«باد که بر شام ظلم، هم بزند او شرر»
کارگر از کار تو، گشت جهان بهره ور
مشعل کار از تو شد، در همه جا شعله ور
پینه دستان تو، حاکی درد است و رنج
جان تو سرمایه ات، در تب و تاب و خطر
چرخ جهان بی تو بود، ساکن و سرد و خموش
صنعت و علم از تو داد، میوه و بار و ثمر
همّت والای تو، کَند زجا کوه را
قوّت بازوی تو، ساخت جهانی دگر
خون تو جاری چو رود، در شریان حیات
وای که سرمایه دار، از همه جا بی خبر
هر چه خرابی همه، از تو شد آباد و بس
نام تو زین روی باد، تا به ابد مفتخر
چرخش چرخ زمین، هست ز نیروی تو
سود برند تاجران، سهم تو رنج و ضرر
وای به تاراج رفت، جان و تن و جسم تو
کیست از این رنج و غم، روی زمین با خبر؟!
سفره سرمایه دار، رونق دیگر گرفت
بسکه ز خوان تو برد، نان تو را مستمر
پتک تو پولاد را، نرم چنان موم کرد
باد که بر شام ظلم، هم بزند او شرر