علی مقدم: سالروز بنیانگذاری سازمان 15شهریور1391
تقدیم به مسعود که آنچه از بینانگذاران سازمان داشت و مکبت صدق و فدا در ما جاری کرد وراه چگونه زیستن، چگونه جنگیدن و چگونه مجاهد لم یر تابوشدن را به تک تک ما وهر اشرفی دیگر در سرتاسر جهان آموخت .
مجاهد
گفت نامت چیست اندر این جهان تو چه داری از خودت نام و نشان
گفتمش نامم مجاهد قلب مردم خانه ام جز خدا و خلق با نام دگر بیگانه ام
گفت برگو از خودت در این سرا شو برون و از پس پرده درا
گفتم که منم عاشق و شوریده و مست تونفهمی و ندانی که مرا حال چه هست
من که باشم تا زخو د حرفی زنم من به عشقی زنده ام تا دم زنم
عشق من مسعود باشد هر زمان این بگویم آشکارا و نهان
او به من راه حسین آموخته او نشانم داد پروانه چرا می سوخته
گفتا که مجاهد شده ای و طاغی گفتم به ره سرخ حسینم باقی
گفتا که محارب شده ای و باغی گفتم که به بزم شهدایم ساغی
گفتا به همه عمر شوی دربدر و آواره گفتم که به هجرت چو محمد بشوم همواره
گفتا که چو یوسف فکنند ت ته چاه گفتم که مرانیست جز این مقصد و راه
گفتا که چو یحیا سر ت از تن بکنند گفتم که سر آماده ، بخاکش فکنند
گفتا که چو عیسی به صلیبت بکشند گفتم که منم عاشق و عاشق بکشند
گفتا که شکافند سرت همچو علی گفتم که نباشد بجز او مرا ولی
گفتا که سرت همچوحسین برسرمیدان گردد گفتم که سرم بریده با چهره خندان گردد
گفتا که چو عباس تو را مثله کنند گفتم که مباد عاشقان توبه کنند
گفتا که تما م دودمانت به اسیری به برند گفتم که چوزینب بخروشند و شب تیره درند
گفتا که چو حلاج کشند ت سر دار گفتم که چه خوش پر بکشم تا بریار
گفتا که چوبابک رخت آغشته بخونت گردد گفتم که مباد عاشقی در پی ذلت گردد
گفتا که چوستار به تهمت بشو ی آلوده گفتم که طریق پایبندی به وفا این بوده
گفتا که به سان میرزا در دل جنگل میری گفتم که از آن به که خمیده و به بسترمیری
گفتا که سزای تو همه درد و بلاست گفتم ز چه ترسم که مرا یار خداست
گفتا که تو را شکنجه و دار رواست گفتم که چه باک مکتبم صدق وفداست