امسال در بهاران، باغ از شکوفه خالی
عطر بهار نارنج، خوابی شد و خیالی
امسال در رگ تاک، جاری نگشت مستی
در جمع باده نوشان، شوری نبود و حالی
در دل نبود امسال جائی برای شوقی
در سر نبود دیگر، اندیشه ی وصالی
بَر داربست امسال،تاری نماند و پودی
از رنگ ها گریزان، گل بوته های قالی
آبی نگشت جاری، از چشمه ای به رودی
تفتید خاک تشنه، پژمرد جان شالی
امسال در بهاران، ابری نگشت گریان
خشکید بر لب گل، هر شبنم زلالی
دیدار عاشقانه، دیگر نشد میسّر
درسینه ای نروئید، از عاشقی نهالی
گر هق هقی شنیدی، در آن بهار خاموش
می خواند مرغ حقّی، آواز پر ملالی
********
در پیچ و تاب غم ها، ساقی به مهربانی
گفتا ز باده بشنو،داری اگر سوالی
بگشای در به روی، شعر و شراب و شادی
غم را بران زخانه، او را مده مجالی
27مارس2014 (7فروردین 93)