یادداشتهای روایت گونه وساده زیرنه قصه است ونه پرداخته ذهن یاقلم. بازگویی کوتاه خاطرات گاهی حتی ازهم گسیخته کسانیست که طی روزهای طولانی تحصن ژنو، سرگذشت غم انگیز خودراصمیمانه برایم نقل کرده ومن همه را ازسرنیازباوسواس واشتیاق بسیارشنیده وگاهی ناخواسته با اشگ آشکارامابیشتردرخفاگریسته ام . سرگذشت نسل سه گانه ای که درزندانی بزرگ ومرگباربنام ایران چشم بجهان گشوده ودرسایه هولناک حکومت دستاربرسران هرگزفرصتی برایش دست نداده تا لحظه یاروزی بخود نگاه کند، زندگی رابشناسدودنیایی دگرگونه ورای ستم وسرکوب رالمس نمایدبا اینهمه اما آتش سرکش عصیان دلیرانه هنوزدردلهایشان شعله وراست وطی همه سالهای آوارگی درکوههاوبیابانها، شهرها ودریاها بازهم شوق بازگشتن به وطن وپنجه درپنجه دشمن افکندن راتانابودی آن، نقطه پایان کتاب سرنوشت ملتی میدانندکه جهانخواران وقیح بی آزرم بامهرورزی ودلجویی ازجنایتکاران میهن آنرا هرروزحجیم ترمیسازند.
با آنان که بساروزها گریسته یاخندیدم- ناهید همت آبادی
میگویند اگرکسی به توگفت دوستت دارم، برای یکروز، یک هفته، یک ماه وحتی یکسال، باورمکن مگرتاروزآخر. ومن حالاراستش میگویم که اگرکسی به هریک ازشمایان گفت دربهار، تابستان، پائیزیازمستان، چندین ساعت، یک روزیاحتی یکروز ازاول صبح تاوقت غروب درجمع شما سرکرده، بی رودربایستی بگویید به او، خسته نباشید بهرحال اما.......”به شکوفه ها ، به باران برسان سلام ما را“ بخصوص وقتی در قلب الاسد داغ، ازهرم گرمای گریبانگیرزمین, ناگزیربه سایه های پراکنده درختان پیر پیرامون یادرحجاب چادرکوچکی پناه می جستید که همگان را هم مأوا وپناه نمیداد یا وقتی درچله ی بزرگ که سوزنفسگیرزمستان انگارمغزاستخوان را ازهم می پاشدواز نفیربی وقفه” پیرزن لجوج سرما “ درمیانه محدود سرپناه ساده بی جداره ای جمع میشویم که باران دست ودلباز ازشیب سقف آن برسروپیکر حاشیه نشینان چادرسرریز میشود وتا بخودبجنبی سراپایت راچنان شسته که جزآویختن به کناره چراغ کوچک نفتی چاره ای دیگرپیش رو نمیماندکه ازاینهم البته درمقابله باسرماو سوزسخت نه کاری کارستان برمیآید ونه اصلاتوان تحمل حمله های باد را دارد جوری که با هرهجوم وحتی لرزش خفیف هوا، آهی بلند وناله ماننداز سینه شعله ورش برمیخیزد آنگاه مثل دیوتنوره میکشد ودوده ودود درون را بیرون میریزد. آنوقت هرچندین نفری باید ازتن خودناچار گرداگردچراغ نفت سوز مهجور، تجیر بسازیم شایدشعله محجوب وشرمگین آن، ازخشم پیرزن عجوزه سرما درامان بماند . با اینهمه اما دستها ازشدت سرما یکسربیحس وکرخت است برای همین باهمه سعی وتقلاهم اصلا نمیشود هیچیک ازحادثه ها، سوزسرما و شوق گرما، همه اشگها ولبخندها رانیزدروقت بروزثبت نمود . ناچارقصه های غصه دار، تعریف آوارگی درکوه وبیابان، صداها وپچ پچ هارا درپیچ وخم پرده های گوش، مردمک چشمها وهزارتوی حافظه ضبط میکنم تا لحظه های انگیزاننده وآموزنده ای راکه این نسل دلیررنج دیده ازسرگذشت نادرخودطی روزهای تحصن برایم نقل کرده ، با ادامه نبرددرصحنه دیگرو درحاشیه صندلی معلول میان میدان ملل، ناخواسته درتراکم انبوه خاطرات گم نکنم وهیچ گوشه کوچکی از آن نیزبرایم بی رنگ نماند . فقط اینروزها نمیدانم چرا این صندلی غول آساباآن رنگ قهوه ای تند ویک پای بریده که برای یادآوری خطرات مین گذاری وضایعات انسانی ناشی ازآن بصورت سمبلیک درمیدان ملل نصب شده، بگونه ای غیرمعمول مرا دچارتناقض وتضادمیسازد و ازآنجاکه همیشه در معرض دید قراردارد، این سئوال نیزدائم درسرم زنگ میزندکه این برج آراسته ملتها با دههاارگان وزائده حقوق بشری و هزاران کارگزاررنگارنگ باپلاک شناسایی برگردن که دربرابر کشتارونقص عضوانسانها درجنگ، بدرستی اینگونه احساس ترس ومسئولیت دارد و عمدا برای جلب توجه، این اثرسمبلیک رادرمیدان ملل نصب کرده چراطی آنهمه سالهای خونین جنگ افروزی جلاد جماران که میلیونها نوباوه وجوان ایرانی را در میدانهای مین به قربانگاه فرستاد، اصلاهیچ نگفت وبه هیچ اقدام مؤثردست نزد و مهمتراینکه حالا نیزدربرابرموج جنون آمیزاعدام وحلق آویز، قطع دست وپای آدمهای بیگناه گرسنه ومثله وقصاص انسانهادرایران جزبیانیه وحرف به هیچ کارجدی اقدام نکرده وبه هیچ عمل بازدارنده مثمربه ثمر محض توقف اینهمه جرم وجنایت وحتی قتل عام دراشرف دست نیازیده تا شایسته این نام دهان پرکن باشدکه البته بگمانم بهتراست اسم آنرا بجای سازمان ملل، سازمان دولتها نامید . وهمین است شاید که دراین شهرتمیززیبا باآدمهای مؤدب ومهربان، ساعتهای دقیق گرانقیمت، پنیرهای چرب خوش طعم و باروی بلند پیرش، من گاهی فکرمیکنم” ثقل زمین کجاست“ وما ” درکجای جهان ایستاده ایم ؟“ واینرا نه به شوخی ونه خیلی جدی وقتی از( د ) ـ که بقول ”بچه ها“ حالا باهم خیلی” چفت “ هستیم ـ میپرسم، بی تأمل امابا ژشت فیلسوفانه میگوید: ثقل زمین همانجاست که قهرمان کوچک داستان” صمد“ *پشت مغازه اسباب بازی فروشی ایستاده بود وآخرسرهوس فروخورده اش دیگرآرزوی داشتن یک عروسک را دراو برنمی انگیخت . دلش میخواست مسلسل پشت ویترین ازآن اوباشد. بعدباصدای بلندمیخندد ومرابه روزهای پائیزسپری شده برمیگرداندکه بعدازگپی طولانی ودرددل گونه وبازگوی اندوه غربت ودلتنگی های بحق، آخرسرکنار سماوربرقی بی رمق وزیرقطره های ریزباران موذی با غرورو شوق کتابخوانهای حرفه ای، کتابهایی راکه درآغازجوانی خوانده بود به رخم میکشیدومن پس ازآنکه صبورانه همه حرفها وسپس کینه وبغض انتقام بحق راکه سخت توی دلش تلنبارشده، مشتاقانه شنیدم که میخواهد به ایران بازگردد و” مسلسل پشت شیشه“ ازآن اوباشد، برای چندمین باربازخیلی کوتاه به اوگفتم : اگرآنجا مانده بودی تابحال صدباراعدام ونابود شده بودی، صبرداشته باش. روزموعودهمه باهم برخواهیم گشت وبشوخی اضافه میکنم، حواست باشد اگرزودترازمن رسیدی، سهم من را هم ازویترین کش نروی. اینجوروقتها همیشه حقیقت عریان حرفها اورامیان شوخی یا جدی بودن آنهاسردرگم ومرددمیسازد. برای همین با ناباوری ونگاهی گنگ که نومیدانه در جستجوی صداقت است اما با چاپلوسی مهرجویانه میگوید: به آرامش، ساده انگاری وخونسردی ات حسادت میکنم وبلند میخنددکه یعنی دلخورنشوم. خوب است که نمیداند” دراندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم واو درفغان ودرغوغاست“ حالا من نیز دوباره در پاسخش باطنزوطعنه میگویم : من نسبت به تو بیشتراحساس حسادت دارم زیراتوازمن خیلی جوانتری ومیترسم وقتی درایران پشت ویترین مغازه موعودبرسی، من درقید حیات نباشم وسهم من را چندباره کش بروی. خنده سادگی اش قلبم رامالامال ازشادی بودن میسازدبخصوص وقتی بالودگی و شوخی میگوید: اشکال نداردتا آن موقع اگرمرده بودی یانباشی، زحمت سهم توراهم درنابودی ملایان من بدوش میکشم.......طرح خنده ها، پژواک شعارو بازتاب عزم انقلابیشان بی شک ازفراز کوچه های تاریک وغمین شهرهادرگذراست تا مشعل پیروزی وقیام افروخته گردد.....
حضورنسل نستوه اشرف نشان که رنج احیای شرف وغرورذبح شده انسان ایرانی را بااتکا، تأسی وانگیزه ازصلابت ومقاومت شگفت وبی همتای اشرفیان درجای جای جهان وعمدتا در ایران بسا سخاوتمندانه بدوش میکشد، بی تردیدیگانه سرچشمه امید، شادی وسربلندی دردنیای رذالت پیشه ایست که صیادان سود وسرمایه برای سوداگری وغارت بازهم بیشترسرمایه های ملی ایران ونابودی نسل پارسی، بیشرمانه با قصابان انسان درایران مدارا وآشکارا ازآنان حمایت میکنند. اشرف نشانان ثابت تحصن ژنوگرچه اکثرا جوانان ناگزیرگریخته ازسرزمین مادری بخصوص پس ازکودتای سبزوخیانت پیشگی رهبران پیشانی سیاه این جنبش هستنداما با وجود شرایط سخت وفضای نامأنوس خارج ازکشوربعلت فهم درست وانقلابی ازشرایط جاری ونیازودرک عمیق عاطفی وسیاسی برای حمایت بی وقفه ازاشرف تاتدارک قیام وسرنگونی بدست مردم ایران، همچنان باشوروتوان افزوده ملهم ازدلاوری وایستادگی اسطوره واراشرف قهرمان، به فرازمقاومت سیاسی چشمگیری دست یافته اند که شاخص آن تداوم طولانی کارزارجاری درژنو است بویژه که این اشرف نشانان، سرکوب وشکنجه، توهین وتحقیروخیانت وفساد فاشیسم مذهبی راـ بیش ازما که سالهاست درهجرت بسرمیبریم ـ روی پوست واستخوان خودحس کرده و ازتوحش، تعقیب، زندان وظلم پاسداران جرم وجنایت هنوززخمهای ناسوربسیاربرجسم وجان دارند. باشد تاروزی نه اما دور و دیر، بی یادگاری ازآوارگی وبیتابی،پ س ازگسترش عزم وتلاش وپیروزی اشرفیان، باطلوع مهرتابان، هرشهروخیابان وهرکوچه ومیدان جولانگه آزادی وانسانیت همراه با صلح وعدالت گردد.
*اشاره به یک ازداستانهای صمد بهرنگی