مختارالسلطنه یی بود که رَتق و فَتق امور شهر تهران در دستش بود. این بابا معتقد بود که همه کاسبها باید اجناس را به نرخی که او تعیین می کند بفروشند. چون این نرخها روی حساب و کتاب نبود, آنها زیر بار نمی رفتند, یا اگر هم از ترس زیر بار می رفتند به نحوی تلافی آن را از راههای دیگر درمی آوردند. مثلاً بقالها برای جلوگیری از زیانی که از فروش ماست می دیدند ناچار می شدند بیش از نصف آن, در آن آب بریزند تا بتوانند به قیمتی که مختارالسطنه تعیین کرده بود, بفروشند. البته آنها به غیر از ماست آبکی مختارالسطنه, ماست سفت و آب نزده هم داشتند که به مشتریهایی که مایل به خرید آن بودند, می فروختند.
وقتی مختارالسطنه از این موضوع خبردار شد, فوری سوار شد و راه افتاد. به اولین بقالی که رسید فهمید که خبر درست است. یک تغار آبدوغ جلو دکان است به نام «ماست مختارالسطنه» و یک تغار ماست درست و حسابی هم در پستوی مغازه است که به مشتریهای مخصوص فروخته می شود.
جلو بقالی درختی بود. مختارالسلطنه دستور داد بند تنبان بقال را محکم بکشند و ببندند و او را وارونه از درخت اویزان کنند و از پاچه تنبانش ماست تغار را تو و آن قدر وارونه نگاهش دارند تا آب ماست برود.
بقالهای دیگر وقتی این خبر را شنیدند, فوری ماستهای آبدار را کیسه کردند تا این بلا بر سر آنها نیاید. از آنجا اصطلاح «ماستها را کیسه کردن» پدید آمد و هنوز که هنوز است, به کار می رود.
(«یک هفته با شاملو» ـ مهدی اخوان لنگرودی)