جمشید پیمان - این جا به چاه غَدر برادر، تَـهَمتن است

اینک دوباره سرد،شب و روز بهمن است
اینک غریو مرگ به هر کوی و برزن است

ما شادمان که دور رویش گل ها فرا رسید
غافل که فصل قتل سپیدار و سوسن است

هر گُل که سر کشید، تیغ جفا مُهلَـتَـش نداد
خونین دلَست آن که درین عرصه، گلشن است

آن شوخ و شنگ شاد ــ که بود عاشق بهار ــ
در پیچ و تاب غصّه ز سَر تا به دامن است

این جا ، پدر به مکر پـهلوی فرزند را دَرید
این جا ، به چاه غَدر برادر، تَـهَمتن است

              ************

چین بر جبین مَیـار و به تَـقدیـر دل مَبـنـد
دیگر نه وقت گریه ، نه روز نشستن است

دانی که چیست چاره در این غم ـ سرای سرد؟
بَـر رَغم شیخ، پرده ی غم را دریـدن است

بَـر رَغم شیخ ــ که زَد جام می به سنگ ــ
سرسبزی بهار،جام پیاپی کشیدن است

آن رَهنـما که می بَـرَد این کاروان به راه
خوانَد به گوشمان که سحرگاه رفتن است

خوانَد به گوشمان که نپـایَـد شب سیاه
پا دَر رکاب ،مهر فروزان روشن است