او در حالی که گلوله ای به پیشانی اش اصابت کرده بود از بالای پل کالج به پایین پرت شده بود. هنگامی که به مدت 14 روز خانواده او در نهایت استیصال دم زندان اوین ،آگاهی و ... مراجعه می کردند ، با جستجوی کامپیوتری عکس او به آنها می گفتند رویت نشد. بالاخره بعد از 14 روز در سردخانه کهریزک در میان خیل اجساد موجود در آنجا جنازه پسر خود را می یابند. به خانواده اعلام شد به شرطی جسد تحویل داده می شود که بپذیرند مصطفی در اثر برخورد با شیئی نوک تیز کشته شد ، همینطورعنوان شد اگر بپذیرند که اعلام نمایند مصطفی بسیجی بود یک قبر دو طبقه در بهشت زهرا به آنان اختصاص داده می شود و در غیر این صورت فقط مجاز بودند شبانه اورا دفن کنند و با زیر بار نرفتن خانواده، نهایتا در روستای جوقین و شبانه با حضور ماموران دفن شد.
عکسی با چهره ای بسیار معصوم و دلنشین بر مزارش بود ،مادر می گوید این عکس را درست چند روز قبل از مرگش گرفته بود و گفته بود این عکس برای مراسم ترحیم کاملا مناسب است ، من کاملا حاضرم برای راحتی آیندگان از جونم بگذرم و هیچ بیمی از مرگ ندارم.
مادر گریان می گوید پسرم ستون خانه ام بود ،پاک و معصوم بود ،بدون سحری روزه می گرفت ،نه دروغ نه بدزبانی و نه بی احترامی، با رفتنش کمرم شکست. چطور ممکنه در روز عاشورا کسی را با این قساوت بکشند؟
می گوید پسرم 14 روز در سردخانه بود ،سرش فقط صورت داشت و بقیه کاسه سرش متلاشی شده بود و وقتی شب هنگام دفنش می کردیم تازه جسد از انجماد در آمده بود و خونش راه افتاده بود و دستم پر از خون پسرم شده بود ،هیچ چیزی ارزنده تر از خون پسرم نبود که ریخته شد ،پس من هیچ شرطی را نمیپذیرم.
دردهایش بیشمارند و شنیدنش بندبند وجود هر انسانی را به لرزه در می آورد که چگونه موجوداتی با ظاهری انسان نما میتوانند اینگونه خشن و سفاک باشند؟ میگوید در طول این 14 شبانه روز ،روزها موبایل پسرم خاموش بود و هر شب بعد از ساعت 12 با موبایلش به خانه مان زنگ میزدند و صدای نفس نفس زدن ممتد و خسته کسی ازآن طرف شنیده میشد ،این کار در طول هر شب چندین بار تکرار می شد.
میگوید هنگام راه رفتن درخیابان ناخودآگاه گریه ام میگیرد، هرلحظه فکر میکنم کنارم ایستاده برمیگردم و میبینم تنهایم ، گاهی هم فکرمیکنم این از خود خواهیم است که او را اینقدر کنار خود و برای خود آرزو میکنم ،اوخواست تا برای همه باشد و رفت .
دراین زمان با همه وجود معنی فریادهای او را هنگامی که از مادران می خواست یکصدا و آنچنان بلند خدا را فریاد کنند تا عرش را به لرزه درآورند درک میکنم. صحنه فریاد خدا ،خدای مادران در پایان مراسم دل هر انسانی را به درد می آورد، او فقط با همین چند کلمه تمامی حقوق مادرانه خود را فریاد می کرد .
برای پذیرایی از میهمانان تاکید ویژه ای می شدکه حتما خیار و آب سیب توسط حضار برداشته شود و بعدا فهمیدم خواهر مصطفی او را بخواب میبیند که مصر است در میان میهمانان درکنار میوه ها سیب و خیار به عنوان نماد سبز پخش شود، هنگام خداحافظی درداخل هیچ بشقابی خیار نبود.
حوالی ساعت 6 مجبور بودیم خداحافظی کنیم ، مادرش میگفت: درکنار شما احساس خوبی دارم وکمی سبک می شوم و ما چقدر آرزو میکردیم تا کمی و فقط کمی ، ازدردهای بی شمارش را بکاهیم .
راهش پر رهرو ، یادش گرامی باد،
(نقل از فعالین حقوق بشر و دموکراسی در ایران ـ 4اسفند88)