وین لانه امن جاسوسان تهران

سرویسهای مخفی ایرانی پایتخت اطریش را به زمین مانور خود تبدیل کرده اند. این نتیجه رابطه میان دو کشور است که غربیها را نگران کرده است.

از فرستاده ما بلز گوکلن
هفته نامه اکسپرس 29 بهمن؛ از این پس او مواظب است.
این ایرانی که سالها است در وین پناهنده سیاسی است قصد داشت یک انجمن برای کمک به هموطنانش که خواستار فرار از سرکوب رژیم ملاها هستند ایجاد کند. بی شک آرامش پایتخت اطریش او را به اشتباه انداخته بود و در این تصمیم تقویت شده بود. در واقع وین یک شهر امن نیست. حد اقل برای مخالفین سیاسی خارجی نیست. سرویسهای مخوف مخفی ایران, انرا تبدیل به زمین مانور خود کرده اند. در نتیجه این فرد بی احتیاط, آنطور که ایرانیان خارج می گویند یک «هشدار» دریافت کرد.  در روز روشن, مأمورین ایرانی وارد دفترش شدند. آنها در زیر دماغ پلیس اطریش, مدارکی را که می خواستند ربودند. او پیام آن را چنین تفسیر می کند : «ما می توانیم هر چه بخواهیم بکنیم و تو هیچ امکان مانور نداری» او می گوید, « از این پس چاره ای ندارم: باید محتاط باشم, چرا که مرحله بعدی, بچه هایم خواهند بود. یک دوست اطریشی که موقعیت خوبی دارد این را به من گوشزد کرده است».
این شهادت ترسناک, با دکور دلپذیر و کسل کننده جمهوری آلپی که معروف به داشتن سرمایه موسیقی و لطافت هنر زندگی است, در تناقض است. اطریش فقط در ظاهر آرام است. چرا که ایران در پس نرده های یک سفارت بزرگ, مرکز اروپایی شبه نظامیان مخفی معروف خود را مستقر کرده است. بنا به گفته مخالفین یک ارتش واقعی کوچک صد نفره در آن مستقر هستند. و برای اینکه از دست تبلیغات خلاص شوند, بخشی از فعالیتهای را به زاگرب در کرواسی واقع در چند ساعته وین منتقل کرده اند.
چرا ایرانیها (به عنوان مرکز جاسوسی) وین را انتخاب کردند؟ این سوال لبخند یک عضو سرویسهای مخفی اطریش را بر می انگیزد. این مرد کوچک وقیح قرارش را در کافه مرکزی, شرکت توریستی محلی می گذارد تا بتواند در گمنامی شیرینی بچشد. او وانمود می کند که تعجب کرده است. «چرا که این یک شهر زیبا است». این جاسوس نمی خواهد حرفی بزند. به خصوص نمی خواهد راجع به دوستی میان وین و تهران صحبت کند. میان این دو پایتخت روابط دیپلوماتیک همیشه خوب بوده است. حتی در زمان گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران در 1979, اطریش روابط خود را قطع نکرد. از زمان سرنگونی شاه, انستیتوی فرهنگی اطریش در پایتخت ایران تنها مرکز غربی است که هر گز بسته نشد. اطریش اولین کشور اروپایی بود که فرش سرخ برای دولتی پهن کرد که واشنگتن متهم به حمایت از تروریسم می کرد و محمد خاتمی را به سفر رسمی در 2002 دعوت کرد. سه سال قبل از آن همتای او توماس کلستیل اولین رئیس کشور اروپایی بود که بعد از انقلاب مورد استقبال قرار می گرفت. هواپیمای او مملو از تجاری بود که با یک میلیارد یورو قول قرارداد به اطریش برگشتند. در خاورمیانه, ایران اولین طرف حساب تجاری اطریش است. تهران از این کشور تقریبا کمی از همه چیز خریداری می کند: کاغذ, دارو, فراورده های الکترونیک, و بعضاً سلاح. این امر باعث شد که نوک پیکان صنایع نظامی استیرمانلیشر زیر ضرب تحریمهای سنگین آمریکا در 2005, قرار گیرد. اما اطریش نگران شهرتش نیست. چرا که قراردادها سودآور هستند. و شرکتها می دانند که در صورت لزوم, چگونه با همتاهای اروپایی خود تقسیم کنند, منجمله با آلمانی ها. مثلا برای پروژه لوله گاز نابوکو که اجازه خواهد داد که گاز ایران به اروپای مرکزی منتقل شود تا منطقه کمتر به روسیه وابسته شود, شرکت او ام وی غول نفتی اطریشی مذاکرات را به پیش می برد.
سکوت اتریش در مورد مسائل حقوق بشر را اروپا می تواند تحمل کند. زیگفرید بیر, متخصص امور جاسوسی در دانشگاه گراتز می گوید «کشور من ماموران ایرانی را شناسایی کرده است, ولی تا وقتی که آنها به شهروندان غربی کاری ندارند مانع آنها نمی شود».
اسرار بانکی و بی طرفی ظاهری باعث می شود که شرایط مناسبی برای معاملات سود آور فراهم شود. اریک دنسه رئیس مرکز فرانسوی تحقیقات در مورد اطلاعات می گوید: «وین یک چهار راه چند ملیتی است که در آن مأموران ایرانی می توانند بدون نگرانی سلاح خریداری کنند». 
همه دنیا در آنجا حضور دارد. سازمان کشورهای صادر کننده نفت دفترش در آنجا است. آژانس بین المللی انرژی اتمی که در قلب مذاکرات در مورد پرونده هسته ای ایران است مرکزش در وین است. اریک دنسه می گوید: «سازمان امنیت و همکاری اروپا و سازمان ملل مستمراً در آنجا کنفرانس برگزار می کنند و این بهانههایی است برای سفر که طی آن می شود به مافیاهایی که بیش از بیش در اطریش مستقر شده اند سفارشهای لازم را داد».

جلسه مخفی در لژ اپرا
بیست سال بعد از فرو ریختن دیوار برلین, وین کماکان یک آشیانه جاسوسها است. اما دیدار میان مأموران از فولکرور خود کم کرده است. دیگر خبری از تعقیب و مراقبت در اگوهایی که توسط فیلمهای اسطوره ای مثل «مرد سوم ابدی شده است», نیست. در حال حاضر جلسات مخفی در لژهای اپرا یا در سوئیتهای شاهانه گران هتل رینگ صورت می گیرد.
این می تواند خنده آور باشد. از نظر پتر پلیتز, این اطریش که با آدمهای ناباب می نشیند یک خطر واقعی ایجاد می کند. به دلیل روابط خطرناکشان, ایرانیها اسرار تکنولوژیک کسب می کنند و می توانند تحریمهای بین المللی را دور بزنند. بریتانیایی ها و آمریکاییها از این بابت رنجیده شدند.. در سال 2006 به دلیل درز دادن عامدانه توسط بعضی مأموران سرویسهای مخفی اطریشی,  بعضی اسرار بسیار مخفی در مورد تکنولوژی ساخت سلاح کشتار جمعی به دست دولت احمدی نژاد افتاد. انها همچنین پرونده های متقاضیان پناهندگی را به سفارت ایران تحویل دادند. این خیانت دوگانه باعث تعجب غرب شد و مدتهای طولانی باعث سردی روابط اطریش و آمریکا گردید.
واشنگتن از این پس حاضر نیست هیچ تفسیر علنی بکند. اما ایالات متحده کماکان اطریش را به واسطه قتل مخالفین ایرانی در خاک اطریش مورد سرزنش قرار می دهد. چندین مورد بدون هیچ تحقیق نتیجه بخشی. در سال 1989, یک کماندو به طور مستقیم رئیس سیاسی کردها, عبدالرحمن قاسملو را کشت و سپس توسط پلیس اطریش از این کشور بیرون کشیده شد (نگاه به مطلب آنکادر)...بیوه قربانی, منزجر می گوید: «من خواهم مرد بدون اینکه ببینم مجرم محکوم شده است». علیرغم شهادتهای مختلف و شواهد قاطع, حتی امروز عدالت اطریش حاضر نیست به این پرونده بپردازد. کم کاریهایی که تقریبا در آن عمد است و در آن می توان نوعی انتقام دید. یک مأمور اطلاعاتی می گوید: «متفقین بعد از جنگ جهانی دوم, بی طرفی را به اطریش تحمیل کردند. کشور من این را نمی خواست. و در زمان جنگ سرد, اطریش احساس نمی کرد که در مقابل روسها مورد حفاظت ناتو می باشد. اطریش برای دفاع خود متحدی نداشت و این خطرناک بود. در نتیجه نیاز به همکاری همه جانبه داشت» پتر پلیتز با خستگی این را تأیید می کند: «از 1918 اطریش شکوه خود را بدتر از هر کشور دیگر اروپایی از دست داد». و با این شیوه راهی را پیدا کرد که در صحنه بین المللی کارتی بازی کند. این انتقال کشور ضعیف از تاریخ است.

ظن در مورد احمدی نژاد
رئیس جمهور ایران آیا شریک در یک قتل است؟ محمود احمدی نژاد که در آن زمان دارای یک پاسپورت دیپلوماتیک بود, مظنون است که در سال 1989 در قتل رئیس سیاسی کردها عبدالرحمن قاسملو نقش داشته است. اما تحقیقات انفجاری توسط اطریش به خاک سپرده شد. در 2005, یک روزنامه نگار ایرانی خواستار پناهندگی در فرانسه می شود: او ادعا می کند که شواهدی از یکی از اعضای کماندو کسب کرده است. در 20 مه همان سال, تحقیقگران اطریشی با او در ورسای در خانه رئیس جمهور سابق ایران بنی صدر قرار می گذارند. آنها در بیرون خانه خواهند ماند: وزیر کشور به آنها دستور داده است که مانع ورود آنها به خانه شوند.