هنوز هم
گریـه حرف آخر را می زند
اگر تو ،
پـا به راه نشوی
هنوز هم
ستاره ها
بر حاک فرو می غلتند
اگر تو ،
برایشان آعوش نگشایی
هنوزهم
پای همین تخته سنگ جا می مانی
اگر خواب جاده را برنیاشوبی
هنوز هم
ــ مثل هنوزهای همیشه ــ
برایت خواب می بینند
اگر تو،
غبار رویا را
از دامان دیده ات نتکانی
هنوز هم
به افق چشم می دوزی
اگرتو،
به استواری ،گامی بر زمین ننهی
هنوزهم،
باور میکنی
پشت آن دیوار کسی ایستاده است
اگر تو،
کلید حقیقت را
درقفل این برج کهنه نچـرخانی
هنوز هم
هلهله ی مسافران صبح را نمی شنوی
اگر تو ،
برای افتاب
آوازی نخوانی
هنوز هم . . .