ذکر حق را چه بگوئی چه نگوئی ،به خدا نزدیکی؟
راه حق را چه بجوئی چه نجوئی،
به خدا نزدیکی؟
ز پلیدی چو کنی پاک دل و دیده ی خویش
سر و تن را چه بشوئی چه نشوئی ،
به خدا نزدیکی؟
کعبه را طوف کنی یا نکنی، در همه عمر
طور و سینا چه بپوئی چه نپوئی ،
به خدا نزدیکی؟
همه شب تا به سحر دیده نبندی ز نیاز
یا بُری دل ز تمنّا، سخنی هیچ نگوئی،
به خدا نزدیکی؟
چون مسیحا نسپاری دل خود جز به خدا
یا چو داوود به هر لحطه یکی جفت بجوئی،
به خدا نزدیکی؟
همچو یوسف نشوی بسته ی زیبا رویی
یا زلیخا صفت افتی زپی چهره نکوئی،
به خدا نزدیکی؟
خشم خود گر که خوری ، غیظ فرو پوشانی
گر عدوئی فکَـنَـد بر تو خدوئی ،
به خدا نزدیکی؟
در همه عمر نخوانی سخنی از مُـصحَف
یا به هر لحظه کشی حق حق و هوئـی،
به خدا نزدیکی؟
زمزم و کوثر جان بخش اگر نوش کنی
یا که نوشی ز می ناب سبوئی ،
به خدا نزدیکی؟
بشوی دور گر از خلق و گزینی کُنجی
یـا رَوی با همگان کوی به کوئی ،
به خدا نزدیکی؟
دیده گر باز کنی بر همه خوبان جهان
یا ببندی نظر از هر بَـر و روئی ،
به خدا نزدیکی؟
گر به چشم دل تو جلوه کند چهره ی دوست
رَهی آنگاه ز هَـر گوی و مگوئی ،
به خدا نزدیکی .