییر کند" مورد تاکید قرار گرفته است.
   با توجه به تعریفی که از "تقدیر" و "قضا" شد، می توان گفت که : بداء، وقوع  تغییرات غیرمترقبه در حیطه قضاست. در واقع، بداء (بی نظمی)، برخلاف تصور یک ناظر بیرونی، تغییر در قوانین ثابت آفرینش و روندهای مقرر شده در آن و نیز خارج از کادر قانون علیت نیست؛ بلکه گزینش روندی بدیع، از دو وجه متضادی است که ذهن و تجربه ما، انتظار آن را نداشته و از منظر خود،  منتظر محقق شدن رخدادی بدیهی و قابل پیش بینی در انتهای روندهای معمولی بوده است. میان این بی نظمی با قلمرو "تقدیر" و قوانین ثابت حاکم بر هستی، تناقضی وجود ندارد؛ چرا که بر این بی نظمی نیز همان قوانین و قانون مندی های ثابت هستی حاکم است و تمامی پدیده ها و روندهای به ظاهر بی نظم، با قوانین موجود در هستی (علم و دانش) قابل توضیح اند و به تعبیر قرآنی در علم خداوند قرار دارند. امام صادق (ع) می فرماید:  برای خدا نسبت به چیزی بدا حاصل نشد جز این که پیش از آن که بدا پیش آید، خدا آن را می دانست. "ما بداله فی شی الا کان فی علمه قبل ان ییدوله" (اصول کافی – 317)
  با عطف به نظرگاه های اندیشمندان شیعی پیرامون توضیح "قضا و قدر" در کادر علیت (قانون علت و معلول) : هر حادثه ای (چه در قلمرو هستی و چه انسان و چه تاریخ)  از ناحیه علل و اسباب خود حتمیت پیدا می کند (قضا) و خصوصیات خود را نیز از ناحیه علل و اسباب و موجبات خود کسب می کند (قدر) و همین علل و اسباب ، موجب تغییرات غیر مترقبه در این پدیده ها و روند ها هستند (بداء)
   برای ذکر مثالی برای "قانون بداء"  در قلمرو هستی، امام رضا (ع) به منظور آموزش به فردی که منکر بداء در آفرینش بود، به پیدایی یک باره انسان جاندار – چه در روند طبیعی آفرینش و چه در رحم مادر – اشاره دارد و این آیه قرآن را به او یادآور می شود : «اولا یذکر الانسان انّا خلقناه من قبل و لم یک شیئاً" .  آیا انسان به یاد ندارد که ما او را آفریدیم، در حالی که او چیزی نبود. (سوره مریم – آیه 67) در واقع امام هشتم ما را به فکر و تعمق وامی دارد که چگونه میلیارد ها سال قبل، در حرکت و تکامل خطی ماده بی جان، درنقطه ای نامنتظر، حیات به وجود آمده است. (کتاب "عیون اخبار الرضا")
   برای مثال "قانون بداء" در قلمرو انسان،  امام هفتم در بحث پیرامون تحولات ناگهانی در "قضاء" های آفریدگار، مثال سرنوشت آدم و حوا را می زند که مطابق خواست خدا (و قوانین معین او)، می بایستی جاودانه در بهشت می زیستند، اما،
روزی، به یک باره خود را در روی زمین یافتند. (اصول کافی – 323)
  
   برای مثال "قانون بداء" در قلمرو تاریخ ، امام پنجم مثالی از سوره روم در قرآن می زند: "الم، غلبت الروم فی ادنی الارض" که مضمون تاریخی اش این است : در ابتدای ظهور اسلام  که مسلمانان، کوچک و ضعیف بودند، در جنگی که بین دو امپراطوری بزرگ و قدرتمند آن دوران (ایران و روم) در گرفت، مطابق وعده هایی که به آن ها داده شده بود، منتظر و آرزومند پیروزی روم بر ایران (که قدرت مند تر بود)  بودند، و از آن جا که  امنیت خود را همواره تابعی از تعادل قوا بین این دو امپراطوری بزرگ – که 24 سال جنگ بین شان جریان داشت - می دانستند ، و اینک آن را- در ترس از ابر قدرت شرقی (ایران) -  در پناه ابرقدرت غربی ( امپراطوری روم) جستجو می کردند. این رویداد – شکست روم از ایران - به قدری برای نو مسلمان ها تاسف بار بود که به روایت کتاب "روضه کافی" و نیز "بحارالانوار " مسلمانان از شنیدن خبر آن، به غابت غمگین شده و حتی "می گریستند". بدایی که حاصل شد این بود که دیری نگذشت که با غلبه نامنتظره رومی ها بر ایران و تضعیف شدید همسایه شرقی، خود مسلمانان (با همه کوچکی و دست خالی بودن) امپراطوری بزرگ ایران را متصرف شدند. یعنی تحولی بسیار بسیار شگرف و غیر قابل گنجایش در تصورات آن ها! (تفسیر قمی . جلد دوم – صفحه 152)

  در نظرگاه توحیدی، در طول مسیری که از ماده ساده اولیه تا به انسان و سرانجام تا به نزد خدا (آتراکتور یگانه کل هستی) طی می شود؛ هر مرحله تکاملی نیز برای خود، آتراکتور و هدف مرحله ای دارد. این آتراکتور، پدیده های داخل در هر روند را (چه با قوانین خطی و چه با بی نظمی)،  به سمت خود می کشد و در موقعیت اکنونی شان قرار می دهد. تمامی این تحولات در کادر قانون مندی های علمی صورت می گیرد و با قوانین متافیزیکی و منطقی قابل تبیین و توجیه است. اما آن چه که در دیدگاه توحیدی اهمیت دارد، این است که اصالت با نیرویی در بیرون پدیده است که آن را به سمت خود می کشد و همه پدیده ها و روندها، نه به صورت یک خطی و مستقیم ، بلکه در حالتی شناور – که اقسام حرکت را در بر می گیرد - به سمت او روانند.  "یسبح لله ما فی السموات و الارض"  (جمعه – آیه یک). پدیده ها و روند هایی از دور تکامل مادی خارج می شوند که این سمت را از دست می دهند. "کل شی هالک الا وجهه"  (قصص – آیه 88)
    درمقدمه نوشته، "صمد" ، پرشدن هستی از توحید معنی گردید  و با اشاره به تعبیری از امام باقر (ع) گفته شد که : خدا توحید را در هستی جاری ساخت. (اصول کافی – 267)  امام صادق، جهت دار و جهت یاب شدن پدیده ها را نیز در کادر توحید معنی می کند : "هوالذی حیث الحیث حتی صار حیثی". "او جهت را آفرید و ما بدین وسیله جهت خود را یافتیم"  (اصول کافی – 227)
  "انی وجهت وجهی للذی فطرالسموات و الارض". من رو می کنم و جهت گیری می کنم به جانب کسی که بنیان نهاد آسمان ها و زمین را" (انعام – آیه 79)
   اما، تعبیر شگفتی از امام صادق پیرامون واژه قرآنی "صمد"، عمق بیشتری به جهت یافتگی تکامل می بخشد. امام ششم ، صمد را "سرور مورد نیاز"، معنی کرده است. یعنی عنصر برتری که پدیده ها به سمت آن جهت گیری و حرکت می کنند. شیخ کلینی در پیگیری ریشه تاریخی و اجتماعی این واژه، آن را از خانواده "مصمود" به معنای "مقصود" دانسته است. او، هم چنین از قول "ابن زبرقان"، صمد را "سرور و آقای مورد نیاز"، معنی کرده  است.  (اصول کافی – 269)
 
   در نتیجه،  با بهره گیری از تعبیر دو امام بزرگ مدون کننده مکتب تشیع: امام پنجم و ششم، می توان به  برخی رازهای نهفته در سوره کوچک توحید ( که گفته می شود جامع ترین آیات در باب توحید است)، پی برد. به این معنا که هستی و پدیده ها و روندهای شناور در آن، هم، پر است از جهت ها و هم پر است از مقصدها و عناصر برتر تکاملی که هدایت گر و جهش دهنده پدیده ها به سمت مراحل کیفی تر می باشند. در واقع خدایی که "صمد" است، استعداد حرکت و جهت گیری به مراتب و ارزش های بالاتر را در آفریده هایش قرار داده است و هر پدیده ای از آن تبعیت نکند، محو خواهد شد.
   چه دلایل علمی بداء (بی نظمی) در پدیده ها و روندهای هستی را بدانیم یا فعلا ندانیم، توحید به ما می گوید که هر بداء و رویداد غیر منتظره (هر نوع بی نظمی) مقصد عالی تری را مد نظر داشته است.
   لازم به ذکر است – و هم چنان که پیش از این اشاره شد – بحث بداء (بی نظمی و وقوع تغییرات غیر منتظردر قلمروهای مختلف هستی) مختص شیعه بوده و از ارکان ایمانی آن قلمداد شده است. امام جعفر صادق می فرماید: خداوند به هیچ عبادتی مثل (اعتقاد) به بداء عبادت نشده و به وسیله چیزی مثل بداء تعظیم نگشته است. "ما عبداله به شی مثل البداء و فی روایه اخری ما عظم بشی ء بمثل البدائ " (علم الیقین. جلد دوم – صفحه 180) معنایش این است که بالاترین مرحله ایمان و  پرستش خدا، اعتقاد به جاری بودن قانون "بداء" (بی نظمی)  در هستی است. 
  امام صادق در جایی دیگر می فرماید: "اگر مردم می دانستند که چه پاداشی در اعتقاد به بداء هست، از سخن گفتن در باره آن خسته نمی شدند" (اصول کافی – 317)               
یک چشم انداز بدیع توحیدی !
   در خاتمه بحث بی نظمی و توحید، یک سوال مهم فرا روی ما قرار می گیرد و آن این که آیا انسان قادر است با به کار گیری این اصل، خودش روی روند ها تاثیر بگذارد؟ برخی اندیشمندان اسلامی با ارائه تفسیر نوینی از "قانون بداء" (تحولات نامنتظر در حوزه قضاء) ، یک چنین چشم اندازی را به روی انسان گشوده اند. بر اساس این دیدگاه توحیدی، انسان می تواند در ایجاد تغییرات  و تحولات در پهنه های مختلف جهان مادی، نقش داشته باشد. این نگرش انقلابی، وجهی با شکوه تر از جنبه خداگونه گی انسان را جلوه گر می سازد؛ بدین معنی که گویی شعبه ای از قدرت آفرینندگی که خاص خداست، در درون انسان نیز به ودیعه نهاده شده است. انسان می تواند در روند فیدبک ها، دست کاری کرده و به حصول نتایج دلخواه، سرعت بخشد. ما این دخالت انسان را در پهنه های مختلف شاهدیم. از پرورش مصنوعی انواع گل ها و میوه های جدید که پیش از آن در جهان موجود نبوده است. از بارورتر کردن دانه های نباتی  تا کلنی سازی جانداران و تا ... حقیقت این است که قانون بداء راه علم را روی انسان می گشاید. به عبارت دیگر، یک دین باور شیعی، باید مشتاق ترین انسان برای روی آوری به علم و پیشرفت دادن آن باشد، تا به طور واقعی و عملی در موضع جانشینی خدا بر روی زمین بنشیند و هم چون خدای خود، قادر به آفرینندگی باشد. "انی جاعل فی الارض خلیفه" ( سوره بقره - آیه 30 ). خلیفه یعنی جانشین. مطابق این آیه، خدا انسان را به عنوان جانشین خود بر روی زمین تعیین کرده است. ممتاز ترین ویژگی خداوند، خلاقیت و قدرت خلق اوست. پس خدا به جانشین خود نیز قدرت خلق بخشیده است. این قدرت ،  عبارت است از قادر بودن انسان به  تجرید سازی کلمات و مفاهیم که شاخصه پیچیده شدن شعور و مغز اوست که او را قادر به خلق می سازد. " و علم آدم الاسماء کلها". (بقره – آیه 31). "اسماء"، (اسامی؛ کلمات؛ مفاهیم، علم و ...)، به طور سمبلیک همان ابزار ذهنی و معنوی است که هم انسان را از حیوانات متمایز می سازد و هم وسیله تعالی و تکامل او را برای رفتن به سمت خدا و خداگونگی فراهم می آورد. توالی این دو آیه، نشان دهنده ربط بلافصل، جانشینی انسان برای خدای قادر و خلاق؛  و نهادن ابزار لازم برای این جانشینی (آموختن اسماء) در فطرت اوست. برخی محققین، جانشینی انسان برای خدا را "تصرف در حقایق عینی"، معنا کرده اند. به عبارت دیگر، انسان توان آن را می یابد : تا "کارهای خدایی" بنماید. (کتاب انسان شناسی . محمود رجبی – صفحه 150). 
   بدین ترتیب، در چارچوب اعتقادات توحیدی، راه انسان تا خدا ، نه فقط در پهنه تعالی نفسانی و معنوی (که تاکنون به ویژه توسط عرفا فقط روی این جنبه تاکید می شده) ،  بلکه در قلمرو علم و تصرف و تغییر فیزیکی و مادی در کلیه امور جهان باز است. این نگرش، ضد نگرش جبرگرایانه بر سرنوشت انسان است ، و درست به عکس آن، بر آگاهی، اراده و اختیار انسان برای رقم زدن سرنوشت خود و تاریخ تاکید دارد. وجود بی نظمی در پدیده ها و روندهای جهان مادی، مبشر آن است که انسان نیز قادر است، روندهای ثابت و جبر گونه حاکم بر مناسبات اجتماعی ظالمانه و کشاکش های طبقاتی حاکم بر تاریخ، را به دست خودش و زودتر از موعد، دچار اختلال و " بی نظمی" نموده و  با زدن میان بر در روندها، تحول و انقلاب خلق نماید. یعنی برخلاف نگرش ماتریالیستی بنیان گذاران مارکسیسم، که آینده ای درخشان در انتهای عملکرد تضادهای کور طبقاتی در یک روند طولانی و کلاسیک را وعده داده اند – و به نحوی غیرمنطقی، برای خروج از این بن بست جبرآلود، ضرورت حزب پیشتاز را تئوریزه کرده اند! – نگرش توحیدی، با قانون "جانشینی خدا" و "قانون بداء"، به طور قانون مند و ایدئولوژیک راه را بر انقلاب در تکامل اجتماعی و نقش تعیین کننده و آگاهانه انسان ها در آن، و رقم زدن هر چه سریعتر جامعه بی طبقه توحیدی، بشارت داده است.
قرائت متفاوتی از"پایان تاریخ"، ( "آخر الزمان" ) !

    سوال این است که آیا این چشم انداز توحیدی، ذهنی بوده  و تبلور رویاهای ایده آلیستی ماست؛ یا قابل حصول در همین جهان مادی است؟ آن چه فیلسوفان و مصلحان جهان از آن  به عنوان "پایان تاریخ" اسم می برند و در ادبیات ما "آخرالزمان" نام دارد، با چه ویژگی هایی شناخته می شود و چگونه تحقق می پذیرد؟ نگاهی واقع بینانه به نقطه ای از تاریخ که هم اکنون در آن قرار داریم، ما را به این حقیقت رهنمون می شود که بشریت راهی جز پاگذاشتن در این مسیر توحیدی برای نیل به رهایی و رستگاری اجتماعی و تاریخی ندارد. ما در نقطه ای هستیم که تضاد انسان با طبیعت و جبرهای حاکم بر آن، به طور کیفی حل گشته است. انسان به طور کامل بر جبرهای طبیعی مسلط شده و برای مواردی مثل بلایای طبیعی نیز، آمادگی و ابزار و تکنیک لازم برای پیش بینی و غلبه را دارد. اگر در نقاطی پیشرفته از جهان، تلفات و ضایعات برخی بلایا در حد نزدیک به صفر بوده و همان بلایا در نقاط محروم، بیداد می کند، ناشی از فقدان عدالت جهان شمول است که بحث اصلی ماست. در عصری به سر می بریم که علم و تکنیک، به حد اشباع رسیده است ، و از این رو، کمتر اندیشمند فرهیخته ای یافت می شود که راه حل برون رفت بشریت از بن بست کنونی و تداوم تکامل اجتماعی را در افزایش علم و تکنیک جستجو نماید. در پرتو تکنولوژی های پیش رفته، هیچ مشکل علمی و تکنیکی و تئوریکی برای تولید انبوه ، توزیع و تامین  وسایل معیشت و کار و تفریح مردم وجود ندارد. در این زمینه نیز، هر آن چه که از تبعیض و نابرابری وحشتناک مشاهده می گردد، ناشی از سدهای ایدئولوژیکی است که راه بند عدالت اقتصادی در سطح بین المللی گشته است. تضاد اصلی حاکم بر جهان بشری، عدل است. عدل به مفهموم توحیدی و همه جانبه آن. همان چیزی که فقدان آن و عدم سمت گیری به طرف آن،  جهان ما را - که از نظر پیشرفت علم و تکنیک و سطح بالای سرمایه و تولید، کم و کسری ندارد -  در بن بست مهلک کنونی قرار داده است.
   امروزه، تاریخ بر شکست کامل دو تئوری و دو الگوی اصلی برای حل معضلات اجتماعی بشر گواهی داده است. هر دوی آن ها به گونه ای با ماتریالیسم ناب به سراغ حل مشکلات بشر شتافتند. اولی که به نحوی جبرگرایانه ، عدالت اقتصادی (قسط) را مطلق کرده  و به نیازهای معنوی بشر، آزادی، فردیت و دموکراسی بی اعتنایی نشان داده بود، فروریختگی بنیادین و سرپوش گذاشته شده  خودش را در نقطه فروریزی دیوار برلین، برملا نمود. برای دومی نیز نسل ما اقبال آن را یافته است که در برابر چشم خود، فروپاشی آن را شاهد باشد. فروپاشی لیبرالیسم که تئوریسین های آن، "پایان تاریخ" اش لقب داده بودند. این یکی، درست در نقطه مقابل اولی، و باز به طور جبرگرایانه، آزاد سازی لجام گسیخته سرمایه – بدون کم ترین قید و بند و کنترل دولتی – را قانون اساسی آخرالزمان قلمداد کرده بود. اولی با کنترل کامل سرمایه توسط دولت (سرمایه داری دولتی) و دومی با کنار گذاشتن دولت و مقررات آن از سر راه سرمایه. واضع تئوری "پایان تاریخ" ، فرانسیس فوکویاما، چندین سال قبل، سرخوش از ترکتازی ها و اوجگیری های سرمایه داری لجام گسیخته غرب، بشارت داده بود : « پایان تاریخ پیش روی ماست ... یعنی نقطه ی پایان تطور ایدئولوژیک بشریت و جهانی شدن دموکراسی لیبرال غربی به مثابه ی شکل نهایی دولت ... لیبرال دموکراسی ، شکل نهایی حکومت در جوامع بشری است. تاریخ بشریت مجموعه ای منسجم و جهت دار است که بخش اعظمی از جامعه ی بشری را به سوی لیبرالیسم سوق می دهد ... لیبرال دموکراسی ممکن است نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت و آخرین شکل حکومت بشری باشد و در این مقام پایان تاریخ را شکل می دهد ... در پهنه ی اندیشه ها ، لیبرالیسم از این پس بر اذهان چیره گردیده ، چرا که دیگر در برابر خود آلترناتیو نظری ( تئوریک ) و هماورد معتبری نمی یابد ...اگر لیبرالیسم در پایان "تحول ایدئولوژیک" بشریت پیروز شده است به خاطر آن می باشد که بهترین بوده است . » ("نشنال اینترنت" – تابستان 1989)
  یک چنین نگاه مغرورانه با آبشخور "داروینیسم اجتماعی" بود که به نئوکان های آمریکایی انگیزه ای "منجی" گونه داد که به عنوان قوی ترین و کامل ترین مظهر این ایدئولوژی، به نجات بشریت – ولو با استفاده از زور و تجاوز! – بشتابند که عراق نخستین صحنه آن بود. اکنون که عراق به باتلاقی عمیق برای آمریکا و زخمی بزرگ بر وجدان بشریت تبدیل گشته و به خصوص اکنون که ورشکستگی وحشتناک بازارهای مالی جهان، کابوس رکود اقتصادی مهلک را بر اذهان تمامی مردم دنیا و قبل از همه خود غرب مستولی کرده است؛ قبل از همه این فوکویاماست که بطلان تئوری آزادی مطلق سرمایه و سود اندوزی را اعلام می دارد. او با مشاهده  "ناپدید شدن بیش از یک تریلیون دلار در بازار سهام در یک روز و به قول نیویورک تایمز : فقط در هفت و نیم ساعت!" (این رقم فقط مال یک روز در آمریکاست و ظاهرا در کل جهان سرمایه داری مرز 20 تریلیون دلار را پشت سرگذاشته است! ) ، تاکید می کند: " تفکر خاص سرمایه‌داری از هم فروپاشید" (هفته نامه نیوزویک). دولت ها بار دیگر برای کنترل بازار ناچار از ورود به صحنه شده اند. کاری که مغایر و متضاد با  قانون سرمایه داری و "نئولیبرالیسم" می باشد که هیچ گونه مقرراتی را بر دست و پای آزادی سرمایه برنمی تابد. جالب است که این بحران بزرگ قرن نه براساس کمبود سرمایه که در اوج "وفور سرمایه" و اوج تکامل ابزار تولید و تکنولوژی به وقوع پیوسته و سایه شوم خود را روی تمامی جهان پهن کرده است.
   براساس یک چنین آبشخور نئولیبرالی بود که تئوریسین دیگر جهان سرمایه داری، ساموئل هانتینگتون،  جنگ بین تمدن ها را پیش بینی نموده بود : " بروز درگیری تمدنی ، آخرین مرحله ی تکامل درگیری در جهان مدرن است ...جنگ جهانی بعدی ، در صورت وقوع ، جنگی بین تمدن هاست ... امروزه غرب در مقایسه با دیگر تمدن ها به گونه ای استثنایی در اوج قدرت است ... کانون درگیری در آینده ی بسیار نزدیک ، بین غرب و چند کشور اسلامی – کنفوسیوسی خواهد بود ... تمدن غرب مهمترین و قویترین تمدن پایا در دهه های آینده خواهد بود" (فصلنامه "فارین افیرز" -  شماره تابستان 1992) اغلب مفسران، تاکید می کنند که هانتیگتون، اساسا تقابل اجتناب ناپذیر غرب و اسلام در آینده را مد نظر داشته است. تعجب آور نیست که این فیلسوف عصر کنونی را "عصر بازگشت خدا" می نامد. او به خصوص حیرت می کند که چگونه مذهب در کشورهای فروریخته بلوک شوروی سابق یه یک چنین رشد شگفت انگیزی رسیده که مثلا : " تعداد کلیساها در روسیه از 1988 تا 1993، پنج برابر شده  و تعداد مساجد آسیای مرکزی از 160 مسجد به 10000 مسجد رسیده است". او نیز به این نتیجه رسیده است که "نوسازی و مدرنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی" که تمدن پیشرفته غرب برای بشریت آورده، پاسخ گوی نیازهای اساسی بشر نیست و بشریت با روی آوری به دین و معنویت دنبال "هویت یابی" جدید برای خویش است. او در این چارچوب تیره و تاری که ارائه می دهد، "جنگ تمدن" ها را پیش بینی می کند؛ اما سوال این است که  آیا راه میان بر و  صلح آمیزی برای گشودن راه تکامل و جهش به سمت "پایان تاریخ" وجود ندارد؟
  " رنه گنون" اندیشمند معاصر فرانسوی " دنیای جدید، تمدن غرب و مکاتب فلسفی آن را نهایت اضحملال و سرگشتگی بشر می‌داند. او با نقد همه اینها به این نتیجه رسیده است که موعود بشریت ، این تمدن نیست بلکه دقیقاً این تمدن ، صورتی وارونه و معکوس از موعود و جامعه نجات‌بخش انسان‌هاست".
  اکنون بن بست و بحران زدگی بی سابقه "مهم ترین و قوی ترین تمدن" که قرار بود "پایان تاریخ" و آخرالزمان را رقم بزند ، با فجایعی که در این جا و آن جای جهان برپا کرده،  پیش روی ماست. بن بست دنیای غرب ، و کمی پیش ازآن،  فروپاشی بزرگ ترین نظام سوسالیستی دنیا، به روشنی نشان می دهد که آتراکتور عدل اقتصادی "قسط"، راهگشای تکامل اجتماعی بشریت نیست و  تمرکز و جهت گیری مطلق گرایانه به سمت آن، بشریت را به بن بست خواهد کشاند. این که بشریت در اوج شکوفایی علم و تکنیک و بهره وری از طبیعت و تسلط به آن، به یک چنین بن بستی رسیده است، چند حقیقت را پیش روی ما می گشاید:
حقیقت اول این که مشکل بشریت، نه در ابزار و وسایل تکامل، بلکه در هدف و آتراکتور نامناسبی است که انتخاب کرده است.
حقیقت دوم این که بشریت ، با توجه به اوج تکامل مادی کنونی، چنان چه روی آتراکتور توحیدی (عدل) متمرکز شود، راه زیادی تا مدینه فاضله و آخرالزمان خود نخواهد داشت.
حقیقت سوم این که به جای دخالت عنصر جبر و زور از بالا (دولت مطلقه به عنوان حافظ منافع یک طبقه خاص)، بشریت عمدتا باید با آگاهی و اختیار و در مسیری دموکراتیک  به این سمت حرکت نماید.
حقیقت چهارم این که برای در امان ماندن بشریت از دخالت ها و تجاوزات نظام های آزمایش پس داده قبلی، و یافتن آزادانه راه تکاملی خود بدون تهدید های بنیان کن بین المللی، باید سازمان ملل متحد نقش بسیار قوی و تعیین کننده پیدا کند تا بتواند نقش موثر در ایجاد بستر مناسب برای تحولات نوین بشری ایفا نماید. 
حقیقت پنجم این که این بار، شرق، مهد و مبشر "پایان تاریخ" خواهد بود. غرب در اوج تکامل فکری و تکنیکی و ایدئولوژیکی خود، سرانجام از یک چنین بن بست ویران سازی سربرآورده ؛ و چشم اندازی جز تکرار تجربه های قبلی و درجا زدن در بن بست ها و تعمیق و ناگشودنی تر کردن آن ها ندارد.
غرب خداوند تخت باشد و تاج        شرق به نان شب از جهان محتاج
هر چه گفتمش ولی چه سود           عجز شرق بر جفای غرب افزود
در چارچوب تئوری بی نظمی، رویا نیست که اگر گفته شود، حرکت غافل گیر کننده رهایی، از شرق شعله خواهد کشید.
بر خیز شتر بانا بربند کجاوه            کز شرق عیان گشت همی رایت کاوه

   تئوری بی نظمی در زیر چتر توحید،  پرتو روشن و امید بخشی بر روی این چشم انداز می اندازد. بخش مادی و معنوی جامعه باید در کنش و واکنشی متقابل (با آتراکتوری معنوی)، با هم به پیش بروند. نقش دولت، نه ایجاد دیکتاتوری به منظور حفظ منافع یک طبقه (چه پرولتاریا و چه سرمایه دار) ، بلکه ایجاد تعادل بین این عنصر مادی و معنوی جامعه و رسیدن به وحدتی دل پذیر در تمامی زمینه هاست. به عبارت بهتر، دولت، مسئول و ضامن اجرای فیدبک بین این دو می باشد. وجود فیدبک در نظام (سیستم) اجتماعی، خودجوش و خودآگاه بودن حرکت جامعه به سمت عدل (چه در پهنه  تولید و توزیع و چه در زمینه آزادی و دموکراسی)، و  پرهیز از دیکتاتوری را تضمین می کند. وجود  احزاب آزاد و مدیای دموکراتیک و مردمی در کنار موسسات گوناگون اقتصادی عدالت محور و بخش های فرهنگی جامعه سبب می شود که جامعه دست آوردهای خود را در هر مرحله "بازخورد" کرده و پس از تصحیح نقایص آن با عطف به "قانون توجه" و  آتراکتور عدل، به مرحله ای پیشرفته  تر و سکوی بالاتری جهش نماید.
  از طرف دیگر، وجود آتراکتور و تصحیح دیالک تیکی سیستم توسط فیدبک، درجه ریسک پذیری آن در هر زمینه (چه عدالت اقتصادی و چه دموکراسی) کاهش می دهد. هدف متعالی و مسیر دموکراتیک تحقق آن، تضمین مهمی برای محو یا کاهش تلاطم های بنیان کنی مثل شرایط امروزی است.
   مجرد سازی (آبستراکشن) از دیگر ویژگی های این پروسه رو به پیش و تکاملی است. یعنی ارائه کلاس و سیستم های کلی و فراگیری که بتواند دربرگیرنده مجموعه های متعدد و مختلفی بوده و برای مراجعان متفاوت قابل فهم و استفاده باشد. مجرد سازی نه تنها در بخش فن آوری و علوم کاربردی بلکه زمینه های فرهنگی را نیز در بر خواهد گرفت. مردم هر دیار از مفاهیم عالی، معانی یک سانی را  درک خواهند نمود و این در تکامل خود، به زبان مشترک نیز ختم خواهد شد. از آن جا که به علت کوچک ترشدن جهان و به هم پیوستگی روابط اقتصادی و سیاسی بین کشورها، تکامل اجتماعی در یک نقطه خاص را جبرا مشروط به تکامل و پیشرفت هماهنگ کلیه ملل می نماید؛ این آبستراکسیون عمومی و به ویژه رسیدن به زبان مشترک، از اهمیت به سزایی برخوردار می شود.
   باور به مبانی توحیدی به ما بشارت می دهد که جهشی عنقریب و بهاری تازه در انتظار بشریت است. بهار توحید و وحدت انسان در تمامی زمینه ها.  در فرهنگ ما از "پایان تاریخ" ( آخرالزمان) به مثابه دمیدن بهار یاد شده است. در روایات سرودگونه ای که خطاب به سمبل هدایت این مرحله از تاریخ – مهدی – وجود دارد، گفلته می شود : "السلام علی ربیع‌الانام و نضره الایام". درود بر بهار بشریت، بهاران تاریخ و طراوت روزگاران.
1- آلن تورن، «نقد مدرنیته» (1992)، ترجمه مرتضی مردیها، نشر گام نو، تهران،1380. ص17
«در کانون جامعه پسامدرن، دیروز و بیش از آن امروز،در بهترین شرایط، یک خلاء ارزشی مشاهده می شود»
 


توحید و "تئوری بی نظمی"!

(یک روشنایی علمی - فرهنگی بر تاریکنای بن بست انسان و بحران هویت!)
فهرست مطالب :
1 – مقدمه : اوضاع کنونی جهان و بن بست آن
2 - نگاهی فشرده به تئوری بی نظمی
3 - دیالک تیک کامل
4 - "قانون توجه"، ( آتراکتور) !
5 - "قانون لطف" ، (انتخاب اصلح) !
6 - تعالی معنوی : آتراکتور انسان!
7 - "عدل و قسط" : آتراکتور تاریخ !
8 - ضرورت هویت یابی در دنیای امروز !
9 - ملاک هویت تکاملی و اصیل چیست؟
10 - پرتوی از توحید !
11 - "تقدیر" ( حرکت خطی!)
12 - "بداء" (بی نظمی)!
13- یک چشم انداز بدیع توحیدی !
14 - قرائت متفاوتی از"پایان تاریخ"، ( "آخر الزمان" ) !

 

 

 

 

 


توحید و "تئوری بی نظمی"!

(یک روشنایی علمی - فرهنگی بر تاریک نای بن بست تاریخ و بحران هویت!)

مقدمه :
اوضاع کنونی جهان و بن بست آن!

  در روزگاری به سر می بریم که کابوس یک بن بست همه جانبه هر روز بیش از بیش شبح هولناک خود را روی دنیا می گستراند. بن بستی که در ملموس ترین نماد مادی اش، به صورت هیولای بحران مالی و اقتصادی جلوه گر شده است. در کنفرانس بین المللی اخیر داووس (سویس) – ژانویه 2009 – اعلام شد که بحران اقتصادی کنونی جهان در 60 ساله اخیر بی سابقه بوده و چشم انداز امیدوار کننده ای برای غلبه برآن به چشم نمی خورد. نظریه پردازان و مشوقان رها کردن بی قید و بند سرمایه و جهانی کردن آن، شرمگینانه ایده های کنترل نسبی دولت بر آن را مطرح می کنند، و البته فراموش نمی کنند که   هنوز دیر زمانی از شکست کامل کنترل مطلق دولتی در بلوک کمونیستی و سوسیالیستی نمی گذرد. کم نیستند اندیشمندانی که به این واقعیت نزدیک می شوند که بن بست کنونی غرب، قبل از آن که اقتصادی باشد، یک بن بست فرهنگی – ایدئولوژیک است و نوع انسان در عصر فرامدرن و میکروالکترونیک، از بحران هویت رنج می برد. بحران کنونی ناشی از بن بست انسانی – اجتماعی است و لذا راه حلی از این سنخ را طلب می کند. سرمایه ، تکنولوژی و علم تولید، حرف خود را زده اند و دیگر انتظار معجزه ای از آن ها نمی رود. مشکل در  روابط و مناسبات حاکم بر جوامع گوناگون بشری و روبط بین انسان های یک جامعه است و لذا راه حل برون رفت از بن بست نیز باید از این سنخ یعنی انسانی – اجتماعی باشد.  
   دو دکترین اصلی دنیای معاصر، کمونیسم و نئولیبرالیسم، امتحان خود را پس داده و با کارنامه ای از شکست و بن و بست ، عدم کارآمدی خود را برای فلاج بشریت به نمایش گذاشته اند. افراطی ترین احزاب کمونیست، امروزه پس از فروپاشی شوروی، خود را به سوسیال دموکراسی و دیگر نحله های نزدیک به سرمایه داری تقلیل داده اند. تئوری پردازان نئولیبرالیسم نیز در حال پس گرفتن وعده "پایان تاریخ" بهشت گونه خود می باشند! نگاه ها دارد به طرف شرق بر می گردد؛ آیا در این سو – آن چنان که "گراهام فولر" نظریه پرداز معاصر آمریکایی معتقد است – می توان پاسخی یافت؟
   ایمان و یقین وحیانی که دین سنتی به بشریت برای رستگاری نهایی در آخرالزمان (پایان تاریخ) می دهد، اگر چه برای مومناش رضایت مندی ایجاد می کند، اما به دلیل عدم رغبت اش به هماوایی با علم و مدرنیته ، تن ندادن به نقد و بده و بستان مستمر ( فیدبک )  با تاریخ و اجتماع معاصر خود؛ پاسخ گوی نسل های جوان و آگاه امروز، برای نجات از مغاک تاریک از خود بیگانگی و بی هویتی نیست. دره عمیقی که متولیان دین سنتی از یک سو و آته ایست های جنجالی از سوی دیگر بین علم و دین برقرار و آن را ذاتی دین نشان می دهند، به این تزلزل و رویگردانی ها دامن می زند. دست آوردهای علمی جدید انسان، برخلاف این نوع هو و جنجال ها، با متانت و صبوری به پر کردن این دره مشغول است. دست یابی به تئوری های مدرن راهنمای عمل، چشم اندازی روشن در فراروی انسان برای گشودن بن بست اش در این مرحله از تاریخ می گشاید.
   بحث حاضر، نگاهی دارد به جدید ترین تئوری های علمی در این رابطه  و در کانون آن، تئوری "بی نظمی" را در کادر توحید مورد مداقه قرار خواهد داد.

 نظرات خودرا میتوانید به این ایمیل برای ما بفرستید.
contact@touhid-world.com