جمشید پیمان: آنجا هنوز رسم قشنگی ست عاشقی

بوی بـهـار می دَمَـد آن جا هنوز هم

آن جا کسی ست منتظر ما هنوز هم

 

آن جا هنوز مانده به شاخی جوانه ای

گل می دهند سوسن و مینا هنوز هم

 

باشد امید رویش خورشید در دلی

شادی کند کسی شب یلدا هنوز هم

 

آن جا تـپـد دل شیرین ز شور عشق

مجنون کند هوای دیدن لیلا هنوز هم

 

آن جا هنوز رسم قشنگی ست عاشقی

در بند یوسف است زلیخا هنوز هم

 

ابری کند عبور از آن آسمان هنوز

بارد نَمی به پیکر صحرا هنوز هم

 

آن جا به تشنه، چشمه سلامی کند نثار

رودی رَوَد به جانب دریا هنوز هم

 

زخمی زند به سینه ی تاری،هنوز شوق

شعری بجوشد از دل شیدا هنوز هم

 

وا می شود به لبی، نقش خواهشی

در دیده ایست رنگ تمنّا هنوز هم

 

قلبی تپد ز شوق تماشای روشنی

رویَد به سینه، آتش غوغا هنوز هم

 

پیچد به گوش بانگ اناالحق ز اوج دار

بر جُلجُتاست پیکر عیسا هنوز هم!

 

بنگر! غرور آب نیفتاده از خروش

موجی برآید از دل دریا هنوز هم