جمشید پیمان: ای پیشتاز صبح!

 ای پیشتاز صبح !
جمشید پیمان

این دیو شوم بَـدآواز
ـ همزاد ظلمت هایل ـ
از ژرفنای تیره ی تاریخ غار خویش
از عمق قلب به نفرت نشسته اش
بربام خانه ی درهم شکسته ام
مرگ و تباهی و اندوه گستَـرَد .

آه، ای ترانه ی زیبای قُمریان
ای شور عاشقانه ی گنجشک های شاد
آه، ای کبوتران سَبُـک بال خوش پیام
عطر نوای نوازشگر شما
دیری ست ، دیری ست ،
در سینه های زخمی ما
راهی نکرده باز
آوای پرکشیدنتان ، نرم و دلنشین،
دیگر غم از دل عاشق نمی بَـرَد.

ای افتاب ،
ای پیشتاز صبح !
باری،
تو در کدام دیاری که شهر ما
سرشار تیرگی ست .