جواد نامدار: بهار در پائیز

در آغاز پائیز امسال خبر خارج شدن مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا توسط وزیر خارجه این کشور اعلام شد. این خبر برای برخی رایحه بهار زودرس و برای برخی احساس زمستان سرد و تاریک بهمراه داشت. آنها که بوی بهار را شنیدند، کسانی بودند که زیبائی وخرمی و شادی را نه برای خود که برای همه مردم ایران خواسته و میخواهند. آنها که دل در گرو آزادی ایران دارند و برای تحقق آن با جان و دل در تلاشند. همه آنهائی که راه نجات مردم و میهن را در نفی تمامیت فاشیسم مذهبی حاکم میدانند و با دشمن مردم به هیچ بها سر سازش ندارند. در یک کلام همه آنها که در برابر جنایتکاران حاکم بر میهنمان "مقاومت" میکنند و راز بقا و مشروعیت شان نیز در همین "مقاومت"شان است. آنهائی که 15 سال شکیبائی کردند بی آنکه در درخشیدن آفتاب حقیقت لحظه ای تردید به خود راه بدهند.

ما شکیبا بودیم
و این است آن کلامی که ما را به تمامی
وصف می‌تواند کرد.....*

و آنها که از این خبر ترسیدند و به خود هراسیدند نیازی به معرفی ندارند. ناله های سوزناک، التماسهای زبونانه و تهدیدهای توخالی شان خود گویای وضعیت نزارشان است. بلندگوها و تریبونهای مجانی نیزکه با دست و دلبازی در اختیارشان گذاشته میشود جز انعکاس بیشتر این ترس فزاینده فایده دیگری نداشته است. وچه تماشائی اند این جماعت مغموم! جویندگان اصلاح در برهوت قانون و آزادی و عدالت. منادیان قلابی صلح و عدم خشونت که دانسته و ندانسته تیغ سرکوب جلادان را تیز و تیز تر میکنند. دلالان و ساندیس خورهای خارج کشوری، آنهائی که بر خلاف اربابان ریشو و بو گندوشان، با کت و شلوار های شیک و آخرین مدل از ”مزون“ های پاریس، "درقلب شیطان بزرگ" برای دلالان خون و دلار میهمانی های آنچنانی ترتیب میدهند و برای آخوندها لابی گری میکنند.

خورشید را گذاشته،
 می‌خواهد
 با اتکا به ساعت شماطه‌دار خویش
 بیچاره خلق را متقاعد کند
 که شب
 از نیمه نیز بر نگذشته‌ست
توفان خنده ها*

آری، از آغاز تا اعلام این خبر 15 سال طول کشید. 15 سالی که برای خانواده مقاومت حاوی سختی ها، رنجها و دردها ی بسیار بود. 15 سالی که رژیم و لابی ها و ساندیس خورانش در خارج کشور با دمشان گردو شکستند و در رویای شیرین خود، نابودی کامل مجاهدین را دیدند. 15 سالی که برخی از رانده شدگان دستگاه ولایت با جانبداری وقیحانه از ابقای مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا در آزمایش سخت "بودن یا نبودن" رفوزه شدند. آنهائی که در عمل نشان دادند که هنوز دل از آن ولایت جهل و جنایت نکنده و هنوز اتحاد با جنایتکاران حاکم را بر اتحاد با مقاومت مردمی ارجح میشمارند، و در این 15 سال برخی سوته دلان دنیای سیاست، مسئولیت اخلاقی خود را فراموش کردند و تتمه شرف و اعتبار خود را در ایستگاهای رادیو-تلویزیونی جا گذاشتند.

در این 15 سال اما جنبش مقاومت علیرغم همه قربانیها، محدودیتها و مشکلات سهمگین از پای ننشست و جبهه ای به گستره جهان علیه رژیم خمینی گشود. به یمن همین تلاشها بود که اتحادی بین المللی برای مقابله با به اسارت گرفتن بزرگترین و مهمترین سازمان مخالف رژیم خمینی شکل گرفت. لشکری ازحقوقدانان، سیاستمداران، دولتمردان، پارلمانترها و افکار عمومی جهانی علیه این بی عدالتی آشکار به پا خاستند. اتحادی گسترده که در تاریخ جنبش های آزادیخواه بی سابقه است. در اول اکتبر سال 2012 این تلاشها به ثمر نشست. مجاهدین از اسارتی 15 ساله خلاصی یافتند. حالا زمان چیدن گل نسترن است.

خارج شدن مجاهدین از لیست تروریستی حتما برای آنها و هوادارانشان جای تبریک و جشن و خوشحالی دارد، اما فراتر از آن این واقعه، بخصوص در شرایط سیاسی کنونی میهنمان برای اپوزیسیون آزادیخواه و مترقی، یک گشایش و سرفصل جدی برای همبستگی است. همه هراس دستگاه جهنمی ولایت فقیه و حامیانش نیز از شکل گیری همین اتحاد ترقیخواه و مستقل علیه حاکمیت آخوندی است. اما " افق روشن است":

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ییست
و قلب
برای زندگی بس است*
----------------------------------------

 ما شکیبا بودیم
و این است آن کلامی که ما را به تمامی
وصف می‌تواند کرد
ما شکیبا بودیم
به شکیبایی بشکه‌یی بر گذرگاهی نهاده،
که نظاره می‌کند با سکوتی درد انگیز
خالی شدن سطل‌های زباله را در انباره‌ی خویش
و انباشته شدن را
از انگیزه‌های مبتذل شادی گربگان و سگان بی‌صاحب کوی،
و پوزه‌ی رهگذران را
که چون از کنارش می‌گذرند
به شتاب
در دستمال‌هایی از درون و برون بشکه پلشت‌تر
پنهان می‌شود.
□□□
ای محتضران
که امیدی وقیح
خون به رگ‌هاتان می‌گرداند!
من از زوال سخن نمی‌گویم
[-یا خود از شما – که فتح زوالید
و وحشت‌های قرنی چنین آلوده‌ی نامرادی و نامردی را
آن‌گونه به دنبال می‌کشید
که ماده سگی
بوی تند ماچگیش را- ]

من از آن امید بیهوده سخن می‌گویم
که مرگ نجات‌بخش شما را
به امروز و فردا می‌افکند:
«- مسافری که به انتظار و امیدش نشسته‌اید
از کجا که هم از نیمه‌ی راه
بازنگشته باشد؟»*


*  اشعار از زنده یاد شاملو