حسین اخوان: آتش بیار تنور جنایت

 

   از ژانویه 2009 که حفاظت شهر اشرف به مالکی و دولت عراق واگذار شد، خامنه ای و پادوی دست پرورده اش، مالکی، که به قول معروف، «نشان از دو سو دارد این بی پدر»، برای ازمیان بردن تشکیلات مجاهدین، استرداد افراد شاخص اشرف به ایران، یا جابه جایی اجباری کلیه ساکنانش به مکانهای پرت افتاده و دور از دسترس، نظیر پادگان ویرانه یی در کویر نزدیک مرز عربستان، دمی از توطئه چینی و صدور ضرب الاجل و ایجاد آزار و فشار دست برنداشته اند.  آنها با خام خیالی ابلهانه یی به هر در و دیواری چنگ می انداختند تا مگر بتوانند این اصلی ترین تهدید سرنگونی نظام سراسر جور و جنایت آخوندی را از سر راه نظام غرقه در جنایت و  فساد و چپاول بردارند. یورش خونین مزدوران جنایتکار خامنه ای ـ مالکی در 6و7مرداد88 و 19فروردین90، به ساکنان بی سلاح اشرف، بیش از چهل شهید و هزار مجروح به بارآورد.

  این یورشهای خونبار و آزار و فشارهای بی وقفه سگهای هار نظام آخوندی به ساکنان اشرف، تا کنون از پشتیبانی دولت آمریکا و فرستاده های ویژه دبیرکل ملل متحد هم، کم و بیش، برخوردار بوده است. در آخرین ضرب الاجل خامنه ای ـ مالکی برای جابه جایی اجباری ساکنان اشرف در تعطیلات ماه اوت، هم نمایندگان آمریکا در عراق و هم نماینده دبیرکل ملل متحد، مجاهدین اشرف را به علت تن ندادن به تخلیه کامل اشرف، و انتقال ساکنانش به زندان لیبرتی، مقصر می شمردند و «زیاده طلبی»های آنها را سبب ایجاد هرگونه درگیری و خونریزی می دانستند.

   در این میان کبّاده کشان صدرنشین رسانه ها، چه آنهایی که در پنهان سبیلشان به دم جناحی از پیکر صدپاره نظام پوسیده بند است و چه سرپاسدارهای ریزشی، که لبّاده تحلیلگر سیاسی این گونه رسانه های حامی نظام جهل و جنایت را بر قامت ناسازشان پوشانده اند، همگی در یک جبهه اشتراک نظر و  عمل دارند و آن هم دشمنی با سازمان مجاهدین است. یکی از این کهنه نوکربابهای این جبهه عبدالکریم لاهیجی است که ازجمله، قبّه «رئیس مجامع بین المللی حقوق بشر» را نیز یدک می کشد. این جناب در تازه ترین دُرافشانیش در مصاحبه با «رادیو فردا» در روز 20مرداد1391، ازجمله می گوید: «...آنچه مسلّم است سازمان مجاهدین خلق به میل خودشان ...نخواهند رفت ... هیچ کشوری در دنیا به آنها پناهندگی دسته جمعی نمی دهد ... از سوی دیگر، می دانید  مجاهدین به دادگستری آمریکا شکایت کردند و خواستند که نام مجاهدین از لیست سازمانهای تروریستی حذف شود. و از سوی دیگر هم، دادگستری آمریکا سه ماه فرصت داده به وزارت خارجه آمریکا تا در این باره تصمیم بگیرد. مجاهدین دارند یک مقدار هم دفع الوقت می کنند و فکر می کنند که اگر به این صورت طی سه ماهی که الآن بیشتر از دو ماهش در شرف انقضاست، وضعیت آنها مشخص نشود، یعنی وزارت خارجه آمریکا همچنان اصرار بورزد که نام مجاهدین در لیست تروریستی باقی بماند ...فکر می کنند که دادگستری آمریکا ممکن است چنین رأیی را به نفع آنها صادر کند، که البته من به این صورت تصوّر نمی کنم ...»

 لاهیجی در ادامه مصاحبه اش جابه جایی اجباری ساکنان اشرف به زندان لیبرتی یا هر جای دیگر را «حق مسلّم» دولت مالکی می داند و می گوید: «دولت عراق بر اساس اصل حاکمیت، بر تمام قلمرو خودش حاکمیت دارد. بنابراین، می تواند اردوگاه اشرف را تخلیه کند و اگر مجاهدین خلق حاضر به تخلیه نشوند، آن را به زور تخلیه کند؛ این مسأله حقوق و قانون است. نه مجاهدین و نه هیچ شخص دیگری نمی تواند برای خودش حق ویژه قائل شود ... به نظر من، مجاهدین در این رودرویی بازنده خواهند شد».

    آقای لاهیجی، من تردیدی ندارم که مجاهدین خلق، همان طور که تاریخ گذشته  نشان داده، از این گذرگاه خطرناک نیز با سرفرازی بیرون خواهند آمد و این تقلاهای امثال شما برای نجات نظام پا به گور، که ننگ تاریخ و فرهنگ ایران است، جز روسیاهی  ثمری برایتان نخواهد داشت.

  مدعیّان جنبش مدارا و  عدم خشونت و «حقوق بشر» وقتی پای مجاهدین و اشرف و اتّخاذ سیاستی در قبال آنها به میان می آید، لباس سبز آشتی جویی را از تن بیرون می آورند و تن پوش سرخ خشونت و سرکوب را به تن می کنند و  با همان وقاحت ولایت فقیه و قدّاره کشانش از تهدید و جابه جایی اجباری مجاهدین دم می زنند. آن هم در سر بزنگاهی که مالکی به فرموده ارباب طلسم شکسته اش، در آخرین ضرب الاجلش برای جابه جایی اجباری اشرف چکمه میرغضبیش را به پاکرده و مانور هاموی هایش را در پیرامون شهر اشرف به راه انداخته و برای بستن اجباری اشرف پای در رکاب کرده است و تدارک کشتار وحشیانه دیگری را در اشرف می بیندو لاهیجی همصدا با دیگر جاده صاف کنهای این کشتار» مجاهدین را عامل هرگونه درگیری و خشونت قلمداد می کند و جابه جایی  ساکنان اشرف را، به هر شیوه تجاوزکارانه ممکن، حق نیروهای جنایت پیشه مالکی و ارباب طلسم شکسته پابه گورش می شناسد.

   اگر راهگشایی هوشیارانه مجاهدین خلق و نمایندگان اشرف برای انتقال ششمین گروه چهارصدنفره از اشرف به زندان لیبرتی نبودو چه بسا این تقلاهای جانبدارانه نمایندگان دولت آمریکا در عراق، نماینده دبیرکل ملل متحد در آن کشور و رسانه های رنگارنگ مماشتگران در چهارسوی جهان و خوشرقصیهای امثال لاهیجی فاجعه خونین دیگری را می آفرید و زمینه ساز جشن و شادی رجّالگان درگاه ولایت می شد.

      لاهیجی خود یک طرف دعواست.  برای دیکتاتوری که  در عراق از اندک مشروعیت ملی و مردمی برخوردار نیست و حمایتهای همه جانبه رژیم سفّاک ولایت فقیه و دولت اوباما او را در رأس دولتی نشانده است که اگر یک ساعت دست از کشتار و ارعاب و شکنجه و اعدام بردارد، به نکبت بارترین وضعی کله پا می شود، مشروعیت و اعتبار فراهم می کند و دست خونین او را برای کشتار تازه یی در اشرف می گشاید.

  لاهیجی آشکارا خط کشتار می دهد و از خونریزی  و جنایت مالکی ـ  خامنه ای علیه پناهندگان سیاسی در اشرف حمایت می کند  و با وقاحت اسم آن را هم  اجرای قانون می گذارد. شاه و خمینی هم قانون خودشان را داشتند. هرکسی که حاضر نمی شد تسلیم قلدری آنها بشود، با ازمیان برداشتن او، قانونشان را اجرا می کردند!

  لاهیجی اگر در  دشمنی با مجاهدین شمشیرش همیشه از رو بسته است و اعمال خشونت و اجبار را در حق آنها مجاز می شمارد، درقبال دشمنان خونی مجاهدین، یعنی غاصبان سی و چندساله حق حاکمیت مردم به جان آمده ایران، چهره یی گشاده دارد و بر آن است که در دل «دوست» به هر حیله رهی بازکند!

   بعد از ظهر یکی از روزهای تیرماه 1376، برای عیادت مرحوم شانه چی به بیمارستانی در پاریس که در آن بستری بود، رفته بودم. بیهوش بود و به او سرم وصل کرده بودند. وقتی از اتاقی که در آن بستری بود بیرون آمدم آقای لاهیجی را دیدم که او هم برای عیادت آمده بود. احوال شانه چی را پرسید. گفتم بیهوش است. در ضمن صحبت گفت: من به آقای شانه چی می  گویم برو ایران، می گوید منتظرم برادرزاده ام، سیمین خانم، وضع حمل کند. ایشان مگر قابله است که وجودش برای آن خانم ضروری باشد. من امشب با سیدمحمود دعائی صحبت می کنم تا کارهایش را درست کند و به ایران برگردد. وقتی این حرف را از لاهیجی شنیدم با صدای بلند به او گفتم شما چرا تبلیغ بازگشت به ایران را می کنی. شانه چی سید محمدعلی جلالی تهرانی را می شناخت. به او عفودادند. بعد از برگشت به ایران او را اعدام کردند.مگر نمی دانید آخوندها برای قربانیان دام می گذارند؟ جرّ و بحث ما شدید بالا گرفت و او حرف خودش را می زد و بدون خداحافظی از همدیگر جداشدیم.

 در آن دوران لاهیجی، به عنوان مسئول حقوق بشر به پناهندگان سیاسی می گفت کارت پناهندگی سیاسی را پس بدهید،  پاسپورت بگیرید و بروید ایران، خطری ندارد. خودش را منجی می خواند . این خط سیاسی لاهیجی است و نمی تواند آن را کتمان کند. تبلیغ برای رفتن به زیر عبای آخوند خونریز و شرور.

  آقای شانه چی مدتی بیمارستان بود و بعد از بهبودی، عصرها به محل کار من به  گمرک پانتَن می آمد و ماجرای رفتن به ایران و بازگشت اجباری را برایم تعریف کرد. یک فرزند شانه چی در رژیم شاه و سه فرزندش در این رژیم  قرون وسطایی به شهادت رسیدند.

  وقتی شانه چی عازم ایران شد. در موقع خداحافظی در فرودگاه اورلی، لاهیجی به شانه چی گفته بود: تو برو و نترس، ما هم تا ده روز دیگر تهران هستیم. 

  شانه چی تعریف می کرد که در هواپیما بغل دست من غلام عباس توسّلی  نشسته بود. وقتی هواپیما در فرودگاه  مهرآباد به زمین نشست. از بلندگو اعلام کردند آقای محمد شانه چی از درب جلو هواپیما پیاده شود. از غلام عباس توسّلی خداحافظی کردم. فکر می کردم چون مهمان مخصوص هستم برایم تشریفات در نظر گرفته اند! لباسهایم را مرتّب کردم و با عصا از در جلو هواپیما پیاده شدم . وضع غیر عادی بود. چندین لباس شخصی پاسدار غول پیکر منتظرم بودند. پایم را  که روی زمین گذاشتم به جای سلام و علیک با فحش خواهر و مادر روبه رو شدم و دستهایم را دستبند زدند و از سر به داخل ماشین هُلم دادند و پارچه کثیفی روی سرم کشیدند. سرم را به جلو فشار می دادند تا خیابانها را نبینم. گفتم چرا با من چنین می کنید؟ من با دعوتنامه آمدم. آنها رکیک ترین فحشها را نثارم کردند و آژیر کشان می رفتند. مرگ را جلو چشمم می دیدم. حدود یک ساعت در ماشین بودم تا به زندان رسیدیم؛  همان زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری شاه بود که اسمش زندان توحید شده بود. دستهایم را بسته بودند. درد همه وجودم را گرفته بود. صدای زجر و شکنجه زندانیان می آمد .

 از مرحوم شانه چی  پرسیدم بازجوها چه کسانی بودند و چه می گفتند؟ گفته بود: چشمهایم را بسته بودند و کسی که بازجویی می کرد پشت سر من ایستاده بود و سؤالات را می نوشت و به شکنجه گر می داد و با فحشهای رکیک سؤالات را می خواند. راجع به همه سؤال کردند. بعد از سه روز بازجویی و تخلیه اطلاعاتی پاسپورت و همه مدارک شناسایی ام را گرفتند و مرا سوار هواپیما کردندو به پاریس برگرداندند. در فرودگاه اورلی سرگردان بودم تا توانستم خبر بدهم. لاهیجی به سراغم آمد و نتیجه دست پخت خودش را  دید که گفته بود من هم تا  ده روز دیگر در تهران هستم.

  شانه چی از من پرسید به نظر تو بازجوی من چه کسی بود که پشت سرم ایستاده بود و نمی خواست شناخته شود؟ وقتی پرسیدم سؤالاتی که از شما شده چی بود و سؤالات را برایم گفت. گفتم:

 آقای شانه چی سید محمود دعائی از شما بازجویی می کرد.

   ناگهان پیرمرد فریادی کشید و گفت چه می گوئی؟  سید محمود دعائی  خیلی به من اظهار ارادت می کند و مرتّب حال مرا می پرسد و خودش در ماجرای رفتن من  کار کرده است  و کسی را هم روانه پاریس کرده بود و او دعوتنامه خاتمی را فرستاده بود و خودش هم گفته بود برای استقبال به فرودگاه می آید و می گفت همه دوستان منتظر هستند که تو را ببینند. تا آن لحظه من اصلاً از ماجرای پشت پرده، که چه گذشته است، خبر نداشتم و نمی دانستم چه کسان دیگری در فرستادن گوشت دم توپ دخیل بودند.

   به مرحوم شانه چی گفتم: هرکدام شگردهای خود را دارند و بقای خودشان را در نابودی مخالفین می دانند و مخالف از هر طیف باشد فرقی نمی کند. دعائی هم چند چهره دارد. او برای به دام انداختن افراد از برادر هم به آنها نزدیکتر و دلسوزتر می شود. اما همین دعائی در چهره یک جلاد می رود وقتی بازجویی می کند و وصیتنامه را موقع تیرباران از زندانی تحویل می گیرد. شما که آخوندها را می شناختید چرا خام شدید؟ او شاگرد خمینی است و افتخار می کند که قایق سلطنتی اش را در خون دهها هزار زن ومرد پارو می زند .اینها همگی  بعد از اعدام فاطمه مصباح سیزده ساله در کاخها نشسته اند و حکومت ولایت فقیه محصول اعدامهای اسداله لاجوردی قصّاب  است. بین مردم ایران و آخوندها دریایی از خون بیگناهان است و در این خونریزی و جنایت دعائی نقش درجه یک داشته است و در آینده محاکمه خواهد شد.

  برای شانه چی سابقه کار سید محمود دعائی در اوین را گفتم که او به حسین روحانی از مرکزیت پیکار امان نامه داده بود به شرط این که همکاری کند، اعدام نخواهد شد. حسین روحانی و دعائی رفاقت دیرینه داشتند و دورانی که حسین روحانی در عراق دست اندر کار رادیو میهن پرستان بود، همان موقع دعائی هم گوینده رادیو نهضت روحانیت بود. این را خود دعائی  در عراق به من  گفته بود.

 امّا سرنوشت حسین روحانی چه شد؟ او در زندان به همکاری با دعائی ـ که بازجویش بود ـ ادامه می دهد و دورترین اعضای پیکار را هم لو می دهد  و همه را جلو جوخه آتش می گذارند و صدها نفر اعدام می شوند. دوران حسین روحانی به پایان می رسد و نوبت خودش می شود و حکم اعدام او را هم صادر می کنند. به دعائی پیغام می دهد مگر امان نامه به من نداده بودی؟ پس چه شد؟

 از آن دوران به بعد دعائی دیگر به سراغ حسین روحانی نمی رود.  به او می گویند ترا به خاطر همکاری در قبرستان مسلمانها دفن می کنیم و به خانواده ات اجازه برگزاری مراسم ختم هم می دهیم که این شامل حال مجاهدین خلق و سایر گروهها نمی شود و او را اعدام می کنند. وقتی اینها را برای شانه چی گفتم به فکر فرورفت و گفت: خودش بود.

  آقای لاهیجی، آیا می توان دم از حقوق بشر زد و با چنین جنایتکارانی هم مخفیانه رابطه داشت؟

در رژیم گذشته رابطه با ثابتی وساواک همکاری با رژیم شاه بود .در رژیم قرون وسطائی ملاهای خونخوار رابطه با عناصر اطلاعاتی تحت هرنام وعنوان  همکاری ومشارکت در سرکوب مردم ومبارزین است .

  آقای لاهیجی بین دو صندلی نمی توان نشست؛ روزها برای پناهندگان سیاسی روضه دموکراسی و حقوق بشر و عدم خشونت  خواند و شبها در تاریکی با سید محمود دعائی، قاتل هزارن نفر از بهترین فرزندان مردم ایران به راز و نیاز نشست. دعائی مسئول شناسایی و ترور مخالفین فعال در خارج و داخل ایران است و برای خود من پیغام داد ترا ترور می کنیم و مسئولیت آن را هم به گردن مجاهدین خلق می اندازیم، مگر این که از آنها ابراز برائت کنی و شرط برائت هم این است که بگویی مجاهدین زندان دارند و افراد را شکنجه می کنند و مزدور آمریکا نئوکانهاو اسرائیل هستند. به کسی که این پیغام را آورده بود و از روی دلسوزی می گفت تهدید اینها را جدّی بگیر، پیغام دادم به دعائی و اربابان قاتلش  خامنه ای جنایتکار بگوید آرزوی تسلیم را باید به گور ببرند.

   آقای لاهیجی حقوق بشر جهانشمول است و ملک شخصی نیست که ببخشید و حدّ و حدودش را تعیین کنید. کسانی که قدم در راه  مبارزه یی این چنین سهمگین گذاشته اند از شما اجازه مبارزه نگرفته بودند که حالا منتظر دستورات شما  شوند. پناهندگان سیاسی همان کسانی هستند که زنده یاد غلامحسین ساعدی درباره آنها گفته بود که مانند فنر جمع می شوند تا مانند صاعقه بر سر دشمن فرود آیند. دوران انگیزاسیون در ایران رو به پایان است. شرط و شروط شما مال موقعی است که جای قاضی مرتضوی بنشینید. هدف شما با این گفتار نابودی فیزیکی مجاهدین خلق است همان چیزی که دعائی به دنبالش است. کسی می تواند ادعای حقوق بشر داشته باشد که وابسته به دستگاه سرکوب اخوندها و همدستان بین المللی اش نباشد. مبارزه حق هر ملتی است و برای به دست آوردن آزادی غیر از مبارزه ما راه دیگری نمی شناسیم. اگر قرار بود مجاهدین خلق از این توپ و تشر ها ی شما بترسند می بایست سی سال پیش دربرابر خمینی یا تانکهای  مالکی جا می زدند؛ همان خمینی که شما با ارتباط با نوکرانش افتخار می کردید و باد به غبغب انداختید و به خود من گفتید امشب با دعائی صحبت می کنم . وای به حال ملتی و جنبشی که حقوق بشری اش با ساواکیها ی ملاها و قاتلان مردم خلوت کنند. مبارزه سهمگین همین است که صف دشمنان و دوستان مردم  مشخص نباشد. کسی که کارگزار ملاست نمی تواند راهنمای کسانی باشد که یارانشان، هزار هزار، زنده به گور شدند.

  دادگاهی که شما در رادیو فردا تشکیل دادید همانند دادگاه  خلخالی بود. شما دو کلاه بر سردارید و هر موقع که نیاز باشد یکی از آنها  را بر سر می گذارید: یکی،  کلاه حقوق بشر و دیگری، کلاه دادگاههای غیابی. 

حسین شریعتمداری بازجو و توّاب ساز، بعد از کشتن سعید امامی  گفته بود که می گویند من با سعید امامی جلسه داشتم. درست است، اما جلسه هفتگی ما راجع به مسائل امنیتی سه نفره بود. چرا اسم نفر سوم یعنی دعائی  را نمی آورند؟

   یکی از شخصیت های شناخته شده، که دو فرزندش مسعود و مجید در دیکتاتوری رژیم شاه اعدام شدند گفته بود: در یکی از شبهای تابستان سال 1360 در سلول اوین  نشسته بودم و تازه از شکنجه گاه مرا به سلول برگردانده بودند. ناگهان در بازشد و سید محمود دعائی و سیدهادی خامنه ای به داخل سلول آمدند. حالم را پرسیدند. پاهای ورم کرده ام را به آنها نشان دادم . در سلول را باز گذاشتند. اخبار ساعت هشت شب پخش می شد. رادیو اعلام کرد آقای... هنگام خروج از مرز دستگیر شد. به دعائی گفتم  من که در مرز دستگیر نشدم، در منزل خواهرم دستگیر شدم، چرا دروغ می گویید. دعائی گفت کار اسدالله  لاجوردی است. او با اسداله لاجوردی کار می کرد.

 کسی که در سالهای دهه 1360 به قتلگاه اوین می رفته از نفرات بالای امنیتی رژیم بوده است و شگرد او در به دام انداختن، تهدید و تطمیع و تحبیب است. به سراغ خانواده های پناهندگان سیاسی سرشناس می رود و می گوید سلام مخصوص مرا برسانید و بگویید شما که در رژیم شاه مبارزه کردید چرا یه خارج رفتید، وزارت و  وکالت حق شماها بود.

 آقای لاهیجی وقتی توی بیمارستان پشت در اتاق شانه چی با شما جرّ و بجث می کردم می خواستم از دعائی و دزدیش از فروشگاه «پرَنتان» در پاریس  تعریف کنم که او را بهتر بشناسید. او در پاریس پرونده دزدی دارد و از زندان برای آقای عبدالباقی آیت اللّهی ـ که هم اکنون در پاریس هستند ـ نامه می نو یسد. می توانید از ایشان سؤال کنید که رفیق شما کیست و چه سابقه یی در دادگستری فرانسه دارد. دعائی در آن نامه می نویسد که از فلان فروشگاه دزدی کردیم و دستگیر شدیم، به صادق قطب زاده بگویید برای من وکیل بگیرد. قطب زاده وکیل می گیرد. دعائی در دادگاه سی هزار فرانک فرانسه محکوم می شود. بعدها محمد منتظری در پاریس به من گفت: پانزده هزار فرانک آن را از بنی صدر و پانزده هزار فرانک دیگرش را از قطب زاده گرفتیم و سر و ته قضیه را هم آوردیم.  وقتی از زندان بیرون آمدند، از مرحوم  صداقت نژاد، شوهر خواهر هادی نژادحسینیان، پرسیدم ماجرا چه بود؟ گفت: با دعائی به فروشگاه «پرنتان» رفتیم. عبا و عمّامه را برداشته بود و از نیّت او بی خبر بودم.  دو چمدان برداشت و آن دو را از   لباسهای زیر زنانه پرکرد.  گفتم چکار می کنی؟ گفت سهم امام و خمس و زکات را ازشان می گیرم و یک ضبط صوت هم روی آنها گذاشت و از فروشگاه خارج شدیم. در ایستگاه  منتظر مترو بودیم پلیسها در حال قدم زدن بودند که دعائی ترسید و فکر کرد او را تعقیب کردند و پا به فرار گذاشت. پلیس سوت کشید و دعائی فرار می کرد. بالاخره دستگیر شدیم. دستبند به ما زدند. توی ماشین پلیس دعائی زد زیر گریه. به او گفتم مگر گرفتن سهم امام گریه هم دارد؟ گفت وقت این حرفها نیست. تا به حال همه اش به خیر گذشته بود. به زندان رفتیم. ما را چکاپ کردند. دعائی خوشحال شد که زندان فرانسه چکاپ هم دارد. اولین بار بود که می گفت چکاپ کردم.

   من وقتی در عراق بودم با دعائی به چاپخانه یی در بغداد رفتیم. در بازگشت ایستگاه بازرسی بود و شرطه به داخل ماشین آمد و از دعائی کارت شناسایی خواست. او کارتش را به مأمور نشان داد. او عضو استخبارات و عضو حزب بعث عراق و هم مترجم خمینی با رئیس سازمان امنیت عراق بود.  مترجم می بایست مورد تأیید عراقیها باشد. او گوینده رادیو نهضت روحانیت و گیرنده خروجی از عراق برای رفتن طلاب به ایران هم بود.

   آقای لاهیجی، محمود دعائی برای خودش حالا دم و دستگاهی دارد. با یک اشاره او حملات سازمان یافته و امضاهای دسته جمعی روی سایتها می رود  و اتّهامات بی اساس علیه مجاهدین در طی این سالها خود به خودی نبوده، بلکه از تاریکخانه های توطئه و ترور مقامات اطلاعاتی و امنیتی دستگاه جنایت ولایت فقیه، نظیر دعائی ها طرّاحی و زمینه چینی شده است. همین گشتاپوهای پشت پرده نظام جنایتکار و تروریست پرور حاکم بر ایران است که با همدستی امثال شماها مدیر شانه چی ها را به ایران کشانده است و کسانی مانند غفّار حسینی ها را به تیغ جلادان ولایت سپرده است.  راستی آقای عبدالکریم لاهیجی، شما که عناوین پرطُمطُراق «از مؤسسّین جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر»، «نایب رئیس فدراسیون بین المللی جوامع حقوق بشر و مدیر اتّحادیه حقوق بشر در ایران» همه جا با خود یدک می کشید، آیا در تمام این سی سالی که در تمام سالهای سیاه پس از سی خرداد 60 از حقوق کدام «بشر» دفاع کرده اید؟ آیا در همه این سالهای پررنج و خون و شکنجه پس از سی خرداد60 دغدغه اصلی شما این نبوده است که پیشتازان جنبش مقاومت ایران را که در راه آزادی ایران از همه هستی و خان و مان دست کشیده و جز پاک کردن نکبت وجود ننگین رژیم سفّاک آخوندی دغدغه یی نداشته اند، به هر وسیله ممکن آماج تیغ کینه و انتقاد قراردهید و آنها را مسئول زمینه ساز  خشونت و کشتارهای وحشیانه پس از سی خرداد 60 قلمداد کنید و از این راه تیغ جلاد را علیه آنها تیزتر کنید؟

 راستی شما از «حقوق» کدام «بشر» دفاع می کنید؟  

شنبه ا سپتامبر 2012

 

یازدهم شهریور 1391