محمد قرایی ـ " فاجعه فقر" درپایتخت ام القراء ...

" فاجعه فقر" درپایتخت ام القراء ...


محمد قرایی

مشاهده فیلمهای کوتاه و مستند از فقرسیاه هموطنان در داخل کشور، آن هم در پایتخت ام القراء ! آخوندهای وطن فروش، مو برتن هرآزاده ای راست می کند. فیلم مستند ده دقیقه ای ازخانواده ای درمحله خاک سفید تهران، زمستان سال 1384. فیلمبردارکودکی را نشان می دهد که نامش میلاد است. یازده ساله است. باچشمانی گود افتاده، صورتی استخوانی و نگاهی پرسش برانگیز که تاعمق جانت فرومی رود.(1)

مصاحبه کننده سئوال می کند:
- میلاد جان می خوای چند تا از اسباب بازی هایت را نشانم بدهی؟
میلاد: من اسباب بازی ندارم.
- میخوای اسباب بازی داشته باشی؟ چه نوع اسباب بازی؟
میلاد: بله، میخوام، کیف، ماشین و تفنگ!
میلاد می خواهد وقتی بزرگ شد پلیس باشد و با تفنگش معتادان را زندانی کند!
در ادامه فیلم متوجه می شویم پدر میلاد معتاد است و در غیاب مادر به تیمار فرزندانش می نشیند. (2)
خانواده چهارنفره دریک اتاق اجاره ای درمحله خاک سفید تهران پارس مثل میلیونها ایرانی روزگارسختی را می گذرانند. اتاق را با 2 میلیون و صد هزار تومان رهن کرده و ماهیانه می بایست 35 هزارتومان بپردازند. پدر بناست، بیکار است و معتاد. خرج اعتیادش را لاجرم همسرش به عهده دارد.
علی مرد خانه: وجدانم ناراحت است که زنم برای کارکردن می رود ولی چاره ای ندارم اگر نکشم نمی توانم سر پا باشم !مریضم و بیکار.
لیلا مادر دو فرزند خانواده دریازده سالگی تن به ازدواج داده است.
خودش هم بیماراست و احتیاج به عمل جراحی دارد.
لیلا:خودم هم مریضم. احتیاج به عمل دارم. اما پولی برای این کارنیست. مجبورم قرص بخورم. 6 عدد قرص خودش 8 هزارتومان پولش می شود و من این را هم به سختی می توانم تهیه کنم.
لیلا کارمشخصی ندارد. هیچ گونه بیمه ای در کار نیست. روزها، کله سحر برای نظافت منازل مردم بیرون می زند و شب دیر وقت، خسته و کوفته به خانه باز می گردد.
لیلا: بعضی ها کمی پول می دهند. بعضی ها 2-3 کیلو برنج و یا روغن و... و تازه اگر کار باشد. بعضا پولی را که می گیرم باید خرج ایاب و ذهاب بکنم. چیزی برای درست کردن غذای بچه هایم نیست.
لیلا جلو دوربین به سختی تلاش می کند تا جلو گریستن خویش را بگیرد. بغضی فروخفته دارد لیلا.
بغضی انباشته ازدرد که لاجرم روزی منفجرخواهد گشت.
در جریان دیدن فیلم گفته می شود که سعید پسربزرگ خانواده نمی تواند مدرسه برود به خاطر نداشتن شناسنامه. گویا شناسنامه به خاطر تاخیر در پرداخت پول یک عمل جراحی، در گروبیمارستان است!  بیمارستان بوعلی سینا!
فیلمبردار دوربینش را به سمت سعید پسر14 ساله خانواده می چرخاند.
- میخوای وقتی بزرگ شدی چه کاره بشوی؟
سعید: فوتبالیست. مثل علی کریمی. میخوام اگر پولدار شدم اول برای پدر و مادرم یک ماشین و یک خانه بخرم. بعد هم برای یک فقیر!
 او می گوید هر روز آدمهایی را می بیند که گوشه و کنارخیابانها بی سرپناه سر برخاک نهاده اند.
تاریخ مصاحبه و فیلم همچنان که آمد زمستان 84 است. اکنون پنج سال از آن تاریخ می گذرد. مردم ایران و خانواده های محله های فقیرنشین چندین برابر فقیرتر شده اند. سرزمینی که روی طلای سیاه اتراق کرده است. کشور نفت و گاز و... با تاریخی کهن وفرهنگی غنی و...
راستی بر سرزمین ما چه رفته است؟!

راستی چه کس و ناکسانی میلیاردها دلار از سرمایه های مردم محروم ما را غارت کرده و برای پیشبرد خط وخطوط ضد ملی ومیهنی خویش به پلید ترازخود بذل و بخشش کرده و می کنند؟
راستی میلیاردها دلارپول و طلای جاسازی شده درکامیون ارسالی به ترکیه از کجا بدست آمده بود و سرنوشتش به کجا انجامید؟
راستی پاسدار میلیاردرهای محصولی وار چگونه و از کجا مثل قارچ سر در می آورند؟!
راستی گناه لیلا، این بغض فروخورده و میلیونها لیلای میهن در زنجیرچیست؟ !چه کسانی مسئولند؟!
 - 1http://www.youtube.com/watch?v=DjRv9TUJNx4&feature
   2- http://www.youtube.com/watch?v=_bZyuSS7hHU