پیشگفتار : شعر با شعر را جدالی نبوده و نیست ، چون مثل دیگر پدیده ها انواع را شامل می شود . درحقیقت این جدال سراینده است با سراینده . سراینده یعنی شاعر، انسان است وانسان درعرصه هستی بنابه دلایل پرشمار واز جمله نوع بینش و پتانسیل ذهنی و روحی و خصلت و طبیعت همراه با صداقت واصالت یا بی همراهی دایم با نام و موقعیت فردی خود ؛ پیوسته درتضاد و تقابل یا تفاهم و همدردی با نوع خود است . آنچه درزیر می آید به انگیزه محتوا آمده است و فرم چفت و جورخود راهم با کمی دقت وصرف وقت ، می توان دریافت . چون مطول آمده بناگزیر برای صرفه جویی جا ومکان افقی نوشته شده است . شعر که نوعی ازانواع نوشتن و گفتن است نه عمودی ست ونه افقی ودرعین حال قابلیت جاگیری درهردو .
با پُشته یی بر پشت / از تپه ماهورهای خارایی می گذشت / از دشت ها و بیابان های همیشه تشنه / مشک آبی بر دوش نداشت آن پیر رهرو جوان خواه میهنش / هرچه بود ، سبک یا سنگین / تلخکامی رنجبار قوم سرگردانش بود / در زندان های صاحب زمانان / رود تشنه بود ، جنگل های تو در توی جغرافیای وطن از دست دادگان نیز تشنه / آنسوی تر ، چه داند که چقدر دورتر / دریا هم در شورابه فطرت جوشان خود ، تشنه بود / عبور ، از ظلمات بی خضری در راه بود / کوزه بردوشان چونان برگ بر برگ برافکنده از دفتری / سیاهی خط خط نوشته هایشان ، ظلمت می شد / دهان شیرنشان سرچشمه های جهانداران / گشوده نمی شد مگر به گنداب سیلابه یی محیل و مدعی / ابلیسان خودطلب ، برآمده از تخمدان عجوزه قرون / نمی گذاشتند دست نوشته های به خون نشسته ، ثمردهند .
کهنه کاسه ات را برآور از پشتی و بنوش و بنوش / از این سرخی شرمگین افق / با این وقیح شفق بی رمق هنوز ایستاده / شبانان تشنه کام آب بودند اما با طعم شوکت و قدرت / به راستی چه کس راه بر روشنای شیرین آب بر می بندد و از طغیان نوشا نوش عشق در بیابان های سوزان سرنوشت / می هراسد ؟ / آن پیر ، آهسته می گذشت از گوش و کنار تشنگی در بیابان های وا عطشای زمانه اش / او ، زنده سایه عابری بود که همواره رمق بر می گرفت از قهرمانی های شگفت تحت تعقیبان / و می رفت با پشته یی بر پشت تا مگر در رسد به سایه یی / او می رفت چرا که دریافته بود قانون پرناموس رفتن را / میان ماندن و مردن چندان فاصله نیست غیرتمند را / از پُشته ، جُرعه خون دلی برگرفت از سرخگون دریای پرتلاطم تاریخ / نوشید و سوخت در آتش مقدس و سیراب سیراب شد / چندانکه دوباره بر راه شد / در عبور دراز مدت آن پیر بود / که شاعران در جستجوی دفینه ها و گنجینه های نهفته درخیال / گورکن خویشتن شدند به امید مدال فاخری برسینه / برای جلوس برمسند نامداران / درهمان چماخم رنجبار عبور بود / که کاسبکاران حرفه یی به فتح الفتوح تریبون و میکرفن های جهان گستر شدند و رهروان را برگرفتند به تیرباران زهر طعنه ها و دشنام ها / مگر هوای مطبوع راحت اتاق را چه گناه / که سر بر بیابان های نا پیدا نهاده اید ؟ .
خرابه های باد بر بیابان می توفید و عبور از آشغال ها و عفن های اعصار را دشوارتر می کرد / چه عابران و رهجویانی که پناه گرفتند به « آخرالزمان » درچاله چوله های طول راه / آنگاه و آنجا ، دیگر نه توان شعر بود و نه شعار / وقت رفتن بود و هرگام را شور شعرو شعار کردن / بیابان در بیابان بود و آن پیر را / طاقتی در طاقت / در غـُل غـُل سوزان خشم شریف رهروان بود که پیر ، به « بابـل » رسید / وا حیراتا ! مگر عقربه های زیر دسیسه های زمان / عقب نشسته است از آیین رفتنش ؟ / واحیرتا ، حیرت ! / این بیابانگرد سرستیز ، پیرانه سر به کجا رسیده است ؟ / اینجا که انگار همان بابـل قدیم است و جمع نمرودیان وقت / کدامین دست پاشیده است بذر رهایی براین تشنه کام خاک که باز هم / باغش هزاران هزار داغ / معلق برآمده است به حاصل ؟ / سئوال مکن که سائران گذرگاه های تشنه قدرت از چنان باغبانی ها ست / که به شوکت رسیده اند / اگر خدایی هست جز نمرود و نمرودیان / پس تصویر باغ دلگشای او کجاست ؟ / پیر می گوید چونانکه حقیقت می گوید کنار اروند رود و هرچه رود و بود / در شهر اشرف است که معلق هم نمی خواهندش / مگر به برچیده شدن هست و نیست باغ / نکند ابلیسان سفلیسی به معجز خداوندگاران جهان / مغلوب یا معیوب کرده اند آن خدای واحد تنها را .
صدا نه از عرش می آید نه از کبریای خدا / صدا از زمین است و آن نبرد جاودانه تاریخ / صدا از خفه کنندگان است و خیل عاصیان / صدا از بیابان های تفته است و دشت های زیر سم اسبان / صدا از جنگل های بی سایبان است و رود و رود بارهای منتظر / صدا از شوربختی دریا ها هست و چشمه های خشکیده / صدا از رنج سموم باغ معلق است و تیشه بر قامت باغ افراشته / صدا از انسان است در حصار تنگ ابلیسان .
13 جولای 2011