ناهید همت آبادی - بی ضرورت تیتر

درتقدیس هرآن” اشرفی“ که سرفرازوخونین بال پرکشید ومرگ آفرینان فرتوت و فریبکار آغاز هزاره نو وگورزیستان زمانه فضیح را به زبونی وسخره گرفت. من که اما طی همه روزهای پراضطراب  آتش و خون و زمانی نسبتا طولانی پس از آن، مغز و دستم یکجا از کار بازایستاده و تسلط برآنها نیز در چارچوب اراده ناچیزم هیچ نمیگنجید، حالاهم که پس از اینهمه ماه تأخیر، لنگ لنگان قدمی برداشته به راه آمده ام تادلخواسته باسادگی الفاظ حرفی از اشرف شهرها بزنم، درد دیرین را  بسرایم و بغض تلنبارشده توی دلم را بتکانم، باز هم جستن یک واژه شایسته که گویای همه شیفتگی سرشار درون، دلمشغولی دایم ودل آشفتگی روزوشبم باشد، برایم سخت ووسواس برانگیزاست. با اینهمه اما انگاریک رهروسرگشته و نامطمئن از خود می شتابم تا بیابانهای تفته دورکه اگرفرصت ناچیزی هم دست دهد و هر” اشرفی“ اشرف حتی لحظه کوتاهی هم که شده به رمزسخنان تهی از واژه دلخواهم گوش کند، روح بی آرامش تنهایم شاید دست ازسرکشی وبیتابی بردارد و دل خسته بی حوصله ام نیز بدنبال زیارت و سجده طولانی برپیکر” گلهای فروریخته برخاک شهادت “، شهیدان زنده و شاهدان سرزمین اشرف خونبار، دوباره به تقلا وتپش برخیزد، صبرایوبی بیاموزد و کمی عیاری. آنوقت اگرمن هم ذره ای از اینهمه انگیزه و شوق آرمانی، رشادت ودلیری ایرانی را نیزمثل خودشان پیشه کنم، پس از آن بی رودربایستی هریاوه سرای گستاخ سپرافکنده دربارگاه جرم سفیهان وطن راکه ازیکسومحض هراشرفی اشرف دل میسوزاند و به تزویر و ریا نغمه دلسوزی میخواند اما از سوی دگر نیز با تکرار خواسته دشمن وحشی، آتش افروز توطئه قتل وکشتار همه اشرفیان میگردد، با تحقیر طوری افشا و رسواکرده و بحق مهرخیانت و شراکت درجنایت را برپیشانی اونقش خواهم زدکه پس ازآن دیگر نتواندهرگزدر جمع شرافتمندان سرراست کرده وبچشم آزادمردان وزنان نیزحتی نیم نگاهی اندازد. آنوقت آخرسرهم مثل بیشتروقتها باشوق دیداراشرف واشرفیان، خیلی آرام وآهسته طوری که صدای خودرا توی قلبم هم بزحمت بتوانم گوش کنم ، زیرلب زمزمه خواهم کرد :
من که ملول گشته ام ازنفس ستارگان      قیل ومقال عالمی میکشم ازبرای تو......( برای شمایان)
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست     جای دعاست شاه من بی تومباد جای تو.....(جای شمایان )                                       
                                             ” اشرفی ها“                                                                       
پرده پندارراهم که کنارمیزنم باورنمیکنم هنوزدستی شکسته وخونین سربرآورده ازلابلای انبوه پولاد وآهن، کسی باسینه ای شکافته اززیرگلوتاآخرجناق سینه، یکی باچشمان خونفشان ازشلیک تیرهای جاخوش کرده میان شقیقه هاوبسادیگردلاوران زخم آجین خطه بی شباهت سرشاری بادردهای جانکاه وتن های خون چکان، غلطیده درشیارهای خاکریزشهرشان، همگیشان امایکسان باانگشتان نشانه ومیانی تصویرپیروزی را درفضاترسیم میکنند تاتولد نسل نوین انسان رادرفرازآوازه ی خجسته ی همه اسطوره های آشنایاگمنام دلاوری وجلال انبوه حماسه های جاویدان نوید دهند وشرم شقاوت پیشگی رابرپیشانی بیشرمان کهنه کارزمانه بی آزرم طوری داغ زنندکه پس ازآن شایددرخلاء هولناک آرمانی وسرگشتگی انسان معاصر، زندگی یکسره درروزمرگی عادات مرسوم، سرکوب، فقروناکامی وبی هیچ کوشش وتلاش درنفی ورفع آن، ذبح نگردد. بااینهمه راستش هنوزامامن ازبی پروایی پایداری وفدای این نسل نوظهوروصبرایوبی آن دچاراضطراب گنگ وناباوری وهم آلودمیشوم وقتی تن های بی سپرباسهولت یک دیدارساده اماباشهامت بی شبهه وشباهت به پیشوازآهن وپولاد میروند ومرگ رابه سخره میگیرند. برای همین، ماههاست که دیگر” دل من باورنمیکند دردخویش را “ اگرندیده ونیاموخته بودکه با آرمان وروح، تازیانه سرنوشت راهم وقت فرودصاعقه وارمیتوان شکست، تقدیرافسارگسیخته رابندبردهان نهاد واز تن های زخم آجین خون چکان ـ فراسوی طاقت وتصورانسان ـ پتک سنگینی ازاراده وعزم غول آساساخت تادرمعانی اخلاقی وسیاسی چنان برق آسابرفرق غاصبان قلدرجهان وگزمه های زبون گوش به فرمانشان فرودآیدکه با همه پیشینه شرارت وشقاوت پیشگی امادربرابروجدانهای بیدارجهان وهمشهری هایشان نیزتحقیروشرمگین شوند.
آه .....اشرفی ها، شما دلشدگان بی ادعای فروتن، اسطوره های بی نام ونشان دلاوری، سخت آزموده روزهای طاقت فرسای تحمل وکار، شبهای بیدارخوابی درانعکاس نعره های گوشخراش وحوش خون آشام که سکوت وآرامش بیابانهای خفته راهم به آشوب کشیده وجانوران شبگردرانیزدچاروحشت وهراس ودل آشوب میکنند. انسانهای مسخ شده ی ایستاده روی دوپا، به هرزگی رشدکرده درمنجلاب ارتجاع و جاهلیت، پرتاب شده ازعصرتوحش به سالهای آغازقرن بیست ویکم .                                                                                                         
آه اشرفی ها...... اشرفی ها، شماکاشفان بی چشمداشت گوهرنهفته وناب درون انسان، برپادارندگان سنت وفاوایستادگی برسرآرمان وایمان، اسطوره های افسانه های استقامت ودلاوری. اشرفی ها، آه اشرفی ها.....میدانم که بکاربردن این اصطلاحات درموردصفات وبرای وصف حقیقت حضورشما، همین واژه هارانیزشرمگین وسرخورده، نسبت به من خشمگین وشمایان راآزرده خاطرخواهدکرد. اماچکنم. شعری، داستان شورانگیزی، قصه ای یاحتی دیگرواژه های دلچسبی، هیچ، ازاینهمه اصلاهیچ ندارم که باآنها بتوانم شمایان رابقدرشأن وشایستگی تان تعریف کنم. چکنم . وقتی شمادرمتن حادثه ایستاده اید، شماکه لحظه لحظه باتن های مجروح وروحتان، تاریخ متحول آینده رارقم میزنید، شما که انسان خداگونه برتررا باحضور خود تعریف وتصویرکرده اید، برمن زیادایرادوسخت  نگیریدواگرحتی اندکی هم باورم دارید، بشرطی که خدای ناکرده ازمن بازآزرده ودلخورنشوید، راستش رابشما بی کم وکاست میگویم واینکه فقط من نبوده ام که بابهره اندک ازدانش وعلوم، هیچ قادرنیستم تصویرساده بی تزئین رادمردی، دلاوری وعزم یا صحنه کوچکی ازگوهرانسانی والای شماراترسیم کنم بلکه فرهنگستان جهان هم بگمانم باید محض توضیح وتصویرصفات راستین شماوبرای تصحیح وتکمیل واژه های نارسایی که من آنها راناچاربکاربرده ام، خالق فرهنگ مناسب وجدیدی باشد که شمایان رادرشأن کرامت وشهامت تان تعریف کند. گرچه حالاودراین هنگامه ماهها وهفته هاوهمه لحظه های تلاش ورزم بی امان شمادرصحنه پایداری بی تردید بین مرگ وحیات، دراوج نبرددائم طولانی ازنوع دیگرونمونه، باعزم مضاعف درراه رسیدن به پیروزی آخر،احتمالا هیچکس حتی یاران نزدیک راهم فرصتی دست نخواهد داد تاباهمه انگیزه وعشق، قصه ناب نسل شما وحماسه خاموش اشرف را آنگونه که واقع شد ه حتی به کوتاهی واندک بازگویند . روزی اما که این فرصت دست دهد ـ و نه چندان دورخواهدبود ـ خودمن هم راستش درهرحال باهمه ضعف دانش وتوان امابا انگیزه بسیار، درصف آخردوستان، تاریخ وداستان نویسان خودراجاخواهم زدوبی هیچ ترس ورودربایستی ازآزردگی و خدای ناکرده حتی خشم شما اشرفیان ،گوشه کوچکی از انبوه همه خاطره هاراکه نسل نمونه وشگفت شمادرقرن وقاحتهای بیحد سیاسی وسقوط ارزشهای انسانی واخلاقی خلق نمود، به نگارش وتصویرکشم که البته همآنوقت هم نه فقط داستان اشرفیان، بلکه همه انگیزه وشوق ونقاط اتکای عزم، ایمان وصبوری آنان،آموخته ازراهبرومرشدشان نیزدرصدرتاریخ نوین دنیا ونبرد غول آساومهیب آرمانی وسیاسی باهیولای پلید وآدمخواردوران، ثبت خواهد گردید . برای همین است که منهم حالا بازهرگاه هوس می افتدبسرم، شعردلخواهم راتکرارکنم، یکهوناخواسته نه بسیار آرام وتنهامحض دلم، بلکه طوری آنرا به آوای بلند میسرایم که همه آنهایی هم که باندازه من آنرادوست دارندودلشان میخواهد، مینوانند بامن همراه وهمآوازشوند........
من که ملول گشته ام ازنفس ستارگان             قیل ومقال عالمی میکشم ازبرای تو
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست      جای دعاست شاه من بی تومباد جای تو