دنیا، ز یاد برده است، آیین حق جویان
ما مانده ایم به حیرت، با جرئتی سوزان
دریانورد خویشیم، با قایقی شکسته
بس دیده ایم عمری، خشم و خروش توفان
بس موج ها که برخاست، غوغا کنان کف آلود
گویی که مست هستند دیو و ددان دوران
هر ساحلی گریزان از ما و مانده دریا
هر کشتی یی که دیدیم بی ناخدا و سکان
در سردی سیاست، اشرار کنند ریاست
اما صدای رهرو، فواره زن و جوشان
این ناو ساحل جوی جاری میان توفان
دشمن کند به پندار تقویم حال و روزان
رحمان بزن پارو، دنیا شده ست جادو
بر عرشه اند یاران، با ناخدایی کوشان
اول فوریه 2014