در رژیم شاه رد پای پاسبان و ساواکی خبر چین, شکنجه گر سانسورچی به عنوان روشنفکر نظریه پرداز مطرح نبود
اما از معجزه نفت -طلای سیاه- در رژیم ملاها، کمیته چی و پاسدار سرکوبگر دیروز و بسیجی چماقدار در انقلاب فرهنگی، اطلاعاتی و اخوند حاکم شرع و نماینده مجلس قرون وسطائی و قاضی القضات، روشنفکر و نظریه پرداز می شوند و نامه به وزارت خارجه امریکا می نویسند و طرح میدهند تا انقلاب از مسیر آنها خارج نشود . آنها در رادیو تلویزیونهای نفتی جولان میدهند، فخر میفروشند که ادم خیلی مهمی شده اند و دامنشان را پر از جایزه و دلار می نمایند که حرف نوئی بزنند . ایا اینها براستی نمیدانند اگر حرفی داشتند سرگوبگر مردم بیگناه نمیشدند .
تز خمینی
موافق در این جیب، مخالف در آن جیب !
بعد از انقلاب، خمینی به دامادش اشراقی (که قبل از انقلاب بساز و بفروشی داشت) گفته بود که نقش مخالف بازی کند و بین دوجناح ارتجاع و لیبرال او طرفدار لیبرالها شده بود. در سال 1359 فضای جامعه بشدت علیه حزب چماق بدستان بود. کریم دستمالچی صادق قطب زاده را برای سخنرانی دعوت کرد و جمعیت بسیار زیادی در سرای دستمالچی و اطراف آن جمع شده بودند. من هم نزدیک امامزاده زید ایستاده بودم . اعلام کردند که اشراقی بجای قطب زاده سخنرانی خواهد کرد. او شروع کرد آسمان وریسمان را بهم دوخت و گفت اختلافات را حل خواهندکرد . باید از تفرقه که خواست دشمن است جلوگیری شود. از حضور مردم هم تشکر کرد و گفت مردم متفرق شوند . چند ماه بعد باصطلاح اصلاح طلبان امروزی کریم دستمالچی را بهمین خاطر تیرباران کردند. حبیب اله پیمان بخاطر اعدام دستمالچی و احمد جواهریان از مجاهدین خلق به خمینی تبریک گفت.
در جریان اختلافات بنی صدر و مجلس - بخوانید رفسنجانی و قوه قضائیه یعنی سید محمد بهشتی- به دستور خمینی هیات حل اختلاف تعیین شد . شیخ محمد یزدی و مهدوی کنی از طرف مجلس و قوه قضائیه معرفی شدند و بنی صدر اشراقی را به عنوان نماینده خودش معرفی کرد. خمینی گفته بود هر چه هیات حل اختلاف بگوید درست است و شرط گذاشت که رای این افراد مخفی باشد و هیات حل اختلاف بنی صدر را مقصر دانست . علاوه بر اشراقی افراد بسیاری از جمله موسوی گرمارودی را هم در دفتر بنی صدر جاسازی کرده بودند که بعدا معلوم شد برای آن جناح کار و خبر چینی میکرده است .
اینها نمونه هائی از شگرد های اخوندها است که تا بحال هم ادامه داشته است . این روزها در پشت پرده خیلی چیزهائی میگذرد که باور کردن آن برای نسل جوان سخت است . اینها که به عنوان باصطلاح اصلاح طلب بخارج امده اند میخواهند سخنگوی همان کسانی بشوند که بدست خود این باندها تیرباران شده اند . و با این تاکیتک میخواهند قربانی را مسئول چنین روز سیاهی معرفی کنند. شگرد اینها چیز تازه ای نیست. وقتی خمینی آمده بود در جامعه ایران حکومت اخوندی زمینه مناسبی نداشت و غیر ممکن می نمود. خمینی تز ولایت فقیه را بر پایه فریب قربانیان پایه گذاری کرد. فریب و کشتار در هراس افکنی و سرکوب دست بالا را داشتند. در حالیکه زمینه ساز جنگ بودند مخالفین را بزیر ضرب همکاری با دشمن معرفی میکردند . پشت پرده با شیطان بزرگ رابطه داشتند اما مخفیانه بود و دم نمیزدند . خمینی از وقتی بر سر چاه نفت نشست جزو مقدسات شد و برای او صلوات میفرستادند.
در دنیای سیاست کمتر کسی هست که مخالف آسان ترین راه باشد مگر انکه فرصت طلب یا ابن الوقت باشد که وقتی اوضاع سخت تر شد شیپور مبارزه را از سر گشادش بزند و از قربانیان طلبکار بشود که خود شیفتگان مشغول به آن هستند. اگر اول ما خلق الهف اش عیب و ایراد داشته باشد نمی تواند ادامه دهد. در یکصد سال گذشته هم نمونه داشته ایم و دیده ایم که تنها میمانده و پرونده هم بسته میشده است .
بحث الآن ما خمینی و رژیمی که او بنا کرد میباشد و نسل جوانی که با این جماعت اشنا نیست .
بعد از انقلاب فهم زبان خمینی کار آسانی نبود. وی آدم هفت خط و شیادی بود. هر روز سخنرانی داشت و یا اعلامیه میداد. گاهی هیچکس سر در نمی آورد منظورش چه کسانی و چه جریاناتی میباشد و همه را بوحدت کلمه دعوت میکرد. منظورش از وحدت کلمه رهبری خودش بود. با شعار آزادی حتی برای کمونیستها – که خدا را هم قبول ندارند- به ایران آمد . بعد از چند ماه در تلویزیون استغفار کرد که چرا چوبه های دار را در میادین شهرها برای همه بپا نکرده است . این سخنرانی خمینی در یوتوب هست . قبل از اینکه بر خر مراد سوار شود مهندس بازرگان را دولت امام زمان معرفی کرد و سرپیچی از دستورات دولت او را معصیت شمرد. وقتی از پل بازرگان رد شد گفت خدا از سر تقصیراتش بگذرد از اول هم با او مخالف بودم .
برای دیدن ایت اله شریعتمداری که جان خمینی را در سال 1342 نجات داده بود به خانه او رفت و من همان شب در دفتر خمینی در قم بودم و در حیرت بودم . بعدا او را به توبه در تلویزیون کشاند و قبر او را در مسیر توالت مسجد اعظم قم قرار داد. در آن دوران باصطلاح اصلاح طلبان در قدرت بودند.
اینها فقط گوشه ای از رفتار ولایت فقیه خمینی است که مرجع تقلید بود، سالها راجع به شکیات وسهویات گفته بود. البته خودش به آنها عمل نمیکرد. قبل از انقلاب خامنه ای روضه خوان دوره گردی بود که شهر به شهر به روضه خوانی مشغول بود. برای گذران زندگی جلوی پای هر حاجی کارخانه دار و بازاری بلند میشد تعظیم و تکریم میکرد، برای یک بست سلطنتی و پاکت چرب تر التماس دعا داشت.
در آن شرایط آنها که علیرغم ادعاهای شان با این زبان روضه خوان ها اشنا نبودند نمیدانستند چه میگویند و منظورشان چیست؟ آنها از هول حلیم در دیگ افتادند. مثل بنی صدر، ابراهیم یزدی و .... بعد از انقلاب خمینی هر چه میگفت انها هم دم میگرفتند، ول کن هم نبودند . از سرکوب مردم محروم کردستان گرفته تا دسته جات چماقداری را تئوریزه و توجیه میکردند . تئوری چماق قلم در همین دوران توسط بنی صدر بافته شد که بر علیه اخوند ننویس تا چماق نخوری .
آنها که میگویند از ولایت فقیه خبری نبود یا مطلع نیستند یا دروغ میگویند . خمینی درسهای ولایت فقیه را سالهای 1348 در نجف گفته بود و من همان دوران نوار درسهای ولایت فقیه خمینی را از حاجی علمدار یزدی که یکی از موسسان مسجد امام زمان روبروی پپسی کولا بود گرفته بودم . خمینی وقت شناس بود. در پاریس از ولایت خودش نمیگفت ، اما روی آزادیخواهی تا بخواهید مانور می داد و با روزی دهها مصاحبه همه را سر کار گذاشته بود.
ولایت فقیه یعنی یک حکومت پادشاهی مطلقه و عقب مانده تر از آن همانند دوران قرون وسطی اما زیر پرچم اخوند که اگر امروز گفتند ماست سیاه است همه بگویند سیاه است، در غیر اینصورت اعدام ...
در چنین حکومتی همه کاری مشروع و مجاز است. همین کار را خمینی انجام داد. مثلا برای رسیدن به مقصد و گرفتن انتقام از صدام از اسرائیل اسلحه میخرید. کیک و کلت رد و بدل میکرد و اگر در مجلس رژیم کسی دم میزد رسما میگفت خفه. البته اینکارها یک شبه در دوران نخست وزیری میرحسین انجام نشد . همان باندهای باصطلاح اصلاح طلب بودند و هنوز هم از همان روابط حسنه ی کیک و کلتی استفاده میکنند و عزیز و دردانه همان دلالهای نفت و خون هستند .
این روزها صحبت از حمله اسرائیل است. اگر قرار بود حمله ای بشود حتما آنتنی نمیشد. تاکتیک ها دوطرفه است. مثل مرگ بر اسرائیلاخوندها و کیک و کلت دادن اسرائیلیها. معرکه گیران هم بیکار نیستند. امضا جمع میکنند تا جلوی جنگ را بگیرند. عجب داستان تکراری است سرکار گذاشتن سی و سه ساله...
خمینی با دست پر آمده بود و برای همه کشورهای اسلامی هم برنامه داشت و آن را هم بیان میکرد. صدور انقلاب با تاکتیکهای گوناگون. اگر راز دار این جماعت بوده باشید براحتی میتوانید بفهمید چه نقشه ای در سردارند در غیر اینصورت سرگردان خواهید شد که بالاخره چه میخواهند بگویند، طرفدار غرب هستند یا شرق. یا همه با هم هستیم یعنی همه با من و در خدمت اهداف من.
خط رژیم از ابتدا زدن سران جریانها و طیفهای گوناگون بوده است . مثل دکتر کاظم سامی و قاسملو و فروهرها و... تا بموقع بتوانند امثال کدیور و پاسدار اکبرگنجی و مهاجرانی را به عنوان رهبران سیاسی مخالفین جا بیاندازند.
طرح ترور سران طیف های گوناگون انجام شد . اما جا انداختن گنجی و کدیور و اطاق فکر سخنگویان با شکست مواجه شد. بغیر از کمپانی های نفتی وجایزه دهندگان حمایتی ندارند و آنها هم که بوی کباب را از دستگاه سرکوب شنیده بودند فهمیدند سرشان بی کلاه است . بی علت نیست که اکبر گنجی همه مخالفان را به اسرائیلی بودن متهم می کند . .
میخواستند سیاهی لشگری براه بیاندازند که اماده رفتن به چاه ولایت خودی ها باشند. دلیل کینه این طیف باصطلاح اصلاح طلب نسبت به مجاهدین خلق اینست که آنها را مسئول شکست خودشان میدانند. بدینجهت مدعیان طرفداری از عدم خشونت ناچار تیغ را از روبستند و به امریکائی ها نامه نوشتند و تقاضای امداد غیبی کردند . بدون تردید این درخواست یعنی زمینه کشتار توسط مالکی را کنار نگذارید . مسلم بدانید که با افشای چهره جنگ طلب اینها نسبت به مخالفین اصلی رژیم ، جنبش مردم ایران حتما یک مرحله کیفی به جلو رفته است .
در سیاست آخوندی کنفرانس برلین برای چه بود؟
در کنفرانس برلین بعضا فکر میکردند مسئله ولایت فقیه با همین سخنرانی ها حل و فصل خواهد شد. اطاق فکر سخنرانها را برای شفای دمکراسی سر کار گذاشته بود . سخنرانها هم مردم از همه جا بیخبر را که از همه جا جمع شده بودند سرکار گذاشته بودند .
اما پشت پرده چه بود؟ این سناریور برای برون رفت خامنه ای از حکم جلب دادگاه میکونوس بود. بعد از رای دادگاه میکونوس، ملاها در بدترین شرائط بودند و با همین خیمه شب بازیها توانستند آن را پشت سر بگذارند و حق سخنرانها را هم کم و بیش با زندان و ... کف دست شان گذاشتند و موسسات خیریه نفتی و تسلیحاتی که جایزه نقدی به افراد مخصوص میدهند شله زرد آن را پخته بودند. ساده نگری تا کی و تا کجا ...؟
اکبر گنجی میگوید روشنفکر نگاه ارمانی دارد اما وقتی پای مخالفانشان به میان میآید اینها دیگر روشنفکر نیستند، دروغ میگویند و با سازمانهای اطلاعاتی کار میکنند و هر کاری برای اینها مباح است. می بینید که در دولباس مقدس هم سرکوب و هم نصیحت کار میکنند. در رنگ کردن مردم بی نظیر هستند. هر کاری در دستگاه ولایت مباح است، اگر فرضا جایزه پانصد هزار دلاری را مجاهدین خلق گرفته بودند(که البته نصیب مجاهدین از طرف امریکائیها سرکوب بوده است) داد واشریعتا بالا میگرفت و خرده ریزان نان به نرخ روز خور و مزدور از سوراخ ها بیرون میامدند و آن را دلیل وابستگی به نئوکانها میخواندند. چپ نماهایی پیدا می شدند و روشنگری میکردند، فحش و ناسزا سرهم میکردند، دهها مقاله وردیه نوشته شده بود. رادیو بی بی سی در سایتش نظرخواهی میگذاشت. رادیو فردا و صدای آمریکا اعلام عزای عمومی و راهپیمائی میکردند .
این غلامان قدرت در لباس پاسداری چه درسی جز سرکوب مردم خوانده اند و تخصص اینها چه بوده که حالا اینهمه فخر میفروشند و برای دیگران تعیین تکلیف هم میکنند . در بهترین وضعیت اگر عقلی میداشتند که بدنبال ملای خونریز براه نمی افتادند و تا روزی که عذرشان را نخواسته بودند اخوندهای مرده خور دموکرات نمی خواندند .
راهی که مجاهدین برگزیدند
انها که میخواستند راحت الحلقوم را انتخاب کنند بدنبال این باصطلاح اصلاح طلبها براه افتاده اند. سرنوشت هر کدام سوژه کتابی خواهد بود. بدنبال سراب میدویدند. در کنارزدن بغل دستی هم کمک کار بودند.
اما راه دیگری هم بود که مجاهدین خلق رفتند و گفتند ما به قانون اساسی ولایت فقیه رای نمیدهیم. دست شان را رو کردند و ایستادند. در ان دوران خمینی ولی فقیه بود و خودش را مساوی با رسول الله میخواند . کسی که امروز چیزی میگفت و فردا صد و هشتاد درجه بر عکس آن را عمل کرده بود. بعضا کسانی بودند که از روی خیر خواهی به مجاهدین خلق اندرز میدادند چرا رای مثبت تاکتیکی به ولایت فقیه نمیدهید؟ چرا که شما با رای ندادن سرنوشت سختی با اخوندها خواهید داشت . آنها می پنداشتند که با سازشکاری سرنوشت شان طور دیگری رقم خواهد خورد. مرعوب ارتجاع هار شده بودند و طرف مقابل(رژیم) هم طوری وانمود میکرد که حساب این طیف جدا است. در آن روزها کسی نمیدانست که سرنوشت همه در نهایت به یکجا یعنی سرکوب مطلق ختم خواهدشد. توده ای ها و اکثریتی ها هم آتش بیار معرکه شده بودند . مثل همین حالا در آن روزها مخالفان را عامل سیا و موساد میخواندند و سر مقاله حزب توده در باره خطر قریب الوقوع برای انقلاب از طرف ضد انقلاب خبر میداد و تیغ جلاد را بر گردن قربانی تیز میکرد . ولی دیدیم که کیانوری و فرخ نگهدار چه سرنوشتی پیدا کردند . فرخ نگهدار حالا با غمزه شتری برای بی بی سی و صدای امریکا - بخوانید امپریالیسم- به صحنه می آید. بیچاره . چه سرنوشت رقت باری ...
اخوندکارش فریب دادن توده های از همه جا بیخبر بوده و هست و طی سی سال گذشته چه بسیار از پناهندگان سیاسی را امان نامه دادند و ترورشان کردند.
مجاهدین و خروج از اشرف
خروج از اشرف آری ولی تسلیم هرگز
کسانیکه شرائط امروز مجاهدین خلق را در اشرف زائیده اشتباهات خودشان میدانند تصور انها از مبارزه در خیابانها قدم زدن بوده است . تاسف میخورند چرا انها براه سخت رفته اند . گاه با دشنام و گاه با اشک، یاوه گوئیهائی را هم چاشنی آن میکنند که نشان از درک انها در برخورد با ارتجاع هار است. نسخه هائی غیر واقعی نوشتن کار هرکسی نیست مگر انکه خیلی خود شیفته باشد. در مبارزه جدی با اخوندها نان و حلوا خیر نمیکردند که نصیب مجاهدین نشده باشد. ارزانی شما باد . راه حل ساحل نشینینان از ترس مرگ خودکشی است. اگر مجاهدین نسبت به اخوندها سطحی نگری داشتند همگی انها هفت کفن هم پوسانده بودند. اخوند بیرحم میخواست با قاسملو مذاکره کند تا سر میز مذاکره همه آنها را از دم تیغ بگذراند.
سئوال اینست که بحرانی که ملاها در ان گرفتار امدند خود بخودی بوده؟ یک دفتر خودبخود جابجا نمیشود چه برسد به حکومتی که از روز تاسیس تا بحال حتی یک روز چوبه های دار و اطاق های شکنجه اش خالی نبوده است . چرا حاکمیت خامنه ای به روز شمار افتاده است؟ هر دو باند میگویند طوفان در راه است و دست به دامان شیطان بزرگ شده اند .
مجاهدین خلق اگر راهی برای خروج از اشرف باشد استقبال خواهندکرد اما بدام چاله نخواهند افتاد. اگر چه ساحل نشینان ترش کرده باشند تا بعدا مسئولیت کشتار انها را بگردن خودشان بیاندازند. حقوقدانان، نمایندگان پارلمان اروپا، مجلس فرانسه بارها گفنه اند که امریکائی ها مسئول حفاظت انها هستند و نمیتوانند سر مجاهدین خلق را زیر اب کنند تا اپوزیسیون باصطلاح اصلاح طلب را جایگزین نمایند
امروز پرده ها بالا رفته و باصطلاح اصلاح طلبانی که دیروز از دیوار سفارت بالا رفته بودند(گروکانگیری) بدستور اربابانشان مشاور امریکائی ها شده اند . همه میدانند که این باندها کارت سوخته هستند و امریکائی ها روی اسب مرده میخواهند دوباره شرط بندی کنند و با اوردن اینها در رادیو تلویزیونها خاک در چشم مردم بجان امده بپاشند .
اگر امروز مسئله اشرف برای خامنه ای در درجه یک اهمیت است و در برابر دوربینهای تلویزیونی از قرارداد فیمابین خودش با مالکی میگوید علت روشنی دارد. مرگش را در چهره انها می بیند که خلع سلاح شده اند اما همه وجودشان خشم بر علیه اصل ولایت فقیه است .
مبارزه ای که مجاهدین خلق انتخاب کرده اند از نیم قرن گذشته تا بحال داوطلبانه بوده است . هرکس قدم در این راه میگذارد به سختیها اشراف داشته و دارد و نیاز به قیم خودخوانده ندارد . درکشان از مبارزه بیش از انهائی است که با یک مویز گرمی شان میکند و با یک غوره سردی شان میشود.
بجای دروغ و دغل و عقده گشائی، به آنهایی بپردازید که میگویند طرفدار عدم خشونت هستند و به امریکائی ها نامه فدایت شوم می نویسند که مجاهدین خلق را از لیست تروریستی خارج نکنید تا مالکی دستش برای کشتار باز باشد. همگی انها بدانند در تمام خونریزی ها مسئول هستند و باید پاسخگوی جنایت هایشان باشند. از جمله شیخ راسپوتین کدیور و آنها که در خدمت نایاک شعبه وزارت اطلاعات هستند و با پول باد اورده نفت و اسلحه کبکشان خروس میخواند.
مانع خروج اصلی مجاهدین از اشرف لیست تروریستی است و شخص مالکی به عنوان دست نشانده رژیم و نه چیز دیگر. و آنها که فکر میکنند با سرکوب مجاهدین خلق توسط امریکائی ها و مالکی و خامنه ای میتوانند از گندم ری بخورند کور خوانده اند.