اخیراً بعد از حملة جنایتکارانة مزدوران مالکی به دستور خامنه ای به اشرف و کشتار بیرحمانة صدیق ترین و پاکبازترین فرزندان ایران زمین وب سایتها و وب لاگها مملو از مقاله و تفسیر و ... ابراز همدردی با مجاهدین شد. ابعاد جنایت از یک طرف و وسعت مقاومت و جانفشانی و از خودگذشتگی مجاهدین از طرف دیگر تقریباً هر کس و ناکسی را به موضعگیری واداشت.
اما در میان موضعگیریها آنچه جلب توجه کرد و مورد توجه این مقاله است مواضع برخی وبلاگنویسان است که ادعای سمپاتی به مجاهدین و دوستی به آنها دارند ولی در لابه لای مقالاتشان چنان سنگهایی پرت کرده اند که من بی اختیار یاد داستان دوستی خاله خرسه افتادم (خاله خرسه برای پراندن مگس سمجی که مزاحم دوستش که در خواب بود میشد, سنگ بزرگی برداشت و بر فرق آن دوست کوبید).
وقتی خط یک تا صد رژیم جدا کردن سر مجاهدین از بدنه آن است, وقتی رژیم ضدبشری 30 سال مداوم با دجالگری و عوامفریبی مفرط و پخش اکاذیب و جعلیات سعی در مخدوش کردن اذهان نسبت به واقعیت مجاهدین دارد، هر گونه هم سوئی با این خط و خطوط از هر موضعی که باشد در خدمت رژیم است و اینرا باید دوست بهتر از دشمن بداند. و اگر کسی که ادعای دوستی دارد باز در علن به این کار دست میزند و درکیسة رژیم میریزد پس این دوستی ادعایی، اگر که واقعیت داشته باشد, پس ناچاراً از جنس دوستی خاله خرسه است.
من در اینجا قصد ندارم که مقالة خاصی را برجسته کنم و میخواهم که این ادعای دوستی با مجاهدین و اینکه ”این فعالان سیاسی خارج کشوری به هیچ وجه نمی خواهند برای آن مجاهدان ستیهنده که در زیر ضربات لودر خامنه ای مالکی تکه پاره میشوند و در عنفوان جوانی جان میبازند تعیین تکلیف کنند، آنان نمی خواهند برای سازمان مجاهدین و سکاندار آن تعیین استراتژی کنند“ را باور کنم و به همین خاطر میخواهم دوستانه به این بعضاً یاران و همرزمان سابق مجاهدین که به هر دلیلی (و البته اغلب بدلیل ناتوانی در تحمل سختی های مبارزة مستمر و طولانی در چهارچوب یک سازمان منظم و منسجم و آرمانگرا) لباس رزم را از تن خارج کرده و به نوشتن مقالات و اشعار در وب لاگها بسنده کرده اند نکاتی چند را متذکر شوم.
1- دلسوزی برای آگاه ترین و پاکبازترین فرزندان ایران زمین (به گواهی 30 سال مبارزة خونین و بی امان با یکی از سفاکترین رژیمهای تاریخ معاصر بشری) و هر گونه تلاش برای جدا نشان دادن منافع و خواستهای سر از بدنه, توهین به شعور و انتخاب آگاهانة آنان است که زندگی عادی را طلاق داده و ایستادگی بر سر اصول مبارزاتی و مبارزه بی امان و بی وقفه با یکی از سفاکترین رژیمهای تاریخ بشری را انتخاب کرده اند. فراموش نکنیم که صبا هفت برادران از جانب این هزاران رزمندة جان برکف در لحظة شهادت هم تکرار میکرد ”تا آخر ایستاده ایم“.
2- هر گونه ایجاد شبهه و توهم پراکنی و مخدوش کردن مرز مقاومت با لمیدگی و تمایلات خود به خودی به سازش و تسلیم تحت هر عنوان و بخصوص تحت این عنوان که ”چرا توضیح نمیدهید“ خیانت به آرمان آزادی و آزادیخواهی مردم ایران است و یک ضرب در کاسة دجالان حاکم بر ایران میریزد. همان کسانیکه 30 سال است با مخدوش کردن این مرزها و دروغ پراکنی و سفسطه از یک طرف و سرکوب وحشیانه از طرف دیگر, سعی در دور کردن مردم از این مقاومت و تداوم حاکمیت ضدبشریشان دارند.
3- اگر یک ایراد به این مقاومت که از اساس بر پایة آگاهی سوار و استوار شده است به هیچوجه نچسبد همین عدم توضیح دادن است. من با نمونه های زیادی از به اصطلاح سیاسیون برخورد داشته ام که ایراداتشان به این مقاومت نه ناشی از ریگی به کفش مقاومت بلکه اغلب ناشی از عدم اطلاع آنها از مواضع واقعی مقاومت بوده است و وقتی ریز شدم دیدم حتی یکبار هم به متون مکتوب, ویدیوها و برنامه تلویزیونی این مقاومت (اغلب از ترس رژیم) سر نزده اند و فقط لاطائلات رژیم علیه مقاومت را توجیه بی عملی خودشان قرارداده اند. مثلاً در رابطه با نقش اشرف و استراتژی سرنگونی آقای مسعود رجوی در دی و بهمن 88 طی سلسله بحثهای مفصلی همة سؤالها را پاسخ گفت و ابعاد مختلف کانون استراتژیک نبرد را برای خلق ایران باز کرد. حال اگر کسی هنوز ابهام دارد خوب است اول به این متون و ویدیوها مراجعه کند به جای اینکه ابهامات و کج فهمیهای خودش را تعمیم دهد و استراتژی مقاومت را از این بعد (عدم توضیح) زیر سؤال ببرد.
4- اما برای آنانکه نه از روی قصد و غرض بلکه صرفاً بدلیل عدم توان در درک واقعیتها و شناخت تحلیلهای مقاومت (و مهمتر از همه نداشتن حوصلة مبارزاتی برای رجوع به متون و سخنرانیهای اصلی) هنوز راجع به استراتژی این مقاومت و نقش اشرف در این استراتژی ابهام دارند نکات زیر را یادآوری میکنم.
اول اینکه استراتژی مقاومت سازمانیافته و شورای ملی مقاومت در یک کلام سرنگونی نظام ولایت مطلقه فقیه و استقرار حاکمیت مردم بر مبنای انتخابات آزاد و مراجعه به آرای عمومی است. این استراتژی همة دسته بندیهای نظام ولایت فقیه را بر اساس تناقض آشکار و ماهوی با اصل حاکمیت مردم نفی میکند. به قول رهبر مقاومت این استراتژی در سه کلام خلاصه میشود: سرنگونی سرنگونی سرنگونی.
در این میان اشرف بعنوان کانون استراتژیک نبرد برای سرنگونی جایگاه ویژه ای دارد. چه آنزمان که در هیبت ارتش آزادیبخش با تمام ابزار و ادوات جنگی ظرف کمتر از یکسال بعد از تاسیس, جام زهر آتش بس را به حلقوم آن دجال لعین ریخت, و چه زمانی که بدلیل تغییر شرایط منطقه و اشتباهات فاحش رهبری پیشین عراق علیرغم نداشتن امکان عملیات نظامی بعنوان نقطة امید مردم در کمین دشمن ضدبشری نشسته بود و چه زمانیکه بعد از توافق خلع سلاح با آمریکا به مانع اصلی پیشرفت خط رژیم درعراق تبدیل شد و چه زمانیکه با اوجگیری قیامهای داخل به الگوی بی نظیر مقاومت و ایستادگی برای نسل جوانی به خیابانها ریخته بودند تا ریش و ریشة ولایت فقیه را بسوزانند وخاکستر کنند تبدیل شد.
به مثابه ضرب المثل معروف عربی – تعرف الشیئی به اضدادها – برای شناخت نقش استراتژیک اشرف بیسلاح بهترین تعریف را رژیم ضدبشری با عملکرد وحشیانه اش بدست میدهد. فراموش نکنیم که فردای 30 خرداد 88 وزیر کشور رژیم در تلویزیون اذعان کرد که بیش از 60 درصد کسانیکه در آن ایام در تظاهرات گوناگون دستگیر شده بودند (شاید بیش از 10 هزار نفر) هرگز در عمرشان رای نداده بودند. و مقامات گوناگون رژیم یکی بعد از دیگری ”فتنة 88“ را به مجاهدین نسبت دادند و میدهند. حتی همین روزها هم در سگ دعوای بین جناحهای مختلف جناح غالب رژیم (انقدر رژیم شقه و تکه پاره شده که آدم در تعریف جناحه
ای درون رژیم لغت کم میاورد) باز چپ و راست رژیمیها (هواداران پر و پا قرص ولی وقیح) عامل ”فتنه“ را مجاهدین میدانند. خب چرا؟ اگر استراتژی ارتش آزادیبخش شکست خورده و دیگر بعد از خلع سلاح مجاهدین و اشرف موضوعیت ندارند چرا این رژیم اینقدر به قضیة اشرف اهمیت میدهد و بالاترین سرمایه گذاریش در عراق را که همین نوری المالکی بود, که به آمریکا بعنوان یک سکولار و غیر رژیمی غالب کرده بود, به صحنه میاورد و همه رشته هایش را پنبه میکند؟ و چرا این آبروریزی بین المللی را برای گماشته اش میخرد که جان چند مجاهد را بگیرد؟
باید قبول کرد که رژیم از همة اضداد مجاهدین ضد مجاهدتر است. پس اگر رژیم به اشرف و اشرف نشینان (که وجودشان مترادف است با پیام ایستادگی و مقاومت) چنین اهمیتی میدهد چرا اضداد مجاهدین در به اصطلاح آپوزیسون رژیم و یا برخی ”دوستان“ مجاهدین به مثابه خاله خرسه ها, این تشخیص را نمیدهند؟ پاسخ را باید در میزان شفافیت قلبها و خلوص نیتها یافت.
مسعود احمدی 3 تیر 1390