جمشید پیمان-خاطره را می شود شُست، طنـاب را نه

منادیان بازگشت به عصر ظلائی خمینی ، خواهندگان اجرای بی تنازل قانون اساسی جمهوری جهل و جنون و جنایت ، پهلوان پنبه های  میدان مبارزه ی بی اسب و سوار و بی تیر و خنجر، هواداران آرامش سبز کم رنگ ، صادر کنندگان الواح زیر جلکی و عرضه کنندگان سکوت در پهنه ی پر هیاهوی خاورمیانه و کلّ جهان ، باز هم دم دمای عاشورا و شانزده آذر  طی یک فقره اعلامیه ی پر جوش و خروش و مهیج و محرک و البته ملین، مردم ایران  به ویژه جوانان را دعوت به مبارزه ی خاموش کرده اند ، مبارزه ای که نه سیخ رژیم را بسوزاند و نه کباب سبزینه های بی هزینه را.
اینان سال ها دست بوس خمینی بودند و سر در فرمانش نهاده بودند و دل شان در حسرت آن روزها جلز و ولز می کند ،  امروزه روز این جماعت با همان هبیت و هیات به اپوزیسیون رژیم تبدیل شده اند و نقشی جز نقش روی دیگر سکه ی همین رژیم را ندارند . رنگ سبز که هیچ،هر رنگ  دیگری هم به خودشان بزنند حکایتشان از جکایت همان روباهی که دمش را در خم رنگرزی کرد ، فراتر نمی رود. ،
 من یکی از اینان انتظاری جز آن چه تا کنون کرده اند و دارند می کنند ندارم. دیگران خود دانند. باری، جهت اطلاع کسانی که از ادا و اطوارهای این سبز جامه گان سرمازده ، اندکی دچار شگفتی شده اند می گویم :

تـیـرَک ها ،از سـکّـه می افتند
در گرمی ی بازار جـرّ اثقال ها
و گلوله ها هزینه بَـرَند
در هنگامه ی بحران های فراگیر
و در این عرصه، پُـر بی جا نیست
رونق روز افزون طناب .

چه خوش خیال می روند
اهالی خیابان های بی حوصله ی تکرار
و ماه را نشانه می گیرند
در عصر بی اعتباری آفتاب
و سرما گُـل می دهد
در همهمه ی پرمدعای حروف .
و سیمرغ،
گُـم می شود
در غبار برآمده از دل ماه .

نقّاشان  شاید ساده دل ،
رنگ سبز می پاشند
بر پهنه ی زمستان
و شگفتا که در این معاملت
بیگانه اند با راه و رسم بـهـار.

می دانی رفیق؟
خاطره را می شود شست،
طناب را نه.
و برای تـو چه فرقی دارند؛
تـیـرَک،
که بر پا می شود
و طـنـاب ،
که می آویزَندَش .
تــو ،
پول خُردَت را فراموش نکن
اگر به تماشا می روی !