آتش فشان سینه را، جاری کنی در کام نی
در پیش چشمم آوری، سوز دل پنهان من
ای بانگ نـایـت آشنا، با زیر و بَـم های دلم
در پرده هایت گفت و گو، زآغاز من، پایان من
پنهان نکردی غم به جان، گفتی به من درد نهان
همراز لب های تواَم، من نشکنم پیمان من
امشب بزن سازی دگر، شوری به پا کن این میان
برخوان به گوش این و آن، فریاد من، عصیان من
با می صفائی می کنم، همراه ساز خسته ات
تا گُم شَـوَد در مستی اَم، سرمایه ی ایمان من
در این خموش آباد اگر، سازَت بیفتَد از نَـفَس
از جوشش افتد سینه ام ــ دریای پُـر توفان من ــ
بـاغ دلم ویرانه شد،کاری بکن ای باغبان
شاید به سامان آوَری، پاییز بی سامان من