علیرضا افشارچی - از ادعای دفاع از حقوق بشر و خشونت ستیزی تا دگردیسی بی تنازل به منجلاب مزدوری رژیم ولایت فقیه!
"شکل گیری حکومتهای مستبد بدون حضور روشنفکران کوتاه بین و حقیر ممکن نیست. این روشنفکران در عمل به (همان) رژیمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند "!
ها نا آرنت فیلسوف سیاسی ترقی خواه ضد فاشیستی آلمانی
این روزها مصادف است با چهل و سومین سالروز خاموشی صمد بهرنگی، معلم و نویسنده ی انقلابی. صمد روشنفکری مردمی بود که شاملوی بزرگ "هیولای تعهد"ش می خواند و با حسرت آرزو می کرد " ایکاش این هیولا از این سر هزار میداشت، هزاران می داشت"!.(۱) در مقابل صمد و صمدها که برای رهائی مردم و استثمار شدگان هر رنج و شکنجی را بجان خریده حتا از بذل جان نیز دریغ نمی کنند، هستند گروه دیگری از "روشنفکران " که برای تامین منافع شخصی نا مشروع خویش از هیچ خیانت، رذالت و جنایتی رویگردان نیستند! یکی از آخرین نمونه های این جماعت بی پرنسیپ و فرصت طلب ۳۷ تن از روشنفکر نمایان آمریکائی و "ایرانی" هستند که در وحشت از احتمال حذف نام مجاهدین از لیست تروریستی امریکا به فرموده ی رژیم ضد بشری ولایت فقیه به صحنه آمده اند! ده آمریکائی و ۲۷ ایرانی نما با انتشار بیانیه ای که ابتدا درسایت فینانشال تایمز منتشر و سپس بسرعت از آن برداشته شد با استغاثه از هیلاری کلینتون خواسته اند که نام مجاهدین را در لیست تروریستی امریکا ابقا کند. دلایل ارائه شده ی آنان گر چه تماما دروغ و بی پایه است، ولی حتی بفرض صحت، کمترین ارتباطی به اتهام تروریستی کذائی نداشته فاقد هر گونه استدلال حقوقی محکمه پسندی است! از آنجا که سر دسته ی ایرانی این حضرات، یعنی تریتا پارسی مزدور ، خود پادویی حقیر برای رژیم و کمپانیهای غارتگر نفتی بیش نیست، و شماری دیگر از امضا کنندگان نیز پادوهای بی مقدار تریتا پارسی در سازمان مزدور نایاک هستند، از پرداختن به پارسی که امروز دیگر کوس رسواییش بر بام عالم بصدا سر آمده، خودداری خواهد شد. آمریکاییان امضا کننده را نیز حرجی نیست چرا که به دنبال تامین منافع نا مشروع استعماری خویشند، فی المثل معروفترین آمریکائی در بین این جماعت، گری سیک است که از هم اندیشان و یاران نزدیک برژینسکی ، معمار تز استعماری و خاور میانه بر باد ده " کمربند سبز اسلامی" است که ذبح و "ملا خور کردن انقلاب ایران" (۲) متعا قب تصمیمگیریهای "کنفرانس گواد لوپ"، و آفرینش باند تروریستی و جنایتکار القاعده ، تنها ۲ فقره از نتایج و تبعات فاجعه بارش می باشد ! در مورد برخی از این ایرانی نما یان، گر چه مامور به وظیفه اند ، اما شناخت آنان جهت خنثی سازی خیانت هایشان ضروری است!
شاید بتوان اروند آبراهامیان را در میان "ایرانیان" امضا کننده، پیچیده ترین شان نیز دانست که در پناه دعاوی تحقیقاتی و آکادمیک حد اقل دو دهه است که به خدمت در جهت حفظ تمامیت رژیم ولایت فقیه مشغول است. ایشان البته چون باقی همپالکیهایش برای ایز گم کردن گاهی مبادرت به انتقادات سطحی و آبکی از رژیم هم می کند تا بهتر بتواند لبه ی تیز حملاتش را متوجه اپوزیسیون اصلی سرنگونی طلب رژیم نماید! آبراهامیان مولف چند جلد کتاب به زبان انگلیسی است که دو کتاب اول او بیشتر شناخته شده اند. کتابهای ایران در فاصله ی ۲ انقلاب(۱۹۸۳) و اسلام رادیکال: مجاهدین ایرانی.(۱۹۸۹). از کتاب اول علا رغم وجود اشتباهاتی به ویژه در باره ی سازمانهای مجاهدین و فداییان، از آنجا که هنوز در آن زمان از رژیم حد اقل حمایت علنی نمیکرد، میتوان صرف نظر کرد. در کار دومش اما اوج تحریف و دروغ بر علیه مجاهدین موجب بی اعتباری آن شده است. جالب است که وزارت خارجه ی امریکا این کتاب رابه عنوان یکی از منابع استناد در لیست گذاری مجاهدین معرفی کرده است . گر چه در ماهیت سیاسی این اقدام که از همان ابتدا جهت نشان دادن حسن نیت به آخوند خاتمی شیاد بود امروز دیگر کمتر کسی تردید دارد ولی این واقعیت از بار خیانت امثال آبراهامیان ها که بمثابه آتش بیاران و توجیه گران ایرانی نمای این ستم و جنایت عمل کرده اند اندکی نمی کاهد! آبراهامیان در سال ۱۹۹۳ کتابی نیز تحت عنوان "خمینیسم: مقالاتی در باره ی جمهوری اسلامی" منتشر کردکه در آن با زیر پا گذاشتن تمامی اصول و شرایط یک تحقیق مستقل آکادمیک ، تلاش در اثبات تز تغییر و رفرم پذیری رژیم ولایت فقیه می کند . او از آنجا که میداند رژیمهای بنیادگرا رفرم پذیر نیستند سعی در تجرید خصیصه ی بنیادین و جوهری رژیم از آن می نماید، یعنی سرشت بنیاد گرایی اسلامی را که بنوبه ی خود علت و سر چشمه ی تمامی خصایص ضد بشری دیگر آن ، یعنی سرکوب فاشیستی مذهبی در داخل ایران و صدور بنیادگرائی و ارتجا ع و تروریسم به خارج از مرزهای آن میباشد ، به نحوی انتزاعی از آن گرفته، در عوض آنرا رژیمی پوپولیستی معرفی می کند ، چرا که یک رژیم پوپولیست از پتانسیل و ظرفیت تغییر، اصلاح و استحاله پذیری بر خوردار است.اجازه دهید جملات خود او را مرور کنیم. آبراهامیان در مقدمه ی کتاب ۱۸۸ صفحه ای خود این تز استعماری - ارتجا عی فاجعه بار را چنین تئوریزه میکند:
"تز محوری این کتاب اینست که "پوپولیسم"ترم و واژه ی مناسبتری برای توصیف خمینی، اندیشه ها و نهضت اوست، چرا که از این ترم، تطبیق پذیری و خوانائی ایدئولوژیک و انعطاف فکری و ذهنی ، با اعتراضات سیاسی بر علیه نظم مستقر، و با مو ضوعا ت اجتماعی - اقتصادی که مخالفت توده ای را در مقابل وضع موجود فروزان و مشتعل می سازد، تداعی می شود . عنوان " بنیادگرائی "، در مقابل، متضمن عدم انعطا ف مذهبی، خلوص فکری ، سنت گرایی سیاسی ، حتا محافظه کاری اجتماعی و محوریت اصول مکتبی و متون (و نصوص) مقدس است. "بنیادگرایی" بر رد دنیای مدرن ؛ و "پوپولیسم" بر تلاشهایی که از سوی دولت-ملت بمنظور ورود به آن دنیا میشود، دلالت دارد.
اینجا مو ضو ع مهمتر از بعد معنا شناسیک / سمانتیک (قضیه ) است. از سویی ، اگر خمینیسم شکلی از بنیادگرایی است ، آنگاه کل (این) جنبش ذاتا عاجز از انطباق با عصر مدرن بوده درتله و چنبره ی یک مدار بسته ی اید ئولوژیک گرفتار خواهد آمد . از سوی دیگر، اگر خمینیسم گونه ای از پوپولیسم باشد، با لقوه از ظرفیت تغییر و پذیرش مدرنیته --حتا نهایتا کثرت گرایی و پلورالیسم سیاسی، برابری جنسیتی، حقوق فردی، و سوسیال دموکراسی نیز -- برخوردار خواهد بود. علارغم استدلالم علیه واژه ی "بنیادگرایی "، منکر وجود آن در کشورهای دیگر یا حتا در میان بعضی از حامیان خمینی در ایران نیستم. همچنین منکر اهمیت مذهب برای خود خمینی نیز نمی باشم . بحث من اینست که خمینیسم بایستی بمثابه ی یک جنبش سیاسی منعطف نگریسته شود که بیانگر تظلم و دادخواهی اجتما عی- اقتصادی است ، و نه صرفا بعنوان جهاد مقدس مذهبی که در بند وسواسانه ی متون دینی، خلوص روحانی و مینوی ، و دگمهای کلامی."( گرفتار است ).(خمینیسم: صفحات ۲-۳) ( ۳)
متن نسبتا طولانی فوق گر چه ممکن است قدری خسته کننده باشد، اما از آنجا که به آشکارترین وجهی نیت ناپاک آبراهامیان را که با زیر پا گذاشتن تمامی مبانی و اصول تحقیق علمی، در صدد تراشیدن توجیهی ظاهرا تئوریک و علمی، اما عمیقا سفسطه آمیز و غیر واقعی ، برای دفاع از رژیم ولایت فقیه است را نشان می دهد ، شایسته ی تعمق است! بیچاره در عالم توهمات و آرزوهای پنبه دانه ای خود حتا خمینی دجال و خمینی صفتان دیگر حاکم بر ایران را تا امکان سوسیال دموکرات شدن و نیز پذیرفتن برابری و حقوق زنان نیز بالا میبرد! آبراهامیان برای "اثبات" این تز ضد مردمی استعماری، آسمان و ریسمان را بهم میبافد و با تلاشهای مذبوحانه، سعی در خاک پاشیدن به چشم خواننده دارد. مثالهای بسیاری در این کتاب یافت میشود اما به مصداق مشت نمونه ی خروار است، تنها به ذکر یک مورد از افاضات ایشان اکتفا میشود که خود به اندازه ی کافی گویاست! در صفحه ی ۴۷ تحت عنوان "مرحله ی دوم( ۱۹۷۰--۱۹۸۲): سرکوبگران و سرکوب شدگان" مینویسد:
"در این دوره خمینی آزادانه از مفاهیم، زبان، و تصویر و ایما ژ رادیکالهای کامل و تمام عیار ، بویژه مجاهدین (خلق) و علی شریعتی وام می گیرد( بخوان میدزدد) . او اکنون جامعه را متشکل از دو طبقه با تضاد آشتی ناپذیر(آنتاگونیستی ) تصویر میکند. سرکوب شدگان(مستضعفین)و سرکوبگران(مستکبرین). در گذشته ، خمینی بندرت از واژه ی مستضعفین استفاده میکرد، و آنگاه هم که آنرا بکار می برد ، در معنای قرانی آن یعنی،" افتاده"،" محقر "، و "ضعیف "، بود. اما اکنون آنرا به مفهوم "توده های سرکوب شده ی " خشمگین بکار می برد، معنایی که بویژه د ر اوایل دهه ی ۱۹۶۰ پس از آنکه شریعتی و پیروان او کتاب فانون "The Wretched of the Earth " را بعنوان "مستضعفین زمین"ترجمه کردند، کسب کرده بود.(خمینیسم: صفحه ۴۷).آبراهامیان بحث امکان تکامل خمینی و یارانش را در پس از انقلاب نیز ادامه می دهد (حتی 4 سال پس از مرگ خمینی)! تا به زعم خود آنرا دلیل و بینه ای بر رفرم پذیری خمینی و پیروانش قرار دهد.البته او نیک می داند که در عرصه ی سیاسی و جهان واقعی این لفاظی نیست که معیار و شاخص ارزیابی باید قرار گیرد، بلکه پراتیک اجتماعی و نتایج عملی است که مهم است. در مورد دجال عوامفریبی چون خمینی مردم ایران وعده های دروغین او در مورد آزادی، دموکراسی و برابری را که از زیر درخت سیب در نوفل شاتو صادر میشد بیاد دارند و بعد ها نیز پس از ملا خور شدن انقلاب نتایج عینی و ملموس سیاستهای ضد بشری او در قدرت را با پوست و گوشت خود احساس کرده اند!
البته از کسی چون آبراهامیان با گرایشات سیاسی- عقیدتی نزدیک به حزب بد نام توده دیگر چه انتظاری جز این می توان داشت؟ این کتاب علاوه بر اشتباهات تکنیکی و فاکتی بسیار، از اشکالات جدی در عرصه ی تحقیق، متدلوژی ، و برنمائی و ارائه ی نتایج و یافته ها نیز رنج می برد.فی المثل باید دانست که زنده یاد شریعتی مترجم کتاب فانون نبود، بلکه فقط مقدمه ی عمیق ژان پل سارتر را بر آن به فارسی بر گردانده بود و عنوان ترجمه ی فارسی نیز نه "مستضعفین زمین"، بلکه دقیقا و بدرستی "دوزخیان زمین"، است . در موردی دیگر در یاداشت شماره ی ۳۲ ( صفحه ی ۱۵۳) ، مترجم سری کتب ارتجاعی مرتضا مطهری تحت عنوان "جهان بینی اسلامی" را به انگلیسی نه "انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا" که نقش گروه فشار و چماقدار رژیم را داشتند، ، بلکه به عمد یا به سهو، "انجمن دانشجویان مسلمان"، معرفی میکند که هواداران مجاهدین بودند. این در حالی است که مفاد این مجموعه کتب ارتجاعی که بر سبک و سیاق و متدولوژی حوزوی نوشته شده اند، در سال ۱۳۵۹، در چندین شماره ی نشریه ی مجا هد مورد نقد جدی قرار گرفت. این گونه اشتباهات به هر دلیل هم که باشند، ارزش تحقیقی هر کتابی را مورد سوال و تردید قرار میدهند، از این موارد که بگذریم ، آنگونه که پیشتر اشاره شد، اساسا این اثراز ابتدا با هدفی خائنانه و از پیش تعیین شده، نگارش یافته تا نشان دهد که "افعی خمینی- خامنه ای میتواند کبوترهم بزاید"! مساله ی حائز اهمیت دیگر توجه به زمان انتشار این دو کتاب میباشد. "مجاهدین ایرانی"، در سال ۱۹۸۹، یعنی در اولین دوره ی ریاست جمهوری رفسنجانی شاه دزد و قاتل، و "خمینیسم"، در ۱۹۹۳ ، در دور دوم ریاست او انتشار یافت. با رییس جمهور شدن رفسنجانی استعمار خارجی و ارتجاع داخلی در سیاستی خائنانه و ایران بر باد ده تلاش در لیبرال و مدره جلوه دادن این یار غار خمینی جلاد کردند. کتاب اول با ضدیتی هیستریک تلاش در شیطان سازی از مجاهدین بمثابه ی نیروی محوری سرنگونی و نیز آلترناتیو دموکراتیک رژیم دارد و کتاب دوم نیز با کوشش مذبوحانه برای "اصلاح و استحاله پذیر نشان دادن این رژیم قرون وسطائی تغییر ناپذیر، کاملا در خدمت این پروژه ی ضد مردمی امپریالیستی که نتایج فاجعه بار آن امروز دیگر آشکار شده است ، میکند.
عنصر دیگری که امضای خود را بر این بیانیه که چیزی جز تشویق به قتل عام اشرفیان قهرمان نیست، گذاشته، فرد فرصت طلب و جبونی بنام رامین جهان بگلوست! ایشان که تا همین اواخر خود را به اصرار غیر سیاسی و فقط یک آکادمیسین و فعال حقوق بشر جا میزد، در اینجا دیگر پرده ها را کنار می زند . او که در طی ۴ ماه اسارتش در ایران، با ظاهر شدن در تلویزیون آخوندها در تیرماه ۱۳۸۵ هر چه را که آخوند ها به او دیکته کرده بودند تکرارکرده خود را جاسوس نامید، پس از بازگشت به خارج (کانادا)، در مصاحبه ای که در شماره ی ۹ ژانویه ی ۲۰۰۸ مجله ی معروف Macleans درج شده، صراحتا اعمال هر گونه شکنجه فیزیکی در مورد خود را انکار نموده، و در مقابل سوال خبر نگار در مورد شکنجه فقط به مواردی چون "تهدید باز جو به دادگاهی و زندانی کردنش"، و یا تهدید به محروم ساختنش از دیدار همسر و دخترش اکتفا می کند "!البته پس از خیزش های سال ۱۳۸۸، وقتی بوی کباب را شنید جهت موج سواری ، این بار مدعی شکنجه شدن شد. زهی بی شرمی!
رویکردهای جهانبگلو در مورد حمایت بی تنازل از "مبارزات مدنی و مسالمت آمیز" و ضدیت هیستریک او با "خشونت "، بخوان مبارزات انقلابی ، و تغییرات ریشه ای بسود توده های محروم جامعه، نیز نا صادقانه و آکنده از تناقض و پارادکس می باشد. از طرفی سنگ گاندی رهبر استقلال هند و متد "مسالمت آمیز" او را به سینه میزند، بدون اینکه به شرایط کاملا متفاوت هند آنروز و ایران ولایت فقیه زده ی امروز توجهی کند. از طرف دیگر ایشان که نیک میداند گاندی متونی نیز در دفاع از مبارزه ی مسلحانه دارد، از اذعان به این مساله خودداری می کند تا مبادا بی پایگی وپوشالی بودن "استدلالات" او و سایر همپالکی های فرصت طلبش- چون اکبر گنجی، سازگارا، نبوی ...--را که هر یک پس از عمری مشارکت عملی یا حمایت تئوریک (و یا هر دو) از جنایات دد منشانه ی رژیم ، پس از رانده شدن از دربار خامنه ای، اکنون در خارج لغز مدنیت، اصلاحا ت و مسالمت و نفی خشونت میخوانند، و فی الواقع تنها بر عمر پلید تمامت رژیم می افزایند.- روشن شود. یک نمونه از اظهارات گاندی در باره ی مشروعیت و حتا ضرورت عنصر قهر در مبارزه را میتوان در متن زیر یافت:
"هیچ همدستی میان شجاعان و ضعیفان نمیتواند وجود داشته باشد، بما مثل آدمهای ترسو می نگرند، اگر ما میخواهیم خود را از بی حرمتی آزاد سازیم می باید استفاده از اسلحه را بیاموزیم. ما باید این امکان را داشته باشیم که اسلحه حمل کنیم و از آنها استفاده کنیم" ...و" اگر استفاده از اسلحه را میخواهیم بیاموزیم این وظیفه ی ماست که در ارتش نامنویسی کنیم."میتوان با این نظر یا بخشی از آن موافق یا مخالف بود، همچنانکه Farooq Surehra روزنامه نگار چپگرای پاکستانی ضمن دفاع از اصل مبارزه ی مسلحانه ، گاندی را در نوشتاری مندرج در نشریه ی سوئدی " Arbetaren"، اربتارن، بمعنای کارگر، به تاریخ ۲۱ ژانویه ۲۰۰۸، شدیدا مورد انتقاد قرار می دهد . (نقل از سایت سربداران). هدف از نقل قول فوق در اینجا نشان دادن بی صداقتی آکادمیک آقای جهانبگلو و همپالکی های اوست که برای پیشبرد موا ضع خائنانه ی خود حتا از تحریف رویکردهای گاندی ، که سنگ دفاعش را بدروغ به سینه می زنند، نیز ابائی ندارند. اما فراتر از همه ی اینها ،بهترین بینه و دلیل تناقض و بیصداقتی ایشان و همفکرانش را در امضای این بیانیه ی رسوا ، از طریق فرا خوان به وزارت خارجه ی امریکا برای ابقا ی نام مجاهدین در لیست تروریستی امریکا می توان دید، که چگونه با یک دنیا ادعای دفاع از "حقوق بشر" و "خشونت ستیزی"، در اصل زمینه ساز خشونتی کم سابقه از نوع یا حتی بمراتب شدید تر از آنچه در مرداد ۱۳۸۸ و فروردین ۱۳۹۰ در اشرف شاهد بودیم، می شوند!!! به قول حافظ بزرگ:
"واعظان کا ین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس: توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟
گوئیا باور نمی دارند روز داوری کا ین همه قلب و دغل در کار داور می کنند"
از نظر جهان بگلو ها سنگسار، از حدقه در آوردن چشم ، از کوه پرتاب کردن، شلاق زدن ، قطع دست و پای قربانیان نگونبخت رژیم، دسته دسته در ملاء عام دار زدن، که پراتیک دائمی این رژیم است ، مصادیق خشونت نیستند، اما وای بحال نیروهای اصیل مردمی اگر- با نهایت درایت و شکیبایی - پس از آزمودن تمام راههای ممکن مسالمت آمیز، آنگاه که از طرف رژیم دار و تازیانه و سنگسار، نهایتا مقاومت انقلابی به آنها تحمیل شود، باید لقب تروریست و "خشونت طلب" به آنها اعطا شود!
یکی دیگر از اینان شخصی است بنام نادر هاشمی. هاشمی هنگام تحصیل علوم سیاسی در کانادا خود را با گونه ای دیگر از فعالان و اندیشمندان، همسنخ و هم جبهه نشان می داد. او بهمراه عده ای دیگر، از ژورنالیستی چون رابرت فیسک انگلیسی-- که بداشتن رویکردهای ضد آمریکائی مشهور است -- و نیز دکتر نورمن فینکلشتاین استاد سابق فلسفه ی سیاسی در دانشگاه شیکاگو ، مارکسیست یهودی الاصل، که همه جا به عنوان منتقد سرسخت صهیونیسم و دولت اسراییل شناخته میشود، برای سخنرانی دعوت بعمل می آورد. اکنون اما بنظر میرسد پس از یافتن کاری در دنور/Denver امریکا، فرصت طلبانه همکاری در جبهه ای دیگر متشکل از امثال گری سیک، تریتا پارسی و شائول بخاش را محض رضای خدا برگزیده است. البته جهت ادای دین نسبت به این جوانک جویای نام که بجا ی نام نیک سر از منجلاب رژیم دار و سنگسار و محافل استعماری در آور ده ، باید خاطر نشان کرد، که او در یک چیز همواره پیگیر وثابت قدم بوده و آن دفاع از این یا آن جناح رژیم ولایت فقیه است. چند باری هم که در دوران خاتمی مجال یافت تا هر بار در یکی دو دقیقه نظرش را در باره ی تحولات ایران و رژیم در تلویزیون CTV یا CBC کانادا بیان کند، ترجیع بند حرفهایش همیشه این بود که "رژیم ملایان در مقایسه با (رژیم) مجاهدین خلق بمثابه پیک نیک است"! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! ادعای دموکراسیخواهی و حقوق بشری او نیز گوش فلک را کر کرده و پروژه ی "تحقیقاتی" خود را "دموکراتیزه کردن خاور میانه" معرفی می کند . این ادعا ی او ، در تطبیق با شرایط ایران بالاترین محصول و دستاوردش تا کنون البته چیزی فرا تر از پروژه ی اصلاح رژیم توسط جنایتکارانی ازقماش خاتمی، موسوی و کروبی ، نبوده است!
اما چند جمله ای در باره ی شائول بخاش در اینجا خالی از لطف نیست. ایشان که بهمراه همسر محترمشان ، خانم هاله ی اسفندیاری، از خادمان دیکتاتوری شاه بودند، پس از فرار از ایران اینبار کمر بخدمت آخوندهای تبهکار بستند. در کتب و مقالاتی که بخاش در این ۳ دهه حاکمیت خونین آخوندها نوشته، همیشه از ضرورت لاس زدن و مماشات با رژیم دم زده است. همسر ایشان که در زمره ی امضا کنندگان این سند رسوا نیست ولی همان خط بارز در بیانیه را همواره تعقیب کرده است، پس از دستگیری در سال ۱۳۸۵ که در جریان سفری به تهران اتفاق افتاد و ظاهر شدن در تلویزیون رژیم بهمراه جهانبگلو و یکنفر دیگر در تیر ماه همان سال، اتهامات اعلام شده از طرف رژیم نسبت به خودشان را پذیرفتند و در پی آن بدنبال معامله ای آزاد شدند. اسفندیاری، پس از بازگشت به امریکا، اما بجای افشاگری علیه جنایات رژیم، از رفتار خوب ! بازجویان و شکنجه گران وزارت اطلاعات سپاسگزاری کرد.
الهه ی هیکس امضا کننده ی دیگر از نوچه های قدیمی گری سیک است. ایشان که در سالهای اولیه ی دهه ۱۳۶۰ در ایران و در اوج اعدامهای جنون آسای خمینی دجال که با همراهی تمام عیار کلیت رژیم انجام می گرفت، در وزارت خارجه ی آخوندها از دستیاران آخوند بی عمامه جواد لاریجانی بود -- همان لاریجانی که در این سه دهه هیچ فرصتی را در دفاع از جنایات رژیم و بویژه مجازات ضد بشری سنگسار از دست نداده است -. هیکس در برنامه های مختلف "تفسیر خبر" صدای امریکا تا فاز قیام مردم در خرداد ۱۳۸۸ آشکارا ازجواد لاریجانی دفاع کرده تلاش در جلوه دادن او به عنوان تافته ای جدا بافته از دیگر جلادان رژیم می نمود. فی المثل ضمن اذعان بهمکاری با او از این سر دژخیم فردی تحصیلکرده امریکا را تصویر میکرد! تو گوئی تحصیل در آمریکا فی نفسه میتواند دلیل بر خوبی فرد باشد. پرونده ی خیانت ها ی هیکس بسا طولانی تر از اینهاست، منجمله دوره ی "خدمت" او در "دیدبان حقوق بشر" را نیز نباید از یاد برد که همواره علیه مقاومت و بنفع رژیم کار میکرد!
"ژورنالیست" جوانی بنام آزاده معاونی نیز در بین امضاکنندگان سند قتل اشرفی ها بچشم می خورد . ایشان که بهمراه خانواده ۲-۳ سالی قبل از انقلاب ضد سلطنتی ایران را ترک کرده به امریکا آمده بود، ناگهان در اوایل "فتنه ی خاتمی"، سر و کله ش در تهران پیدا شد و برای مدت بیش از دو سال نیز در ایران آخوند زده، بدون کمترین مشکل و مزاحمتی از طرف آخوندک هائی که حتی در آب بازی چند جوان بستوه آمده نیز خطر ضد امنیتی و سرنگونی می بینند، اقامت گزیده و به تلاشهای خائنانه ی خود در تقویت باند استعماری- ارتجاعی خاتمی شیاد مشغول بود. شایان ذکر است که شیرین عبادی کتابی بهمراه معاونی تحت عنوان "Iran Awakening " منتشر کرده است . این مساله موجب اعتراض یکی دیگر از حامیان پر و پا قرص رژیم در امریکا ، حمید دهباشی شد که در مرور و نقدی که بر کتاب مذکور نوشت ، شیرین عبادی را به خاطر "انتخاب آزاده معاونی جهت همکاری، که بگفته ی ایشان نزدیک به محافل نئو- کانهای های آمریکائی است" مورد انتقاد قرار داد! هیچ شرح و تفسیری در باره ی این حقایق لازم نیست که معانی و دلالتهای سیاسی آن روشن است!
برادران صدری، احمد و محمود نیزاز سابقه ی بسیار تاریکی بر خوردارند، فی المثل محمود صدری که در آیت الله بی بی سی لغز دموکراسی و حقوق بشر سر داده بی محابا به مجاهدین می تاخت، حتا برای یک لحظه بروی نا مبارکش نیاورد که این درسهای اخلاق و آزادگی را در طی سالیان تلمذ در محضرآخوند خون آشام ، مصباح یزدی نظریه پرداز دایناسور صفت ولایت مطلقه ی فقیه آموخته است!
هادی قائمی چهره ی رسوای دیگری است که مدتی است برای خود یک دکان هزار نبش استعماری- ارتجا عی تحت عنوان پر طمطراق "کمپین بین المللی حقوق بشر " راه انداخته است. او که عضو سابق هیات مدیره ی نایاک و ازدوستان تریتا پارسی است، هر از چند گاهی برای ایز گم کردن تلنگری هم به ملاهای حاکم می زند تا زمینه را با طیب خاطر برای تهاجم هر چه بیشتر و تمام عیار بر علیه دشمنان قسم خورده ی رژیم ولایت فقیه آماده سازد! جوانک مزدوری بنام فیروزه ی محمودی که خود مترسکی بیش نیست، هم بهمراه قائمی سند قتل را امضا کرده است. محمودی که سایتی به نام "unitedforiran ", متحد برای ایران، دارد که به اذعان خودش با کمکهای بی دریغ هادی قائمی راه اندازی شده است! فقط در اینجا پیشنهادی از سر خیرخواهی برای خانم محمودی ارائه می شود : بهتر است عنوان سایت خود را به "united for iranianregime "، متحد برای رژیم ایران، اصلاح کنید که هم اصلاح طلبی ادعائی تان را بهتر منعکس میکند و هم با توجه به ماهیت جنابعالی اسم با مسما تری است!
محمد سهیمی هم از دستیاران پارسی در نایاک است که بتدریس شیمی اشتغال داشته و از هر منبر و تریبونی منجمله صدای امریکا صراحتا از پروژه ی ضد بشری و ایران بر باد ده بمب اتمی رژیم دفاع جانانه می کند . البته اینور و آنور، و نه در صدای امریکا !، گاهی مزورانه اندر ذم کودتای استعماری- ارتجا عی ۲۸ مرداد هم اشک تمساح می ریزد و در عین حال به محضر ادامه دهندگان راه همان کودتا گران استغاثه میکند که اسم نیروی اصلی یک مقاومت مستقل رهائی بخش را در لیست سیاهش نگهدارد تا بعدا خامنه ای --مالکی بتوانند با تمسک به آن ، اشرفیان را که راه مصدق کبیر را در فازی بالا بلند تر و متناسب با شرایط امروز می پیمایند، قتل عام کنند!
در این بخش اما باید به تماشائی ترین این "جنبندگان موذی"، یعنی آخوند جنایتکار محسن کدیور، و نیز فاطمه حقیقت جو، نماینده ی خیانتکار مجلس ششم ارتجا ع اشاره ای کرد. اینان که تا همین اواخر که بخارج از رژیم پرتاب شدند، خود در زمره ی گردانندگان رژیم دار، شلاق و سنگسار بودند، در این دنیای کثیف، هنوز تاوان جنایتهای خود را نپرداخته مدعی و طلبکار قربانیان اصلی رژیم امام راحلشان شده اند. یاد عمار اوزگان نویسنده ی انقلابی الجزایری به خیر که در کتاب ارزشمندش"برترین مبارزه"، با نقل یک ضرب المثل پر محتوای عربی، از خانواده ای "نا" شریف که مصداق حال همین مزدوران است سخن می گوید که چگونه روزی پسر خانواده ی خوشنام از پدر می خواهد که از خویش اعاده ی حیثیت کنند و خلعت شریفان بر تن نمایند . پدر میگوید :آنان که ما را می شناسند هنوز زنده اند، صبر کن تا پس از آنکه آنان رخ در نقاب خاک کشیدند خلعت شریفان بتن کنیم!. خوشبختانه علارغم جنایات ضد بشری خمینی و تمامت رژیم او در نابودی نسل انقلاب، هنوز، هم انقلاب زنده است و هم شماری از شاهدان جنایت. مثلا دانشجویان مبارز دانشگاه شیراز در سال ۱۳۵۸ تا کودتای ضد فرهنگی خمینی در سال ۵۹، بارها گواهی داده اند که چگونه تعدادی چماقدار به سرکردگی عطا الله مهاجرانی، و نو چه هایش "محسن کدیور" و دلقک رسوای امروز، ابراهیم نبوی که مدتی هم در کنار لاجوردی در "دانشگاه اوین" به تواب سازی مشغول بود، به دانشجویان مبارز و تشکلهای مستقل حمله میبردند! کدیور بعدا رشته ی مهندسی را وا گذاشت و به حوزه ی جهل و جنایت قم شتافت تا علم واقعی آخوندی، یعنی احکام شلاق، سنگسار، دار زدن و چشم در آوردن را بیاموزد، و بحق که هم تئوری و هم پراتیک آنرا به خوبی آموخت تا جائی که اخیرا در صحبتی در امریکا از " بدرک واصل شدن مجاهدین در فروغ جاویدان"، اظهار شادی و مسرت کرد!
حقیقت جو هم در مصاحبه ای آنگاه که در باره ی قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ مورد سوال قرار گرفت با وقا حت تمام ، به بهانه ی اینکه در آنهنگام دانشجوئی ۱۹ ساله بوده از پاسخ طفره رفت، ولی امروز ۲۳ سال پس از آن جنایت عظیم ، و در سن ۴۲ سالگی زیر بیانیه ای را امضا میگذارد که در حقیقت چیزی جز در خواست قتل عام باز ماندگان و ادامه دهندگان راه پر شکوه آن قهرمانان شهید نیست!
در اینجا شایسته است بخش هائی از شعر بلند زیبا ی دکتر اسما عیل خوئی در سال ۱۳۵۱ که زبان حال امروزمان نیز هست، نقل شود:
"می گریم، آری، می گریم بیزار و زار--
حالی که سرنوشت شرف را
لاشخواران،
تقدیر عشق را
دیوان و
فردای آفتاب را
شبکوران
بر برگ آب و بر ورق آتش ،
و بر رواق باد
رقم می زنند.
می خندم، آری، می خندم ناچار-
حالی که روبهان از بی باکی،
کفتاران از پاکی،
و سنگ پشتان از چالاکی ،
دم می زنند.
و اندکی آنسوتر، در پایان شکوهمند این بخش از شعر، با امید و باور به اینکه بدیها خواهند سوخت، چنین می سراید!
"و آنسو ترک
رفتار رفتگار زمان ست،
آنک!
رفتگار زمان،
بنگرید:
دارد
جاروب تند روب فراموشی را
در دست می فشارد.
دارد
مشتینه ای پلشتی و زشتی را،
که زشتی ی پلشت شما باشد ،
از آستان تاریخ
می روبد. (۴)
ابعاد خیانت و تو طیه بر علیه جنبش انقلابی سرنگونی طلب بسیار گسترده است. رژیم تمامی نیرو و امکانات خود را در جهت ابقای نام جنبش اصلی اپوزیسیون ایران در لیست تروریستی امریکا بسیج کرده، از صرف مبالغ نجومی ازکیسه ی مردم محروم ایران، تا آدم دزدی و گروگانگیری جهت باجگیری از دول ممااشاتگر غربی، و تا بکار گرفتن عوامل، حامیان و مزدوران ایرانی نما و خارجی خود در این مسیر، از رسانه ها و بوقهای استعماری چون نیو یورک تایمز و خبر نگار رسوایش الیزابت روبین، خواهر جیمز روبین سخنگوی وزارت خارجه ی امریکا در دوران مادلین آلبرایت، یعنی همان (نا) کسی که که برای خوشامد خاتمی شیاد، به اذعان خودش، مجاهدین را لیست گذاری کرد، تا گزارشات مکرر مغرضانه ی آیت الله بی بی سی و تلویزیون صدای امریکا و رادیو فردا، همه و همه از سنگینی وظیفه و مسولیت افراد و نیروهای مترقی و انقلابی برای خنثی سازی نقشه های شوم دشمنان تاریخی ایران دارد. این ۳۷ رذیلت پیشه تنها نیستند، بلکه دیگرانی نیز در همین خط و مسیر ولی با متد ها و تاکتیکهای دیگری فعالند. افرادی از قماش اکبر گنجی، عباس میلانی، اشکوری ... که گر چه این بیانیه ی بخصوص را امضا نکرده اند، ولی ضربات خود را به اشکال آشکار و نهان دیگری وارد می سازند.
اگر چه این حرکات تبهکارانه واقعا ناراحت کننده و نگرانی زا است و مستلزم تلاش صد چندان برای خنثی سازی، ولی در عین حال بمصداق" عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد"، دست کم دو دستاورد مهم نیز برای جنبش انقلابی میتواند در بر داشته باشد. آنچنان که مجاهد شهید سعید محسن نیز در بخشی از مقاله ی پر بار و عمیق خود در سال ۱۳۴۴ تحت عنوان "چشم انداز پر شور"، مینویسد، " شرایط سخت و دشوار عامل مرز بندی دقیق بین جنبش و ضد جنبش است. پیدایش مرز بین جنبش و ضد جنبش، انقلاب و ضد انقلاب خود دلیل تکامل مبارزه است، زیرا تنها در چنین صورتی است که برای فرصت طلبی و سازشکاری محلی باقی نخواهد ماند. فرصت طلبان و سازشکاران و آنها که به ا -صطلا ح یکی به نعل می زنند و یکی به میخ ، مواضع خود را از دست خواهند داد و در این شرایط تنها مردان (و زنان) مصمم هستند که بار سنگین نبرد را بدوش می کشند و دارای قدرت ادامه ی نبرد و بسیج (جهت) آگاه نمودن توده ها در هر گونه شرایط سخت می باشند.
آری افشای چهره هایی که تا همین اواخر تحت عنوان محقق و آکادمیسین بظاهر بی طرف و مستقل به مزدوری رژیم آنهم تحت پوشش حمایت از دموکراسی، حقوق بشر، "خشونت ستیزی"، اشتغال داشتند، آنگاه که دیگر در شرایطی که سرنگونی نزدیکتر میشود خودشان نیز رعشه ی مرگ گرفته و ماهیت واقعی خود را با گذاشتن امضای خود در کنار امضای تریتا پارسی بد نام به ناچار بروز می دهند، بنوبه ی خود دستاوردی سیاسی است . اینجا مساله بهیچ وجه، انتقاد یا حتی مخالفت اصولی با شورا ی ملی مقاومت ایران و مجاهدین نیست، بلکه بر عکس این مخالفت را دستاویز خزیدن به زیر عبای رژیم آنهم از طریق زمینه سازی برای قتل عام شریفترین فرزندان انقلابی ایران قرار دادن است که خیانتی عظیم و رذیلانه محسوب می شود! از سوی دیگر این گونه بروز ماهیت ها، شرایط مساعدتری را برای نزدیکی و همکاری هر چه بیشتر نیروهای واقعا بر انداز و سر نگونی طلب آماده می سازد. بر آزادگان ایرانی و سازمانهای سیاسی است که صرف نظر از درجه ی دوری و نزدیکیشان به موا ضع سیاسی- اید ئولوژیک مقاومت ایران با شفافیت و صراحت تمام به محکوم کردن نقشه های شوم رژیم، پادوهای ایرانی نما و نیز حامیان غارتگر خارجیش بپردازند تا با خارج شدن مجاهدین از لیست هم امکان جنایت علیه بشریت بر علیه رزمندگان اشرف تا حد ممکن کاهش یابد و هم غل و زنجیر از دست و پای اصلی ترین نیروی سرنگونی طلب برداشته شود تا با قیام مردم امر سر نگونی تمامیت رژیم و آزادی ایران محقق گردد!
به امید آنروز که قطعا آمدنی است!
پانویس:
(۱) مقاله ی احمد شاملو "ای کاش این هیولا هزار سر می داشت"، درکتاب مجموعه ی مقالات یادبود صمد تحت عنوان "صمد بهرنگی با موجهای ارس به دریا پیوست"، انتشارات آبان، ۱۳۵۲، تهران
(۲) تعبیر عمیق "ملا خور شدن انقلاب" را نخستین بار انقلابی شهید، شکر الله پاکنژاد در مقاله ای که در گرامیداشت شهید قهرمان کرامت الله دانشیان در سال ۱۳۵۹ در "فرهنگ نوین"، منتشر شد، بکار برد!
(۳ ) Ervand Abrahamian, Khomeinism: Essays On The Islamic Republic, University of California Press, 1993
(۴ ) گزیده ای از شعر بلند "در ساحل نشستن و هستن"در "کارنامه اسماعیل خویی "، کتاب نخست (شعر)، صفحات ۵۸۰، ۵۸۱، و ۵۸۳، انتشارات باران، استکهلم، سوئد، ۱۹۹۱
با حفظ امانت و محتوا از پاراگرافهای کتاب اروند آبراهامیان ترجمه ای آزاد ارائه شده است!
لینک به مصاحبه ی مجله ی macleans با رامین جهانبگلو:
http://www.macleans.ca/homepage/magazine/article.jsp?content=20080109_65638_65638