جمشید پیمان-چون سیاوش رفته ای روزی در آتش سرفراز

عـاشقی را گر کنی هر گونه ای شرح و بـیان* 
اندکی گویی از آن، کی عشـق گنجد در زبان؟

گفته ام بادل:به سامان کی رسد این عاشقی
گفت: عاشـق کی کند اندیشه بَـر سود و زیـان

هیچ می دانی شـنـا کـردن به دریاهای عشق
هیـچ آگـاهـی ز تـوفـان از کـران تـا بـی کـران؟

آشـنـایـی بـا چـلـیـپـا، تـیــرَک و دار و درفـش؟
گاه سر دادن،"اَنَا الحق" می نشانی بر زبـان؟

گفته با من دل:نه ای عاشق اگر هستی دو دل
یـک ــ دلی باید در این راه و سَری شوریده جان

مـدعـی بـسیـار بینی در کشاکش های عشق  
عاشقی را عرصه های سخت می سازد عیان

چون سیـاوش رفته ای روزی در آتـش سرفراز
یا چو ابـراهـیـم،آتش بر تو شد چون گُـلستان؟

بَر کشیدی همچو کـاوه پیش ضحّاکان خُـروش
ایستادی همچو مـو سی پیش طاغوت زمـان؟

راه و رسم عاشقی این است و باقی قصه اند
گر تـو اهـلی ،پـا بـنـه پیش و بکُن گـوهـر عیان
                 **************
هـرچـه بــادابــاد ، حــرف دل کـنـم آویـز گـوش
خـانـه کـردی در دلـم ، آن جـا بـمـانی جــاودان

*مولانا: هرچـه گـویم عشق را شـرح و بیان
             چون به عشق آیم خجل گردم از آن