صبا صبحی ـ صدایم در سینه نمی ماند ... ندایی است تا آنسوی جهان

صدایم در سینه نمی ماند ... ندایی است تا آنسوی جهان
صبا صبحی
با دوستانم از دانشکده بر می گشتیم و داشتیم با هم از خاطرات پارسال و سالهای گذشته در ایام هشت مارس، صحبت می کردیم و اینکه امسال چکار باید کرد، در بین راه، نرسیده به چهارراه ولیعصر، دختر بسیار جوانی را دیدیم که فکر میکنم دبیرستانی بود، 3زن اخمو و چادر سیاه و 2 مرد ریشو با سلاح دور و بر او را مانند کفتارانی که شکاری به دست آورده باشند احاطه کردند بودند و هر کدام به او چیزی می گفتند و  آن دختر معصوم وحشت زده به توهین ها و تهدیدهای آنها نگاه می کرد و چشمانش دنبال کسی بود که کمکش کند و او را از دست کفتاران وحشی نجات دهد. 

دخترک ابتدا چیزی نمی گفت ولی گویی که با چشمانش سئوال می کرد، مگر من چه کرده ام ؟ و چه گفته ام؟ به صحنه نزدیک شدیم، متوجه شدیم که در بازرسی های خیابانی و تفتیشی که هر روز و هر ساعت در کوچه و خیابان باید به آن تن دهیم، پاسداران کیف او را نیز گشته اند و  چند تراکت با عکس یک زن که در حال فریاد و اعتراض، از کیفش بیرون آورده اند، روی آن تراکتها   این شعر نوشته شده بود:
بر ریشه ی دژخیم،  تبرزن هستم
خــاشــاک تویی حــقیر
مـــــن زن هـــــــــستم!
زنان ایران زمین روز جهانی زن را گرامی می دارند
 یکی از زنان پاسدار که به آنها دختران معاویه می گوییم،  این جمله را تکرار میکرد  و می گفت، به به، دیگه می خواستی چکار کنی؟ این یعنی ساختار شکنی، داری این تراکتها را برای کی می بری؟ می خواهی ببری بین دختران مدرسه پخش کنی تا روز زن بریزند توی خیابانها، فکر می کنی ما نمی دانیم که می خواهید چکار کنید؟ همین شماها هستید که مملکت را به آشوب کشیدید. تازه این روز به اصطلاح ”زن” مال محارب هاست، مال بی دین هاست و ما مملکت اسلامی هستیم، روز زن هم نداریم، به تو چه  ربطی داره که روز زن گرامی باشه یا نباشه !!!؟ سرت را بینداز پایین و درس ات را بخوان و حجابت را سفت بچسب!
دخترک معصوم را در میان بهت و حیرت جمعیتی که جمع شده بودند و اعتراض می کردند که ولش کن، چکارش دارید،  مگه او چکار کرده و.... با تهدید اسلحه سوار پاترول کردند و با خود بردند و من و دوستانم در حالتی بهت زده به جای ماندیم و بغضی که هر روز و هر ساعت گلوی ما را می فشارد، بیشتر شد، از اینکه نتوانستیم برای آن دخترک معصوم کاری کنیم ناراحت بودیم. دختر فریاد می زد مگر من چکار کردم، فقط روی این تراکت نوشته، من خس و خاشاک نیستم، من زن هستم، خب مگه چه اشکالی داره؟ ولی فریاد های او و اعتراضات من و دوستانم و سایر مردمی که در آن حوالی جمع شده بودند فایده ای نداشت ....روزانه از این صحنه ها در خیابان های غم آلوده ی شهر به وفور یافت میشود  و البته در چند روز اخیر که روز زن نزدیک شده، میزان بگیر و ببندهای خیابانی افزایش یافته.
در سکوتی سرد با دوستان راه را ادامه دادیم، یکی از دوستانم گفت، ما چکار میتوانستیم برای آن دختر بیگناه بکنیم، ما که نمی توانستیم در برابر آن هیولاها بایستیم آن وقت ما را هم با خودشان می بردند، پس چکار باید کرد؟
یکی از بچه ها ناگهان گویی که کشف جدیدی کرده باشد گفت: او برای چی دستگیر شد؟ برای پخش تراکت روز جهانی زن مگه نه؟ همه تراکتی که او پخش می کرد را دیدید؟ همه گفتیم آره دیدیم، چطور مگر؟ او گفت، ما باید راهی را که او می خواست برود را با چند برابر راندمان بیشتر ادامه بدهیم، یادتون هست که قبل از اینکه این صحنه را ببنیم داشتیم فکر می کردیم که امسال چکار باید کرد؟ پس الان با دیدن این صحنه راه خودش را به ما نشان داد که چگونه باید باشد،  حتی اگر خودمان هم دستگیر شویم، مهم این است که ایمان داشته باشیم، زنان عناصری تعیین کننده در این جنبش هستند، کما اینکه در 13آبان و 16 آذر و عاشورا و 22بهمن اینرا به اثبات رساندیم، هشت مارس، روز ماست!  باید هر طور شده این روز را بر سر رژیم خراب کنیم، و فریاد شعر دخترک اسیر را به مناسبت همین روز در همه جای شهر پخش کنیم. 
باید به قول خانم مریم رجوی، رئیس جمهور منتخب شورای ملی مقاومت،  ثابت کنیم که آخوندها ضربه را از جایی خواهند خورد که فکرش را هم نمی کند، یعنی از کسانی که آنها را زیر ظلم و ستم مضاعف به ظاهر له و لورده کردند ولی ما می توانیم با تلاش و کوشش خودمان به همه نشان بدهیم که می توانیم جلودار این جنبش باشیم.  پیام هشت مارس هم همین است، پس در همان خیابان با هم عهد بستیم که راه دخترکی را مظلومانه به مسلخ برده شد را ادامه بدهیم، با هر بها و هزینه ای. و دژخیم در آن لحظات نفهمید که آن دختر معصوم در همه ما تکثیر شد!
صدایمان در سینه نمی ماند
هوای فریاد در ماست .....
نقل از سایت دبلیو آی پی 8 مارس 2010