به مناسبت سالگشت 30 ساله حماسة .. . خرداد سال 1360 و آتش گشودن پاسداران مخمینی در میدان فردوسی بروی مردم،به فرمان مستقیم آن بزرگ جلاد قرن.در روزی که آخرین روز بهار بود.
بروی بُرجک سنگی
میان شهر و میدانی
خموش ایستاده تندیس بلند آوازة فردوسی طوسی
بزرگ حمّاسه پرداز نیای مردم ایران
که شهد " قند پارسی" را
به شیرینی، به تاریخ کهن آمیخت
و ایرانی و ایران زنده گردانید
و اکنون بر فراز جایگاهش
از مسیری دور
به آوای بلندی گوش می دارد
و گویی انتظار کاوه ای ، حمّاسه ای دارد
خروشی سخت می آید
از آن بالا و بالاتر
و ز آن صد ها هزاران سر
که از خشکیدن بستان آزادی
که چندی پیش با خون جگر کشتند
خروشی بر لب و ــ
خونی و فریادی به دل دارند
و مشت اعتراض ، بالای سر
بر غاصبان و قاتلان دارند
و از امواج مشت بسته شان پیداست
که توفانی به سر دارند.
و آن انبوه جمعیت
چنان سیل خروشانی
بدون وقفه پیش آید
و هر دم بیشتر گردد
خس و خاک " فالانژ" راه
بهمراه چماق و چوب و چاقوشان
چنان خاشاک، به پیش سیل می رانند
خروشان سیل، بسوی " انقلاب"
میدان فردوسی ، کماکان پیش می آید
و حمّاسه سرا ، در انتظار
با بیم و بُهتی گوش میدارد
خروش جمعیت نزدیک فردوسی
فزون بر نیم میلیون شد
چماق و حاملانش پاک جارو شد
و جلاد جماران ، سخت لرزان گشت
و آنگاه دستهای پرفریب از پشت مزدوران " حزب الله" بدر آورد
و با سبعیتی بالاتر از هر ظالم و سفّاک
و با دستور آن اهریمن ناپاک
دریدند سینه های مردم بی باک
و فریاد و صدای تیر و بوی خون و باروت و خروش خلق
در هم شد
و تندیس حکیم ، مبهوت و خشماگین
به بالای سکوی خود
تمام آن جنایت دید
و با حزنی نهان، در عمق جان خود
سرود
بار دگر
حمّاسة خون سیاوش را
که از هر قطره اش صدها سیاوش خاست
و آنجا با شگفتی
خلق ضحاکی دگر را دید
ضحّاکی سیه عمامه و شب خو و سنگین دل
که ماران سیاه دوش این عفریت خون آشام
نه دو ، بلکه هزارانند
که از دوشش به پا آیند
تنیده در هم و تیره عبای قامتش هستند
عبایی از هزاران مار !!!
و چندین مار هم
بر دور سر
عمّامه اش گشتند
سیه عمّامه ای با تار و پود مار !!!.
از آن روز سیه
دجال خون آشام زهر آیین
چون آن بیور اسب پیر
هر مارَش ، به هر روزی
یکی مغز جوان و خون او می خورد
و این است حاصل هشت سال باقیماندة عمر پلید-
آن جنایتکار بی فرجام :
قریب یک میلیون
کشته در جنگ و
به تیرباران و قتل عام.
و آن روز سیه
پایان خونین بهاران بود . . .