علی اصغر بهروزیان: آوازهای نوروزی

به شیرزنان و دلاور کوه مردان در دژ سرفرازان- لیبرتی، که زمستان های سرد و تیره را به کشت بهار گذر کرده اند تا فردا هایی سبز به سرزمین بهاران ارمغان آورند.

نوروزتان پیروز...

نوروز نشسته بر بال بهار بار دیگر از کوچه های تاریخ گذر کرد تا به سنت دیرینه بر جانهای خموش و درخود فرو رفته از سرما و تاریکی دلگیر زمستان جانی تازه بخشد. هر سال هم می آید. که تازگی و طراوت جان گرفته از ذات هستی است. می آید بی آنکه هیچ سیاهی و سیاهکاری را توان بازداری اش باشد. با تمامی آیین و رسومش حتی در این سالهای سیاه حاکمیت سیاهی ها بر ایران زمین.
پیش از آمدنش آتش چهارشنبه سوری است که در آن زردی ها و تباهی ها ی نشسته بر سرزمینمان را در آتش پاک کننده کهنگی ها و تیرگی ها می اندازیم تا با پاکی سره بگشاییم و هفت سین بگسترانیم. هفت سینی که هر سین اش نشانگر تازگی و نویی است.

و در کنار سفره هفت سین می نشینیم و آوایی از ژرفای تاریخ سرود های نیاکانمان را آواز می دهد:

اری بهشت بیداران خواهد رسید
ماه مبارک بانوان بوسه
بانوان بزرگ
فرا خواهد رسید

و آن روز چون فرا رسد:

اهریمن نابکار را بر اندازیم

خشم و سلاح و سکوت را براندازیم
دیوان و ددان را بر اندازیم
چراغ ها خواهیم افروخت


و آرزو هامان را بر زبان می آوریم. که نوروز آغاز بی درنگ شکوفه باران آرزوهایی است که سالهاست در قلب و جان بسیاران پنهان مانده است:

رها میرود این رود
تا درخت جوزی که لبریز از آواز آرش است.
هموست که باز خواهد آمد
تا منش به آواز هفت دریای بیکران بخوانم.


کسی که از کلالهی آتش آمده است
سرما و سکوت این سالها را
به اهریمنان بازخواهد سپرد،
باغها خواهد آورد از عیش گُل
ستارهها خواهد سرود از علاقه به نور


دلها مان جانی دوباره می گیرد که نیکان سرزمین ارابه رانان خورشید از ایستادن و ماندن و تن به سیاهی و تباهی سپردن بیزار و دور است و او را که آرام و آهسته از حیرت جهان به آزادی آدمی رسیده بود، همو که از کلاله خورشید و از دریاهای آتش تیره گی پرستان و انبوه تیرهای جهیده از کمان های نفرت آلود اهریمنان گذر کرده است را به بانگی بلند می خوانیم:


نیکا، ناهید هزارهی من!
برخیز و
یادآور آن سپیدهدم پابهراه دریا باش!
هم از راهی
که کسان ما بیدریغش در پی خواهند آمد
عاشقانی عزیز
که از رودها درگذشته
تا به گهوارهی آسمان رسیدهاند


دی از برای این همه رنج
هم به خاطر این همه اندوه، صبوری، مدارا
بهدرآ ... ای خواهر دریانشین زمین!
وقت است که برآیی و
با مردمان من
از عدالت و آینه سخن بگویی!


دربند ماندگان ما بسیارند
خستگان و مایوسان بیسایه بسیارند
و هم دلدادگان آب از سر گذشته نیز بسیارند
دی از برای ملت من ای ماه
ای زن عظیم
از آینهسار این سکوت بهدرآی!

سرانجام سلسله ی اهریمنان هم روزی
به زیر خواهد آمد
پرندگان رفته از پاییز
روزی سرانجام به اردیبهشت بازمیآیند
شادمانی خواهیم دید
سرودها خواهیم خواند
این آخرین یقین حضرت اوست.

و می دانیم که او می آید تا بهار و بوسه را .... آزادی را  به سرزمین نیکان باز آورد.

و دانه های سبزی که در آستانه نوروز سبز شده اند ، باید  در مراسمی به آب روان سپرده شوند. این مراسم شاید از جشن های باستان سوریایی سرچشمه گرفته باشد که در آن دانه های حبوبات سبز شده را به طلب باران به آب روان می سپردند، نیز خود بیانگر پیوند نیاکانمان با طبیعتی است که هرگر مرگ را پدیرا نیست و هر دوم به گونه ای تکامل می یابد. سیزده بدر در پایان جشن های نوروزی پیمان بستنی دوباره است با آیندگانی که فردا ها را در برابر خود دارند. آیندگانی که بارهای کشیده بر دوشمان را لاجرم باید به آنان بسپاریم.

و به این است که در برابر آیندگانمان نیز که آغوش به روی بهاران فردا ها می گشایند به سر فرازی بخوانیم که:

پس ای فردا زادگان ... دریابید
که ما نه زانو زدیم و
نه مایوس از این سرزمین مهزده گذشتیم
دی به همدستی همین هوا برآ
که فرزندان از بند رَستهی من
میروند
تا در گذرگاه کشور آفتاب
بر پتیارگی و پریشانی ظفر یابند
من این همه ماهان خسته را
سرانجام کامیاب خواهم کرد
من شریک اندوه درماندگان زمینم.

و باز با بانوی پاک اندیش بهاران پیمان می بندیم که:

برخیز و برآورم، بهارانم کن ای بانو
من در هوای همین واژگان
به تو خواهم رسید
نمیگذارم هیچ دلی از بیداد این ددان بلرزد
نمیگذارم هیچ گرسنهای
اندوهگین به خواب رود
نمیگذارم!
* شعرها همه از: زرتشت ارابه ران خورشید