فریب مردم توسط سینمای سانسور شده
با تعقیب اهداف حاکمان جهل و جنایت
حقیقت در مورد سینمای داخلی و صادراتی به خارج کشور
در حالیکه رژیم جهل و جنایت حاکم بر ایران در مرکز توجهات جهانی و در حضیض انزوای بین المللی قرار دارد و در حالیکه بحرانهای همه جانبه گلوی رژیم را در آخرین مراحل حیات ننگینش میفشارد ، رژیم و معدود حامیان بین المللی اش سعی میکنند از تجربیات سودآور گذشته در امر سینما استفاده کنند و حتی برای اندکی هم که شده افکار را بسمت و سوی دیگر بکشانند.
سینمای صادراتی رژیم که همیشه شائبه رفروم پذیری و تغییر روشهای سرکوبگرانه و تروریستی رژیم را دامن میزده و توسط برخی از دست اندرکاران فرهنگی تقویت میشده و میشود ، این نقش را برعهده گرفته است. برای اینگونه دست اندرکاران فرهنگی هیچ فرقی نمیکند که در ایران چه کسی حکومت میکند و چه جنایتهایی مرتکب می شود ، آنها مامورین دولتها و منافع خاص میباشند و برای تهیه بودجه هاشان به دولتهایشان نیاز دارند. رژیم از این طریق و تحت پوش فعالیتهای باصطلاح فرهنگی و با تاراج اموال مردم ایران، عمر حاکمیت فاشیستی- مذهبی اش را طولانی کرده و می کند و برای خنثی کردن انزوای سنگین جهانس اش راهی بیابد. به عنوان نمونه خیلی روشن اخیرا برهنه شدن یک زن هنرپیشه ایرانی در مقابل دوربین و برنده شدن یک فیلم ایرانی دیگر در فستیوالها بهانه ای شد تا تبلیغات باصطلاح فرهنگی گسترده و بحثهای زیادی در داخل و خارج ایران بر انگیخته شود و اذهان را بخود مشغول سازد تا آنجا که شرایط سهمگین دیکتاتوری و فجایعی که از حاکمیت این رژیم نشات گرفته و میگیرد برای مدتی فراموش شود و یا حداقل درحاشیه قرار گیرد.
سئوال این است که مسئله اصلی در زمان فعلی چیست؟ در دورانی که بسیار حساس است و شاید بتوان گفت که حساسترین شرایط در تاریخ کشورمان است مسأله مقدم کدام است؟ آیا کسانیکه اینگونه به خرج واژه هایی بسیار دور از واقعیت میپردازند شرایط امروز را آنطور که هست دریافته اند؟ و آیا پشت صحنه به آمدن فیلم و سینما در زمان خمینی و بازماندگانش را در داخل و خارج دریافت کرده اند؟
حدود بیست سال پیش وقتی خیلی چیزها در مورد سینمای ساخته شده در ایران و صادر شده به خارج کشور در پرده ابهام بود و قبل از فریب کاریهای جریان باصطلاح اصلاحات و پروژه دوم خرداد، نگارنده به عنوان یک کارگردان و فیلمنامه نویس در تبعید که در اروپا زندگی و کار میکرد و سیستمهای اروپایی و فستیوالهای مختلف آن را تجربه کرده بود، یک سری مقالات در روشنگری اهداف رژیم درباره رو آوردنش به تولید فیلمهایی برای خارج کشور نوشتم و در آنها از اینکه رژیم از سینما چه سوء استفاده هایی کرده و میکند پرده برداشتم که در نشریه ایران زمین آن زمان منتشر شد.
در آنزمان در میان مدعیان شناخت از سینمای ایران کسانی بودند که امثال محسن مخملباف (که تازه اورکوت و لباس پاسداری برای دستگیری آزادیخواهان و شکنجه آنان را از تن در آورده و لباس روشنفکری و گرایش باصطلاح متفاوت از گذشته را به تن کرده بود) را حلوا حلوا میکردند و مدعی بودند که این پاسدار دیروز عوض شده و نتیجه میگرفتند که همانطور که یک چنین آدمی عوض میشود ، رژیم آخوندی هم بناچار همین مسیر تغییر و اصلاح و حرکت به طرف متمدن شدن را خواهد پیمود. این مدعیان به این ترتیب خاک در چشمان مردم می پاشیدند. در آنزمان هم دوران باصطلاح سردار سازندگی! رفسنجانی بود که مردم او را بدرستی سردار چاپندگی می نامیدند. وی از شروع اصلاحات و تغییر دوران سخن میگفت و مثلا دخترش را برای اثبات این موضوع به دوچرخه سواری در خیابانهای تهران می فرستاد. بعدها دیدیم که همین خط فکری حامی اصلی روی کار آمدن خاتمی شیاد شد که نه تنها هیچ رفورم و تغییری را در نظام ولایت فقیه صورت نداد بلکه ولی فقیه را منتصب به وحی و خود را مطیع کامل او دانست و میخ ولایت را محکمتر از همیشه کوبید . او از یک طرف قیام دانشجویان در 18تیر78را سرکوب کرد و راه را برای حمله نظامی رژیم با هزار موشک به پایگاههای مجاهدین در عراق بویژه در اشرف باز کرد و خواهان نابودی اپوزیسیون دمکراتیک ایران گردید و از طرف دیگر با معامله های ننگین خود در سطح بین المللی سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران را در لیست تروریستی آمریکا برد و در حقیقت بزرگترین سد را برای تغییر واقعی در اینران بوجود آورد و زمینه را برای روی کار آمدن فاشیستی ترین جناح رژیم فراهم ساخت .
در پاسخ به سئوال بالا باید گفت مسئله اصلی جامعه ایران در رژیم فاشیستی مذهبی ولایت فقیه است . امروزه نفرت مردم ایران از این رژیم بر کسی پوشیده نیست و شعار مرگ بر دیکتاتور ، مرگ بر خامنه ای که به شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه ارتقاء یافت خواست اصلی مردم ایران است که در قیام سال 88 به اینسو به خوبی در معرض دیدگاه افکارعمومی قرار گرفته است.
این این نفرت اجتماعی نسبت به رژیم که بازتابش در انزوای جهانی حاکمیت ولایت فقیه است رژیم را به شدت به وحشت و نگرانی انداخته است و برای مقابله باآن دنبال راهکارهای خاص خود است که در طرحها و توطئه های فرهنگی رژیم خودش را نشان میدهد
سینمایی که در این شرایط تحت نظارات وزارت ارشاد رژیم -که زمانی توسط خاتمی و زمان دیگر توسط مهاجرانی هدایت می شدو فیلمهایی که در این دورانها تولید می شدند چه بودند؟ و چه اهدافی را دنبال میکرد؟
فیلم کردن اصطلاحی است که مردم برای کلاه گذاشتن سر دیگران هم استفاده میکنند و براستی این واژه ای است که هدف رژیم ضد فرهنگ و ضد انسانی آخوندی را در سوء استفاده از سینما و فیلم بیان میکند.
دست اندرکاران فیلم و سینما در داخل کشور هم هیچ راهی به غیر از تابعیت کامل از دستور العملهای رژیم نداشته اند و بسیاری از سینماگران متعهد که ننگ همکاری با این رژیم را به جان نخریدید علیرغم داشتن استعداد فروان دست از کار کشیدند یا در انزوایی که خود انتخاب کرده بودند به کارهای دیگری در ایران پرداختند و به این طریق شرافت خود را انتخاب کرده و کار را در شرایط رژیم با وجود عشقشان به کار فیلم و سینما، کنار گذاشتند و یا به تبعید روی آوردند.
انگشت شماری از آنان در اوایل روی کار آمدن رژیم توانستند به ساختن فیلمهایی در خارج با موضوعات مربوط به دردهای اصلی مردم ایران ناشی از حاکمیت رژیم ولایت فقیه اقدام کنند و به افشاگری بپردازند. اما رژیم و عواملش که این آثار هنری و مردمی را خاری در چشمان خویش میدید با کمک شریکان خارجی خود در سانسور آنان کوشا شدند و در حالیکه فیلمهای ساخته شده توسط فیلمسازان در تبعید مورد سانسور و بی مهری فستیوالها و سینماها و تلویزیونها قرار میگرفت، فیلمهای تحت کنترل و نظارت وزارت ارشاد به همین فستیوالها، سینماها و تلویزیونها راه میبرد و به جوایز مختلف دست پیدا میکرد و جالبتر آنکه بعضی از همین سینماگران خود به داوری فیلمهای همکاران خویش میپرداختند و بطور بلاعوض جوایز را به همکاران خود اختصاص میدادند. منظور همان فیلمهایی است که البته مورد اعتراض بسیاری از مردم و آگاهان به اوضاع سینمای ایران قرار میگرفت و از آنها به عنوان افتضاح فرهنگی یاد میکردند.
در این رابطه فقط به یک نمونه اشاره میکنم. عباس کیارستمی که در هنگام اهدا جایزه، ستاره سینما خانم کاترین دونو را می بوسید و یا بعضی ستارگان سینمای زن را به ایران به مهمانی دعوت میکرد میخواست از این طریق هم برای خودش و فیلمهایش تبلیغ کند و هم با این ژست خود را با رژیم مخالف نشان دهد در حالیکه واقعیت او چیز دیگری بود و بعد از نمایش انتخاباتی اول احمدی نژاد ماسک خود را کنار زد و نامه ای به این غلام حلقه بگوش دستگاه ولی فقیه نوشت که : « آقای احمدینژاد، (که باو رای نداده بود) برای من دلایل بسیار سادهای وجود دارد که تو را بیشتر از او (رفسنجانی) دوست دارم. تو برای من یادآور سال ۵۷ هستی». آیا این همه فرصت طلبی در مقابل قدرت نشان از عفونت شخصیتی و درونی و بی مسئولیتی در مقابل سرنوشت مردم ندارد؟ بهمین دلیل بود که سفیر رژیم در فرانسه هم علنا گفت: «کیارستمی سینماگری است که تا کنون قفلهای مهمی را در این راه برای ما در دیپلماسی باز کرده و ما هرگاه با در بسته مواجه می شویم ، سینمای ایران و مخصوصا عباس کیارستمی کلید رمز گشای ماست.»
بخاطر دارم در سال 1996 بعد از فعالیتهای زیاد من فیلمی به نام «رد پای ترور» به سفارش تلویزیونهای آلمان و فرانسه (آرته و آن دی آر) ساختم که سری قتلهای زنجیره ایی در اروپا و دست داشتن شبکه های جاسوسی و ترور در سفارتهای رژیم در این قتل ها را افشاء میکرد. این فیلم برای مدتها پخش نشد تا بعد از صدور حکم دادگاه میکونوس در برلین و محکومیت سران رژیم (خامنه ایی، رفسنجانی، ولایتی، فلاحیان، محسن رضایی) و همچنین عوامل مستقیما دست اندر کار در ابن قتلها. یعنی بعد از پخش فاجعه میکونوس و رای دادگاه بود که فیلم رد پای ترور از تلویزیون آرته (تلویزیون مشترک آلمان و فرانسه) و تلویزیون «ان دی آر» آلمان پخش گردید. نمایش این فیلم از تلویزیون فرانسه همزمان با فستیوال کن و حضور عباس کیارستمی در فرانسه بود. در این فستیوال با تعجب و حیرت فراوان فیلم بسیار خسته کننده و بی محتوای «طعم گیلاس» جایزه نخل طلائئ را دریافت کرد و عباس کیارستمی در روی صحنه این جمله را بیان داشت: «حضور ما در صحنه های بین المللی موقعیت خوبی است برای اینکه تصور و ذهنیت مردم دنیا را نسبت به ملتی (؟!) که از سوی غرب به عنوان تروریست معرفی می شود عوض کند. »(صفحه هنر وادبیات روزنامه سلام).
ملاحظه میکنید که این آقای کارگردان کلمه ملت را در مورد رژیم بکار میبرد، آیا مردم در قتلها در اروپا دست داشتند؟ که از کیسه مردم میخواست موقعیت رژیم و معاملاتش را با جهان نجات دهد؟
قابل توجه که طبق قرار داد من با تلویزیونهای آرته و ان دی آر توافق این بود که فیلم «رد پای ترور» در فستیوالهای مختلف شرکت کند و حداقل از 9 تلویزیون از جمله تلویزیون سراسری آ ار دی و بقیه کانالها در آلمان و در تلویزیون فرانسوی ، آلمانی آرته باز پخش شود . اما بلافاصله این فیلم مورد سانسور این دو کشور آلمان و فرانسه قرار گرفت و از نظر قرار دادی بمن اخطار شد که کلیه حقوق متعلق به آنهاست و آن را نباید جائئ پخش کنم. بدنبال آن نیز یکی از پروژهایی که بودجه سناریو آن بمن پرداخته شده بود در مرحله تولیدش مورد تصویب قرار نگرفت و از آن ببعد همه امکانات مربوط به ادامه حیات شغلی از من گرفته شد .
متاسفانه امروزه یا بدلیل ندانستن اتفاقات در این باره و یا بدلیل کمبود حافظه بسیاری از کسانی که حتی در میان مخالفین رژیم و دوستداران آزادی و رهائئ مردم هستند، وقتی یک فیلم که از نظر محتوائئ سعی میکند خودش را بشدت از شرایط سخت مردم و فشارها و سرکوبگری های رژیم دور نگه دارد جایزه میگیرد آنچنان بوجد می آیند و آنرا جزو افتخارات ملی مینامند به این واقعیت بی توجه هستند که این بازی را بارها رژیم انجام داده است.
واقعا مسخره و دور از هر گونه منطقی است که تصور شود در شرایطی که رژیم ولایت فقیه با ایدئولوژی خلص فاشیستی مذهبی بر ایران حکومت می کند و توان تحمل حتی یک جناح از خودش را هم ندارد و بطور مستمر در روابط خانوادگی و خصوصی مردم دخالت میکند، سینماگران در ایران بتوانند کار مستقل و دور از چشم رژیم بسازند و در قالب داستانهایشان حرفی بزنند که بیان جامعه و مردم باشد و مطابق نظر و خواست رژیم نباشد.
البته من در اینجا از فیلمهای زیرزمینی صحبت نمیکنم، آنها ارزش مبارزاتی خود را دارند و حسابشان با فیلمهای رسمی و تحت کنترل رژیم کاملا جداست.
در اینجا باید کمی در مورد سیستم ساخت فیلم توضیح بدهم. در تولید فیلم در دنیا ابتدا یک ایده مطرح میشود و وقتی نظر یا نظرها را جلب کرد یک خلاصه داستان درباره آن تهیه می شود. وقتی مورد تصویب قرارگرفت فیلمنامه تنظیم میگردد و به تهیه کننده عرضه میشود و بعد از بررسی محتوایی، دراماتیکی و بودجه ایی و غیره توسط تهیه کننده و یا گروهی از تهیه کنندگان، بودجه آن تصویب میشود و بعد از تهیه سرمایه و آماده سازیهای دیگر و تقسیم نقش و کادر فنی به ساختن فیلم می پردازند. در کشورهای پیشرفته سناریو از دید چند متخصص دراماتیک سناریو، رویش کار میشود و همه جوانب جذابیت در بازار رعایت میشود. در این صنعت هیچ چیزی اتفاقی و تصادفی جلوی دوربین نمی آید. همزمان با فیلمبرداری زیر نظر کارگردان کارهای مونتاژ ، صداگزاری ، موزیک ، کارهای دیگر مثل تیتر و غیره انجام میگیرد.
اما در ایران تحت حاکمیت آخوندی، با سیستم بسیار جبارانه سانسور، نظارت کامل در همه مراحل صورت میگیرد و از طرح تا اجرا تا تدوین و غیره مو به مو مواظب است که مبادا برخلاف مصالح نظام فکریش کاری انجام شود.
باید گفت که اصولا در جمهوری آخوندی دو نوع فیلم تولید میشود.
یکی فیلمها یا سریالهایی که صرفا مصرف داخلی دارد و رژیم بشدت بر تعداد آنها افزوده و آنرا به شکل غیر قابل باوری ارزان به بازارها میفرستد و یا از تلویزیونهایش پخش میکند تا مردم را سرگرم کند.
و دیگری فیلمهایی که مصارف خارجی اش مد نظر می باشد که چهره متفاوتی از جامعه ایران به بیرون نشان دهد توهم تغییر پذیری رژیم را در خارج کشور ایجاد کند و زمینه ای برای معاملات خارجی رژیم بوجود آورد.
عملکرد فیلم های نوع دوم که به فیلمهای گلخانه ایی معروف بودند را اینگونه می توان توضیح داد: بعضی وقتها سیمهای ارتباطی تاجران نفت و خون با حاکمان سوار بر گرده مردم دچار اختلال می شود: مثلا گروگانگیریها ، عملیات تروریستی رژیم، مداخله در امور کشورهای دیگر و یا فعالیتهای هسته ایی در رسیدن به بمب اتمی. در این شرایط دیگر راههای دیپلماتیک برای رسیدن به اهداف رژیم کارآیی موثری ندارد. در این شرایط رژیم باید از وسایل دیگری برای ارتباط استفاده کند. همینطور مماشاتگرا و معامله گران بین المللی که تا همین امروز دردها و رنجهای بیکران مردم و بزرگترین کشتار ها و شکنجه ها را مورد بی اعتنائئ کامل قرار داده اند و فقط به فقط غارت منابع ملی ما مد نظرشان بوده و میباشد نیز برای توجیه معاملاتشان نیاز به وسایل دیگری برای ارتباط دارند. منظور وسایلی است که بتواند افکار عمومی خارجیان را بفریبد و به این توهم دامن بزند که از درون رژیم سرکوبگر ولایت فقیه هم میشود کبوتر زایید یا دست کم این دروغ را ترویج کند که آنقدر هم که مخالفان یا مقاومت مردم ایران بر علیه این رژیم میگویند این آخوندها بد نیستند. تجربه نشان داده است که بهترین وسیله ارتباط با رژیم جهل و جنایت سینما بوده است و که توانسته است سیم ارتباطی غرب با حاکمان جبار و ستمگر در ایران را وصل نگهدارد تا بتوانند مثلا با نمایش بوسیدن کارگردان ایرانی در هنگام دریافت جایزه توسط یک زن یا در زمان ورود به فستیوال با یک ستاره زن معروف که لباسش در عرف رژیم جائئ ندارد ، نشان دهند که با این آقا رژیم بعد از برگشتن به ایران اصلا کاری ندارد و او به زندگی و کارش آزادانه ادامه میدهد و به این دلیل رفرم و اصلاح همین رژیم میسر و حتمی است، پس باید به مماشات و معامله با همین رژیم ادامه داد و روابط تجاری و فرهنگی را حفظ کرد و بر تعداد آنها افزود و از همین طریق راه رفرم را هموار کرد. در این توهم و فریب تا آنجا پیش رفتند که بگویند مبادله فرهنگی باعث تغییر رفتار رژیم (استحاله) خواهد بود. آقایان کارگردان هم به قول خودشان اساسا کاری به سیاست ندارند و تنها چیزی که مد نظرشان است فروش فیلم فعلی و ورود به تولید فیلم بعدی است و با این توجیهات در جهت تامین این اهداف قرار میگرفتند و همانطور که در حرفهای اکثرشان هست بدفاع از رژیمی می پرداختند که نامش را ایران و ملت میگذاشتند، (برتولت بررشت نمایشنامه نویس ضد فاشیستی آلمان در مقابل ادعای غیر سیاسی بودن سینما جمله معروف و قابل توجهی دارد : « غیر سیاسی ترین فیلم ، سیاسی است.»)
اما رژیم آخوندی به این بسنده نمیکند و با درگیر شدن و سرکوب کردن برخی از این سینماگران میخواهد تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند و امر برشان مشتبه نشود که معروفیت شان میتواند آنها را مستقل از نهادهای فکری رژیم بکند.
بطور متقابل ظلم بیش از حد و حصر رژیم به مردم کسانی در همین حرفه سینما را وادار میکند که به همکاری با این رژیم پایان دهند و حتی در مقابل رژیم بایستند و به اعتقاد من آنها را باید در جدائئ و فاصله از رژیم تشویق کرد تا بدانند گناههای گذشته اشان هم ، بخاطر مخالفت کنونی شان با رژیم، از طرف مردم بخشیده خواهد شد.
موضوع دیگری که بسیار مفصل است و کتابها در موردش توسط محققان و کارشناسان نوشته خواهد شد ، انتخاب موضوعات فیلمها در زمان حاکمیت ملاهاست که من در اینجا بصورت کوتاه به آن اشاره میکنم .
داستانهایی که در ایران فیلم میشوند بدلیل شرایط تحمیلی و سانسور رژیم، به اصل و ریشه و چگونگی زندگی مردم و علت و معلول مشکلات جامعه از هر نظر نمی پردازند، بلکه با فرار از این روش و نگرش ژرفگونه، در ابعادی که همه میدانند و آنهم بصورت مختصر و غالبا بسیار مصنوعی ساخته و پرداخته می شوند.
آثار هنری بطور کلی و فیلمهای رئالیستی بویژه در هر زمان باید آئینه زمان خود باشند و در فیلمهای تاریخ نوعی کالبد شکافی فرهنگی صورت گیرد تا اذهان از واقعیت کنش و واکنشهای قهرمانان یا ضدقهرمانان داستان بواقعیت برسند و از آن طریق ذهن خود را شفاف و برنده سازند.
اساس جاذبیت فیلمهای رئالیستی در تاریخ، همیشه بازیابی شخصیتهای داستان و نیازهایشان در خود بیننده است.
در ایران تحت حاکمیت جهل و خرافات رژیم آخوندی، مشکلات اصلی مردم از قبیل مشکلات اقتصادی (اختلاس و دزدیهای نجومی، فساد اداری و رشوه گیری، بیکاری، فقر، فساد، فحشا، اعتیاد، کارتن خوابی و ...) مشکلات فرهنگی و اجتماعی (مشکلات خانوادگی و طلاقها، تجاوز و قتلهای ناموسی، دختران فراری، خودکشی، ازدواجهای اجباری و سنتهای خرافی و ...) و مشکلات دیگر مثل محیط زیست و تاثیر مستقیم آن روی زندگی مردم ، فرار نخبگان و مغزها و دیگر مسائل مردم ، همه اینها و تمامیت آنها در سینما یا جایی ندارند و یا از زاویه افکار آخوندی ساخته و پرداخت می شوند و با ریشه و اصل مشکلات کاری ندارند . در نتیجه رژیم آخوندی همانند خطبه های نماز جمعه اش آنها را وسیله ایی در خدمت عقب نگه داری اذهان مردم بکار میبرد . در اینجاست که می بینیم جنگ تمام عیار فرهنگی رژیم با مردم و البته برعلیه آزادیخواهان و مبارزین و مجاهدین بارها و بارها از سینما ادامه می یابد. نمونه هایش هم اخیرا سریال های ابلهانه ای میباشد که بر علیه مخالفینش می سازد و مکررا پخش میکند که از نظر تعفن و گندیدگی نمونه های کامل و بارز تراوش عقاید ارتجاعی و فاشیستی است و بغیر از عقب مانه ترین لایه های رژیمش کسی را نمیفریبد.
همانطور که میدانیم بسیاری از عاشقان سینه چاک خمینی که دیروز در لباس شکنجه گر ، پاسدار ، بسیجی یا لباس شخصی یا حتی آخوند نقش سرکوبگرانه برای حفظ نظام را بعهده داشتند، با یادگیری تکنیکهای فیلمسازی - البته با هدایت و راهنمائئ کارگردانان حرفه ایی- همان اهداف را با ایستادن پشت یا جلو دوربین دنبال میکنند. بعقیده من این آثار توهین به شعور انسانی و فرهنگ غنی مردم ایران میباشند.
اما حرف سینما گران و هنرمندان متعهد در ایران و در تبعید با مردم چه در خارج و چه در داخل کشور چیز دیگری است. هنرمند و اثرش در ارتباط با شرایط جامعه و چگونگی زندگی آنهاست و کار هنری از هر نوعش یک رابطه عاطفی و عقلانی با جامعه میباشد که البته وجه عاطفی آن برجسته تر است. چطور در کشوری که سرکوب و شکنجه ، اعدام و دزدیهای نجومی حاکمان جامعه را میبلعد و انسانها در ابعاد چند ده ملیونی از این شرایط در درد و رنج هستند ، انسان هنرمند سکوت کند و یا با عاملین این مصیبتها و فجایع بی حد حصر همکاری نماید؟
این شرایط باید با سرنگونی این رژیم تغییر کند و شادی، آزادی و رفاه به جامعه برگردد و آن تنها و تنها با مبارزه در همه ابعاد و مقدم بر همه مبارزه فرهنگی و سیاسی میسر میگردد.
این کار را باعتقاد من در بهترین صورتی سیمای آزادی و قهرمانان شهر اشرف انجام داده و میدهند و براستی یکی از بزرگترین گنجینه های فرهنگی تاریخ کشورمان را این قهرمانان با وجود محدودیتهای بسیار زیاد بوجود آورده اند و بزرگترین خار در چشم دشمن و مرحم بر دردهای روحی مردم را تولید کرده اند. آنها نه تنها به مردم آگاهی و روحیه مبارزاتی و لبخند و شادی با محتوا میدهند ، بلکه ذهنها را برای راه حل نهایی که مبارزه بی امان جهت سرنگونی است برای روز های نهایی آماده میکنند. بالارفتن سطح شعور فرهنگی سیاسی مردم بزرگترین راهگشایی برای حل مشکل اصلی مردم ایران است و در این راستا همه خفاشان در رسیدن نور آگاهی به مردم در هراس بسر میبرند.
فیلم و سینما قدرتمند ترین نوع هنر هست ، چرا که توان جمع کردن همه هنرها در همه زمینه ها را در خود دارد. اشکها و لبخندها، دلها و افکار مردم را پیوند میزند و همه این عوامل باید در رشد و تعالی فکری و فرهنگی ببیندگان کمک کند تا بتوانند علت رابطه ها و معلولها را با عمق بیشتری ببینند و دریافت کنند. مسلما همانطور که بارها سینما در تاریخ جهان نشان داده و میدهد ، فیلمها میتوانند مسیر و چگونگی افکار عمومی را تغییر دهند و سمت و سوی واقعگرایانه نسبت به حل نظری مشکلات فردی و رابطه آن با جامعه و قدرتهای حاکم را روشن سازند و بخصوص در جامعه ما ریشه های جهل و خرافات و افکار عقب مانده که ملیونها نفر را از سعادت واقعی بازنگه میدارد را بسوزاند.
آری وظیفه سینما گران و فعالان رسانه ایی گفتن حقیقت به مردم است و آری سینمای ایران در صورت گفتن حقیقت ، سینمای جهانی خواهد بود.
با ایمان به پیروزی