آقای مجید محمدی " جامعه شناس" طی یادداشتی که در رادیو فردا منتشرشد و به سرعت مورد استقبال سایت های گوناگون وزارت اطلاعات قرار گرفت ،مطالبی را مطرح کردند که بیش از هر چیز مصداق جمله ی مشهور
"خسن وخسین هرسه دختران مغاویه اند "است .
یادداشت درابتدابا یک ادعای بی سابقه شروع می شود .
" نظر سنجیهای مستقل در اواخر دهه هفتاد نشان میداد که در میان گروههای سیاسی بدیل جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق دارای کمترین محبوبیت در داخل کشور بود."
کدام نظرسنجی؟!!! مستقل از چه کسی؟ !!! اصلآ در طی سی وسه سال حکومت آخوندها چه کار مستقلی د رایران ویا خارج از ایران ( که موضوع آن به نوعی از انواع به حاکمیت مربوط شود ) امکان پذیر بوده است که مسئله ی تعیین محبوبیت بدیل سیاسی امکانپذیر باشد ؟
هرکس که با الفبای سیاسی آشنا باشد می داند در شرایط عدم امکان مبارزه ی مسلحانه واختناق مطلق ،تنها شاخص اقبال عمومی یک نیروی سیاسی ،تعداد شرکت کنندگان در تجمعات سیاسی ومیزان طول و عرض تشکیلات وسابقه ی مبارزاتی اوست .
حال با توجه به اینکه طی سی سال گذشته رژیم همه ترفند های ممکن را در صحنه بین المللی به کار گرفته است تا فعالیتهای مجاهدین را محدود کند و به دیگران کاری نداشته است ، فهم این که بدیل سیاسی این رژیم از ابتدا تابه امروز فقط وفقط مجاهدین بوده اند زیاد سخت نیست .
پرانتزهایی هم که در دومقطع 80و88 بر بستر اصلاحات باز شدند، به محض اجتماعی شدن،راه خود را یافته وشعاراصلی سرنگونی را که حرف سی ساله ی مجاهدین است ،مطرح کردند .شعاری که در بهار عرب امتداد یافت وهرگزنیز به انحراف کشانده نشد.
در پارگرف بعدی این اظهلر نظر اینچنین ادامه مییابد: " وضعیت امروز چندان روشن نیست، اما روشن است که اعضای این گروه در مقایسه با روشنفکران دینی، مارکسیستها، نیروهای ملی، فعالان حقوق بشر، فعالان زن، و فعالان دانشجویی کمترین حضور را در فضای گفتمان عمومی در داخل و خارج کشور دارند (به طور مثال در حوزه کتاب، مقالات و یادداشتها و تولید فرهنگی و هنری) "
آن فضای گفتمان عمومی در داخل !!!و خارج " که مدنظر ایشان است همواره تحت کنترل رژیم بوده است به همین دلیل هم به گونه ای کاملا غیر دموراتیک مستمرا مجاهدین و هرآنکس را که به آنها نزدیک بوده اند سانسور کرده است. با این حال بر خلاف گفته آقای محمدی آنها بالاترین آمار انتشار کتاب، مقاله ، یادداشت و برگذاری سخنرانی و گرهمایی عمومی را در کارنامه خود دارند. به این همه بایستی اداره یک برنامه تلویزیونی 24 ساعته که دهها هزار ساعت برنامه فرهنگی، هنری (منجمله یک ارکستر موسیقی حرفه ای با استانداردهای بین المللی) تولید کرده است را نیز افزود.
وسپس نویسنده با اشاره به "با آغاز بسته شدن کمپ اشرف در پایان سال ۲۰۱۱ در یک فرایند شش ماهه تا نیمه سال ۲۰۱۲، سازمان مجاهدین خلق یکی از سرمایههای محوری خویش را از دست میدهد. اکنون پرسش آن است که این سازمان از اینجا به کدام سو حرکت خواهد کرد؟ چالشهای عمده این سازمان در شرایط امروز کدامند؟ " این سوال را مطرح می کند که چالشهای عمده ی مجاهدین در شرایط امروز کدامند؟
تو گویی بسته شدن کمپ اشرف مترادف با پایان یافتن تشکیلات مجاهدین است .در طول این سی سال در کدام مقطع ، تغییر جا ومکان چالش عمده ی مجاهدین را که همانا "سرنگونی " است ،تغییر داده که جابه جایی امروزآن را تغییر دهد ؟
البته شلیک موشک کاتیوشا به اشرف درست د رنقطه امضاء قرارداد تعهد توسط دولت مالکی ،پاسخ گویایی به این سوال است .
د رادامه در شرح "تاریخ تراژیک" وشرح "داستان مجاهدین خلق از سوگناکترین بخشهای تاریخ معاصر ایران است، مملو از خونریزی و اعدام و شکنجه و زندان و تبعید. مجاهدین خلق در هر اثری در باب تاریخ معاصر خشونت در ایران فصلی قابل توجه را به خویش اختصاص خواهد داد، چه خشونت علیه این سازمان و چه خشونت توسط آن.
اعضای این سازمان نمونههای قابل توجهی از تلف شدن یک نسل در حول و حوش انقلاب سال ۱۳۵۷ هستند. باور به دوگانههای خلق/ضد خلق، امپریالیسم/ضد امپریالیسم، انقلابی/ضد انقلابی و مانند آنها نسلی را از نگاه به رنگین کمان زندگی محروم کرد.
چگونه به اینجا رسیدند؟ " آقای محمدی د رپوشش یک سوال به این نتیجه میرسند که " مجاهدین خلق چگونه به اینجایی که هستند رسیدند؟ "
کدام جا؟ مثلا کجاباید می بودند؟ کدام نیروی سیاسی تا به امروز توانسته است به آنچنان وزنه ای بدل شود که آلترناتیو های دست ساز وباب طبع استعمار علنا و رسما از زبان کدیور و صدری و37 تن رنگارنگ دیگر ، به وزارت خارجه آمریکا نامه نوشته و خواهان حذف و در بند کردنش شوند. آیا این خود گواه روشنی بر این حقیقت نیست که مجاهدین ا"مانع " اصلی همه زد و بند های استعماری برای ادامه تاراج ایران هستند.
اگر ایشان خوب نگاه کنند میتوانبد به راحتی ببینند که مجاهدین به کجا رسیده اند.به جایی که موفق شده اند درقلب آمریکا ،صف طویلی از دست اندر کاران درجه اول بیش از دو دهه حاکمیت را به پای تریبون بیاورند تا با صدای بلند از این که به خاطر مماشات با آخوندها مقاومت مردم ایران را خفه کرده اند ،ابراز تاسف کنند.و اشرف به جایی رسیده است که برادرزاده ی جان .اف.کندی ،سمبل امریکای پس از ویتنام ،با افتخار خود را یک"اشرفی" می نامد ! ذره ای درایت سیاسی برای فهم اینکه این میزان از حمایت نمی تواند حاصل لابی گری باشد ،کافیست.
در پاسخ به ادعای شرم اور"اعمال خشونت توسط مجاهدین " همین قد رمی گویم که آقای محمدی یا هر کس دیگر،اگر می توانند، در فردای سقوط این رژیم خونریز، در پیشگاه مردم مظلوم ایران ادعا کنند که مجازات لاجوردی وصیاد شیرازی ودیگر دژخیمان، با شکنجه وتجاوز وکهریزک وبیشمار مصیبتی که از جانب این رژیم خشونت زا وخشونت زی بر سر مردم ایران آمد ،یکی ست.
د رخصوص"تلف شدن یک نسل " نیز باید گفت که د رگویش سیاسی "تلف شده"به نیروی رزمنده ی پیشتازی اطلاق میشود که در اثر انحراف ویا خیانت رهبریش دست از مبارزه کشیده وبه زندگی عادی روی می آورد .با این منطق انبوه نیروی جوان انقلابی که پس از سال 60 به دلایل فوق خنثی شد ، بیشترین تلفات نسل انقلاب محسوب می شود.نمونه های تهوع آوری همچون فرخ نگهدار که شاخص گویای اینگونه تلف شدنها است فقط بخش اشکار یک تشکیلات عظیم تلف شده است.
آقای محمدی به مسائل متعدد دیگری همچون"تحولات مجاهدین خلق "و"علل پیچیدگی وضعیت امروز مجاهدین "ویا به قول ایشان " چالشها" که بیشتر نصیحتهای ایشان به مجاهدین است تا چیز دیگر، نیز پرداخته اند که از آنان در می گذرم چرا که نه وقت من به اندازه ایشان است ونه حوصله ی خوانندگان وفقط به همین بسنده میکنم که نمی توان از بیرون گود ،حداقل سی و دوسال مبارزه ی مستمر دونسل را بانوک قلم این طرف و آن طرف کرد وبعد هم برای آنان نسخه پیچید .اینکار جدی نیست .تنها به قاضی رفتن و راضی برگشتن است. البته دشمنان مردم ایران راهم خوشحال کرده و می کند.