شب تاریک نمانَد به ابد پاینده
بدمد اختر شب سوز سحر، غصّه مخور
بَر شود بیرق انصاف به کوی و برزن
بنشیند همه خونها به ثمر، غصّه مخور
دوره شیخ دو خط از ورق تاریخ است
گُم شود عاقبت از دید و نظر، غصّه مخور
می رسد روز حساب و به عیان می بینم
سود را خلق و کند شحنه ضرر، غصّه مخور
بخت آنکس که چنین داد وطن را بر باد
سرنگون، خانه او زیر وزبر، غصّه مخور
برود دوره بیداد و بسوزد شب جور
نوبت مهر رسد بار دگر، غصّه مخور
اینهمه ظلم خدا را، که کند با انسان؟!
مرهمی هست بر این خون جگر، غصّه مخور
ریشه ظلم که در خاک وطن گسترده ست
ز بن و بیخ برآریم به تدبیر تبر، غصه مخور
طی شود دور خزان و بدمد باز بهار
شود ایران من ایران دگر، غصّه مخور
همه اینها برود لیک بماند برجای
داغ اختر به دل مهر و قمر، غصه مخور