تو آمدی و خط زدم به روی واژه ی خزان
جمشید پیمان
تمام هستی ام ز تو، غزل شد و ترانه شد
بـرای زنـده ماندنم ، حضـور تـو بـهـانه شد
شکست و بُرد با خودش،قفس غـم پرنده را
وَ پای صبر عاشقی، بُـریده زآشیانه شد
گسست تار و پود غم، به نغمه ی درود تو
و عشق با حضور تو ، به سینه جاودانه شد
اتاق شامگاه من، خموش بود و پُر ملال
تو آمدی و دَر به دَر، سیاهی ی شبانه شد
دوباره عشق غنچه زد،به روی شرم گونه ات
وَ صوفی ی دلم پُراز سماع عاشقانه شد
نَماندَم آرزو به دل، پَـر از تو گشت هستی ام
تمام هستی ام تو را، غزل شد و ترانه شد
تو آمدی و خط زدم به روی واژه ی "خزان"
پر از تو شد بهار من ، دلم پُر از جوانه شد