به مریم رجوی، فروزنده ی چراغ امید در ظلمت آباد ایران
جمشید پیمان ، بیست و چهار ژوئن دوهزار و دوازده
اینجا یـکـی باید ، امـیـد فـردا شـه
تو گلشن چشماش ، سحر شکوفا شه
اینجا یـکـی باید ، بشکنه تَـردیدو
میون شهر شب ، بنشونه خورشیدو
نگید شبا اینجا ، ستاره دل خونه
میون این ظلمت ، دلش پریشونه
نگید نمیشه رفت ، نگید شدیم خسته
نگید که شب در را ، به روی صُب بسته
میگن تو قَصر شب ، بجز سیاهی نیس
از پشت دیوارش ، به فردا راهی نیس
اینجا که شب میخاد ، دلامونو غمگین
وقتی تو می خندی ، دنیا میشه رنگین
وقتی که دل تنگم ، به یاد چشماتم
وقتی می شم تنها ، شاهدغم هاتم
این راه تاریــکو ، نمیشه رفت تنهـا
یه شمع بکن روشن ، تو ظلمت شب ها
می دونی دل هامون ، تو این شبا سَردَن
تو حسرت خورشید ، پر از غم و دَردَن
بی تو دلم خونه ، چشام مث دریاس
وقتی تو اینجائی ، دنیا چه قدر زیباس
وقتی عزیز دل ، تو می رسی از دَر
دنیا میشه روشن ، شبـا میشن پَـر پَـر
تو مهر تابانی ، دلت پر از گرما
فروغ روی تو ، روشنی شب ها
*****************
اینجا یـکـی باید ، امـیـد فـردا شـه
تو گلشن چشماش ، سحر شکوفا شه
اینجا یـکـی باید ، بشکنه تَـردیدو
میون شهر شب ، بنشونه خورشیدو