پوریا حسینی ـ جانا روا نباشد خونریز را حمایت

خبر کوتاه و غم انگیز است. هاله سحابی در اثر تهاجم مزدوران لباس شخصی و ایراد ضرب و شَتم در مراسم تشییع پیکر پدرش دچار ایست قلبی شد و به شهادت رسید.

انتخاب کلمه برای چنین عمل به غایت زشت و کثیف دشوار است. حتی در سازشکارانه ترین شکل نمی توان برایش واژه یی پیدا کرد.

 آیا این یک قتل بود یا یک ترور یا یک از بین بردن ساختگی و از پیش برنامه ریزی شده  یا حذف فیزیکی یک زندانی سیاسی یا یک اتّفاق و حادثه, کدامیک؟ بماند که بنگاه سخن پراکنی ماٌمور و معذور می گوید  یک «فوت»!  گویی که طرف مربوطه در رختخواب خانه اش دچار ایست قلبی شده است.

از هر زاویه که به موضوع نگاه کنیم و هرکدام از عبارات یادشده را که انتخاب کنیم, فرقی در اصل قضیه نمی کند و آن این که ملایان خون آشام و مصدر قدرت آن قدر عرصه حاکمیت برایشان تنگ شده که حتی تشییع جنازه و خاکسپاری را هم تاب نمی آورند.  به عبارت ساده و عریان, ترس یعنی همین. ترس حتّی از پیکر بیجان یک مخالف مشروط که این اواخر  حتی گفتن برایش مشکل بود.

امّا, قضیه تنها  موضوع خاکسپاری سحابی نبود. قضیه با یک تیر چند نشا نه زدن بود که یکی از آنها هاله سحابی است .یعنی, یک زن زندانی سیاسی که از زندان برای کوتاه مدتی آن هم به طور موقت بیرون آمده تا پیکرپدرش را به خاک بسپارد. .

موافقت با مرخصی یک زندانی سیاسی و روانه کردنش یه مراسم تشییع,  نه یک لطف و مرحمت و اظهاردلسوزی و همدردی که یک نقشه حساب شده خبیث برای واریزکردن نتایج به اصطلاح حقوق بشری آن به جیب  گشاد اسلام فقاهتی است.

و دیگر قضیه  این است که چنان موافقتی شرط و شروطی هم لازم دارد و به استناد آن باید طرف دوّم این پیمان احتمالاً نانوشته, که هاله است, در میان مشایعین مقادیری واکنش مثبت نسبت به حکومت نشان دهد و ضمن اظهار امتنان از لطف آنها, مرحوم پدر را نه مطابق با سنت و خواست  مردم بلکه مطابق با دستورالعمل دژخیم به خاک بسپارد.

بالاخره این تجربه سالیان دراز مبارزه مردمی را تیره فکران کوتاه آستین حکومت  نیز دریافته اند که سنّت مردم از بابت هر اتفاق و رویداد این است که هر موردی را تبدیل به حرکتی اعتراضی و حرکتی در جهت اعلام عدم مشروعیت اصل ولایت فقیه نمایند.

به ضمیمه این دو مورد, این مهم نیز مطرح است که اگر خاکسپاری با مشایعت و بدرقه انبوه مردم و صد البته با حضور دگراندیشان و مبارزان صورت پذیرد, قطعاً و حتماً پیامدهایی مانند مجالس ترحیم  هفتم و چهلم نیز برقرارخواهدشد و طبقات مختلف جامعه نیز فرصت را غنیمت خواهند شمرد.

طبعاً اینها رویدادهایی نیست که بر وفق مراد مسئولان نظام باشد ,بنابراین  دریافت التزام به رعایت همه جوانب و لو شفاهی و مراقبت ویژه از نوع چاقو و پنجه بوکس و گماردن اوباشان دوره دیده در لابلای مردم و تدارک نظامی استتار شده, آن هم فقط کمی دورتر از صحنه, از جمله اقدامات احتیاطی است که باعث تسکین همان  ترس   همیشگی می شود..

آنها به خوبی می دانند که اگر راهبندها و موانع و مشکلات از سر راه مردم و ازجلو پای معترضین برداشته شود ,به طورقطع, یک مشایعت معمولی به یک راهپیمایی بزرگ تبدیل خواهد شد.

به همین دلایل, هرچه بود, صحنه و برنامه هیچکدام مطابق میل ایادی حکومت سرکوب پیش نرفت. پس طبق معمول و مرسوم بایستی ادامه برنامه و عملیات به گرازهای وحشی حکومت سپرده شود. حال دیگر تفاوتی نمی کردکه چه ابزاری برای تهاجم و سرکوب به کارگرفته می شد. اصل برای آنها بستن و شکستن و بریدن و دریدن دست و پا و سر و سینه است و برایشان چندان اهمیّت ندارد که چه کسی مشمول این فجایع می شود. حتی چه باک اگر او یک کودک باشد یا یک آدم سالخورده. از هر قشر و هر طبقه و هر صنف و با هر اعتقاد و عقیده هم باشد باز فرقی نمی کند. یک خودی هم اگر در این وحشیگری ازبین رفت آن را به حساب شهادت و انجام وظیفه می گذارند و می گذرند.

آن روز پیکر مرحوم سحابی را از دوستان و اقوامش دزدیدند و به خاک سپردند و البته آن طور که خودشان می خواستند. امّا پیکر نیمه جان دخترش  آن قدر روی زمین ماند و دست به دست شد تا به شهادت رسید و مردم خشمگین مضروب و مجروح و دردمند, مصمّم تر, در صحنه ماندند, هم چنان که داغ ننگ همیشگی بر پیشانی ولی فقیه ارتجاع و ترس مداوم و مستمر در وجود خود و همراهانش ماندگار شد.

امّا, آن چه که به مبارزان و آزادیخواهان و مشتاقان رهایی ایران مرتبط می شود و مسئولیتش را به دوش می کشند یادآوری و هشدار است که اغلب مورد بی توجهی است. در حالی که اندکی شنیدن و مقادیری تفکّر و نتیجه گیری از هشدارها  و اتفاقات معصیتی ندارد. شاهدش سفّاکیت و درنده خویی عناصر وابسته به حکومت است که اغلب حضرات به گونه های مختلف دیده و بعضاً چشیده اند و حتماً یادشان نرفته که داریوش و پروانه فروهر,  مختاری,  پوینده,  سیرجانی و... چه بر سرشان آمد و   همین  چند روز پیش هاله سحابی...

این کارنامه سی ساله  حکومت ملاهاست. برای ماندن و تداوم حکومت ننگین خود از صغیر و کبیر خودی و غیرخودی, پیر و جوان و خرد و کلان نمی گذرند.  لازم باشد غلام خانه زاد بیت آقا را هم مثله می کنند. همین دیروز میلیونها راٌی تقلّبی به حسابش ریختند و امروز برایش مجلس فاتحه خوانی تدارک می بینند!

این آسیاب, به نوبت, برای همه آنهایی که خوش خیالانه جامه اصلاح طلبی پوشیده اند, می گردد ولو این که بسیار وجیه و صاحب اعتبار باشند, باز هم از نیرنگ ولی فقیه نیرنگ باز گریزی ندارند. در حکومت ملاها هیچ صاحب قدرتی به عهد یا به پیمان شما اعتباری نمی دهد.

 یادمان بماند وقتی در برابر تعدّی و پایمال شدن حقوق و از دست رفتن آزادی سکوت و مماشات می کنیم و دربرابر ظالم و خونریز هم چنان به عدم خشونت معتقدیم در حقیقت جان دادن تدریجی خودمان را طولانی تر کرده ایم. آیا بهتر نیست که فریاد برآوریم و بایستیم, حتی اگر به جلو افتادن مرگ تدریجی مان منجر شود. لااقل این کار رفع بلاتکلیفی است. ضمن این که عدم موفقیت طرف مقابل را رقم می زند.

سر آخر این را هم یادمان نرود که «اشگ کباب موجب طغیان آتش است».

                                         چهارم ژوئن 2011