صدای زنگ که پیچید غصّه شد آغاز
شکسته بود به بال کبوتـری پرواز
کسی نگفت که امروز اولّ مهر است
و زنگ خسته ی دارلفنون نکرد آواز
صدای زنگ که پیچید مهربانی مُرد
میان بهت خزان، رنگ آسمانی مرد
کسی نگفت چرا شاپَرَک پریشان بود
و هفت ساله گُلی با قَدی کمانی مرد
صدای زنگ که پیچید اولّ پائیز
هوای مدرسه دیگر نبود عطرآمیز
کسی نگفت :"چرا کوچه ها نمی خندند
شرار شوق ز چشمی نمی شود لبریز "
صدای زنگ که پیچید نسترن پژمرد
شکست قامت گل،سوسن و سمن پژمرد
بنفشه دیده فرو بست و باغ گزیان شد
وَ شوق دیدن خورشید،در چمن پژمرد