جمشید پیمان-حرف به هنگامی بزن

از شوق رفتن گر پُری، همراه ما گامـی بزن
خواهی اگر مستی کنی، برجام ما جامی بزن

ای آشـنـا با دَرد مـا ،از چـاه خامـوشی بَـرآ
بشکن سکوت کهنه را، حرف به هنگامی بزن !

بگذر ز حـرف این و آن،از داوری دل وارَهان
بـر رَغـم نـام و آبـرو، بر طبل بد نامی بزن

اوّل به کف سر بایدت، شُستی چو از جان دست و دل
کوس انـاالحق آن زمان، هر صبح و هر شامی بزن

خوگر مشو با بَـنـد خود،خیمه مَـزَن در این قفس
بال و پری سوی افق ،بی ترس از دامی بزن

عقلی به سر داری اگر،این جا بنه،مستانه شو
پـیـمـانه ی پُـر بـاده را،تـسکـیـن آلامـی بزن

شوریده را گر هم  سری، دل خسته را گر هم دلی
هم دل بنه هم سر سپُر، با یادشان جامی بزن

تردید بی پیر این زمان،می گیرد از عزمت امان
در چـنـبـر دامش نمان،گامی بزن،گامی بزن!