( پیش کش به شهیدان نوزدهم فروردین نود در اشرف)
برکه های شب
از ستاره تهی بودند
وفصل سر د
تا انجماد ریشه ی خورشید می شتافت .
دستی را می جُستم
شاید برکشانَـدَم از عرصه ی سیاهی و سرما
در کشاکش درنگ .
و پایی تا بـرانَـدَم
از کوره راه رمیدن
بر جاده های روشن رفتن .
دربرکه های شب می راندم
با قایقی از جنس خیال .
و تــو
تکثیر می شدی بر چلیپا های نفرت
تا ؛
ستاره ها برآیند
و آفتاب بشکُـفَد
در عرصه ی سیاهی و سرما .